حرف و حدیثهایی دربارهی علی باباچاهی
گلادیاتور اخموی تنها
1
و من هم لابد زياد فكر مي كنم به «علي بابا چاهي». شايد اين فكر
كردن ربط داشته باشد به همساني نام كوچك مان و هواداري مان از شعر. و لابد لابه
لاي يكي از اين فكرهايم بود كه فهميدم مثل «باباچاهي» بودن كار خيلي سختي است.
«باباچاهي» در آوردگاه پرگرد و خاك شعر نوين ايران، همواره گلادياتوري تنها و كم
هوادار بوده. چند بار شنيده ايد كسي بگويد شاعر محبوب من «بابا چاهي» است؟ كدام
كتابش به چاپ چندم و چندينم رسيده است؟ حاضرم قسم بخورم كه توده شعر خواني كه
امروزه از خواندن هر نغزگويي بي منطق و مضحك و الكني ذوق مرگ مي شوند، سرجمع پنج
شعر هم از «بابا چاهي» نخوانده اند، و بخوانند هم توفيري به حال شان ندارد، چرا كه
نخواهندش فهميد. «بابا چاهي» با تنهايي خود كنار آمده و كماكان زره برتن و شمشير
در دست و خود بر سر در هيئت گلادياتور باقي مانده و از شعر خود دفاع مي كند. دور از
محبوبيت، دور از سلبريتي شدن، دور از منفعت مادي و دور از همه. اين است كه مي شود
اين گلادياتور اخموي يكدنده و تنها را دوست نداشت و شعر و حرفش را هم جدي نگرفت،
اما اندك وجدان و آبرويي اگر مانده باشد، در شعر اين روزگار، نمي شود بر شجاعت و
شرافت او مرحبا نگفت. «باباچاهي» لااقل در 20 سال اخير تحت هيچ شرايطي مقابل جريان
هاي غالب بازار شعر ايران سر فرود نياورد و گيرم كه به زعم بعضي- و گاهي خود من-
محصولي نازل تر از آن جريان ها ارائه داد، اما بر سر قول و عقيده اش ايستاد. از او
نمي شود يك شاعر پرفروش و پرهوادار ساخت. حتي اگر پشت جلد چاپ جديد «نم نم بارانم»
بخشي از شعر او را درج كنيم كه حال و هوايش ربطي به كليت و واقعيت شعر او ندارد و
براي كسي كه نشناسدش او را شاعري رمانتيك و ساده گوي جلوه مي دهد.
2
به آرا و
اشعار «باباچاهي» نقدهاي فراواني وارد است، اما شك نكنيد هر كه آرا و اشعار او را
بي ارزش بداند، بنا به مقتضياتي عمدا اين گونه مي گويد. مثلادر سال 75، در بند دوم
موخره همين كتاب «نم نم بارانم» مي نويسد: «شورش عليه راحت طلبي زبان، آن هم وقتي
زبان شعر تا حد رابطه يي انتفاعي تقليل مي يابد». اين قول كه شايد متاثر از حرف
«ريكور» باشد- كه مي گويد: «شعر براي تقليل گرايي زبان خطرناك است»- پيشگويي و
هشدار هوشمندانه يي در خود مستتر داشت. حالااگر كسي نخواند و جدي نگرفت، يا اگر
آلترناتيو پيشنهادي «باباچاهي» مضايق متعددي داشت، حرف ديگري است. مهم اين است كه
خطر را درست شناخت و درباره اش حرف زد و مطمئن هستم كه خيلي از جماعتي كه حالااز
خشم و اندوه گريبان چاك مي كنند و فرياد «واشعرا!» سر مي دهند و به خود نارنجك مي
بندند و عليه ساده نويسي عمليات انتحاري انجام مي دهند، مثل نگارنده، در آن زمان
«باباچاهي» و حرفش را جدي نگرفتند.
3
كنش متن
موخره «نم نم بارانم» كنشي مانيفستيك است. «باباچاهي» در اين متن شارح و مدافع
خويش است و با تكبري مثال زدني خودش را عليه همه چيز مي انگارد. يك سمت اوست و سمت
ديگر كل كائنات. ايرادي هم ندارد. اين گلادياتور تنها همه را به مبارزه دعوت كرد.
اما پس از چند سال، خودش دشمن خودش شد. سوءتفاهمي
برايش پيش آمد كه تقريبا لاينحل بود: ثبات قدم را با لج بازي اشتباه گرفت و خودش
را در خودش مكرر كرد. راديكاليسم ايده آليستي اش بدل شد به يك ديكتاتوري دگماتيك.
همين دفتر «نم نم بارانم» را دوباره بخوانيد و ببينيد چه پتانسيلي از استعداد و
مهارت شاعري در آن موج مي زند. اما گلادياتور تنهاي ما پس از آن، پياپي دفترهاي
شعرش را منتشر كرد و نخواست از خودش فاصله بگيرد و نخواست (و شايد هنوز هم نخواهد)
باور كند كه شعرش دارد قابل حدس و فرموله و راكد مي شود. او كه عمري تاكيدش بر
رسيدن به «وضعيت ديگر» بود، وضعيت هاي ديگرش با وضعيت پيشينش به اين هماني كسل
كننده يي رسيد. رفتارش با شعر بدل شد به تكنيك و عادت. پاي عادت كه وسط بيايد،
ديگر فاتحه تجربه گرايي خوانده است. با اينكه شعرهاي خواندني در كارنامه اش كم
نبود، اما كيفيت كارش با ادعايش نمي خواند. خوب بود، اما در همان حد و حدود «نم نم
بارانم» و نه فراتر و فروتر از آن. حال آنكه خود قائل به تحولي دائمي در شعرش بود.
4
...
و من لابد زياد به «باباچاهي» فكر مي كنم و لابه
لاي همين فكرهاست كه مي فهمم المان هايي در شعرش هست كه براي امروز و اكنون ما
آموزه هاي بسياري دارد: از طنز اگزوتيك و موثرش بگير تا دايره وسيع و غريب واژگاني
اش: و باز از لازماني و لامكاني رخدادهاي شعرش بگير تا مهارتش در اجراي افتتاحيه و
اختتاميه شعر. تازه اگر اهل كيف هستيد، همين كتاب «نم نم بارانم» را برداريد و سعي
كنيد مختصات جهان واره شعري «بابا چاهي» را بيابيد و آن وقت «سفيدي ها را بخوان 2»
را بخوانيد و حظ ببريد. اين گلادياتور اخموي تنها را نبايد فراموش كرد. «باباچاهي»
و شعرش ارزشي در زماني دارند. شعرش را هم دوست نداشتيد، از منش شرافتمندانه اش در
قبال شعر حتما خوش تان خواهد آمد. ضمن اينكه اخمش هم زياد جدي نيست. نيم ساعتي
كنارش بنشينيد و ببينيد خنده ها مي كند مفرح ذات...
حرف و حدیثهایی دربارهی علی باباچاهی
گلادیاتور اخموی تنها
كنش متن موخره «نم نم بارانم» كنشي مانيفستيك است. «باباچاهي» در اين متن شارح و مدافع خويش است و با تكبري مثال زدني خودش را عليه همه چيز مي انگارد. يك سمت اوست و سمت ديگر كل كائنات. ايرادي هم ندارد. اين گلادياتور تنها همه را به مبارزه دعوت كرد. اما پس از چند سال، خودش دشمن خودش شد. سوءتفاهمي برايش پيش آمد كه تقريبا لاينحل بود: ثبات قدم را با لج بازي اشتباه گرفت و خودش را در خودش مكرر كرد. راديكاليسم ايده آليستي اش بدل شد به يك ديكتاتوري دگماتيك. همين دفتر «نم نم بارانم» را دوباره بخوانيد و ببينيد چه پتانسيلي از استعداد و مهارت شاعري در آن موج مي زند. اما گلادياتور تنهاي ما پس از آن، پياپي دفترهاي شعرش را منتشر كرد و نخواست از خودش فاصله بگيرد و نخواست (و شايد هنوز هم نخواهد) باور كند كه شعرش دارد قابل حدس و فرموله و راكد مي شود. او كه عمري تاكيدش بر رسيدن به «وضعيت ديگر» بود، وضعيت هاي ديگرش با وضعيت پيشينش به اين هماني كسل كننده يي رسيد. رفتارش با شعر بدل شد به تكنيك و عادت. پاي عادت كه وسط بيايد، ديگر فاتحه تجربه گرايي خوانده است. با اينكه شعرهاي خواندني در كارنامه اش كم نبود، اما كيفيت كارش با ادعايش نمي خواند. خوب بود، اما در همان حد و حدود «نم نم بارانم» و نه فراتر و فروتر از آن. حال آنكه خود قائل به تحولي دائمي در شعرش بود.
... و من لابد زياد به «باباچاهي» فكر مي كنم و لابه لاي همين فكرهاست كه مي فهمم المان هايي در شعرش هست كه براي امروز و اكنون ما آموزه هاي بسياري دارد: از طنز اگزوتيك و موثرش بگير تا دايره وسيع و غريب واژگاني اش: و باز از لازماني و لامكاني رخدادهاي شعرش بگير تا مهارتش در اجراي افتتاحيه و اختتاميه شعر. تازه اگر اهل كيف هستيد، همين كتاب «نم نم بارانم» را برداريد و سعي كنيد مختصات جهان واره شعري «بابا چاهي» را بيابيد و آن وقت «سفيدي ها را بخوان 2» را بخوانيد و حظ ببريد. اين گلادياتور اخموي تنها را نبايد فراموش كرد. «باباچاهي» و شعرش ارزشي در زماني دارند. شعرش را هم دوست نداشتيد، از منش شرافتمندانه اش در قبال شعر حتما خوش تان خواهد آمد. ضمن اينكه اخمش هم زياد جدي نيست. نيم ساعتي كنارش بنشينيد و ببينيد خنده ها مي كند مفرح ذات...