
بگو كه عاشقم،بگو!
1
خلاقيت هنري انگار كيفيتي بالقوه است كه به فرض وجودش، هميشه و همهجا اتفاق نميافتد. يعني براي بروز آن بايد بستري فراهم شود و ملزوماتي. و باز، گويا بايد اين خلاقيت به مسيري مختص و مناسب خودش بيفتد و به نوعي كاناليزه شود تا جواب بدهد. درك لزوم چنين مسيري و يافتن و راهي شدن در آن ، يقينا نيازمند اشراف هنرمند بر توانايي و خلاقيت اوست. يعني اگر اين اشراف وجود نداشته باشد و به مسير نادرستي بيفتد، به نابودي تدريجي او منجر خواهد شد. اين است كه شايد اگر مرحوم «گلشيري» به شعرسرودن ادامه ميداد، يا «نيما» تا آخر عمر، رباعي ميسرود، امروز كمتر كسي نام آنها را به ياد ميآورد.
2
تورق كه ميكردم گزينه اشعار «محمدعلي بهمني» را، متوجه شدم كه او با هوشمندي توانسته خلاقيتاش را در مناسبترين مسير ممكن هدايت كند. او به سادگي ممكن بود بدل شود به يك شاعر نيمايي خيلي خيلي معمولي. قضيه اصلا اين نيست كه بخواهم بگويم شعرهاي نيمايي او ضعيف هستند و به دل نمينشينند. اتفاقا در همان شعرها هم شما ردي از يك نگاه كاشف، ساده و خوشذوق را ميبينيد كه به شدت ميكوشد صميمي باشد. اما محصول اين نگاه در اشعار نيمايي، يك محصول ژنريك و بيكاراكتر است. اشعاري كه نهايتا ميتوان گفت بسيار آبرومند و سالم هستند، اما چيزي را به شعر امروز و ديروز ايران- حتي در همان قالب نيمايي هم- اضافه نميكنند. يعني شعرهايي هستند،كه بود و نبودشان چندان به حال تاريخ شعر معاصر توفيري نخواهد داشت.
3
«بهمني» اما آنقدر هوشمند بود كه فريب فيگور متداول شعري ايام جوانياش را نخورد، و در زماني كه شايد مدرنيست بودن، شعار غالب تمام نحلههاي اليت جامعه بود و كم و بيش همه ميكوشيدند از هر چه رنگ و بوي سنت و كهنگي بدهد احتراز كنند و از اين شيوه خود را با جهان مدرن هماهنگ نشان دهند، پي تهمت واپسگرايي را به تن ماليد و رفت سراغ ابرقالب كلاسيك شعر فارسي، يعني غزل. با اين تصميم خطير، بهمني خود را از سطح عادي و معمول شعر امروز جدا كرد و به جمع شاعران «مولف» پيوست. اين مهم نيست كه پيش از او، يا همزمان با او چه كساني تجربههايي كم و بيش مشابه در غزل داشتند، يا او از چه كساني تاثير گرفت و بر چه كساني تاثير گذاشت. اهميت «بهمني» در اين است كه با پيگيري و خلاقيت و قدرت ريسك و تجربه بسيار زياد، يكي از بهترين انواع غزل معاصر را عرضه كرد و شعرهايش هم نگاه منتقدان را به سمت خود جلب كرد و هم در دل مردم جا باز كرد و زمزمه شد.
4
رمز موفقيت او شايد در اين است كه غزل را هرگز از تغزل تهي نكرده است. اما كوشيده تا اين تغزل با رويكردي نوين و باورپذير و امروزي عرضه شود. در واقع او از سويي به سنت ديرپاي اين قالب كلاسيك پايبند مانده و از ديگر سوي، بازههاي منعطف آن را كشف كرده و براي خود مجال نوآوري در آن بازهها را فراهم ساخته است. در اين راه او توانست آموزههايي چند از شعر نيمايي را نيز در غزلش جلوهگر سازد و تمام امكانات شعر-افزارياش را به كار گيرد. و اين امري است كه خود نيز بدان معترف است:
جسمم غزل است اما،رحم همه «نيما»ييست
در آينهي تلفيق، اين چهره تماشاييست
تن،خو به قفس دارد، جان زادهي پرواز است
آن ماهي تنگ- آب و اين ماهي درياييست
5
«محمدعلي بهمني» در كنار يكي، دو غزلسراي ديگر(كه مسلما يكي از آنها زندهياد «حسين منزوي» است) از معدود شاعراني است كه موفق شدهاست در عين ميانهرو بودن، از محافظهكاري پرهيز كند. يعني درست است كه او مثل خيلي از غزلسراهاي امروزي تيشه به ريشههاي اين قالب نزده و سعتي نكرده در چهارچوب كلي ساخت آن تغييري اساسي و بنيادين به وجود بياورد و از اين حيث در نظر همان شاعرانِ تيشهبه دست چندان «آوانگارد» جلوه نميكند و شاعري ميانهرو محسوب ميشود؛ اما از ديگر سوي توانست در همان چهارچوب سنتي، نگاهي را تجربه كند كه تا پيش از او اگر در غزل ما بيهمتا نباشد، يقينا كمهمتاست. تغزل صميمي و لحن متعارفاش، و از همه مهمتر خوانش نوين او از آرايههاي بديع ، شعر او را خواندني كرده است:
من زنده بودم اما، انگار مرده بودم
از بس كه روزها را با شب شمرده بودم
دهسال دور و تنها، تنها به جرم اين كه:
او سرسپرده ميخواست، من دل سپرده بودم
در همين دو بيت فوقالذكر تمام آنچه در وصف غزل «بهمني» برشمردم ؛هويداست. يعني معلوم است كه با غزلي طرف هستيم كه اندوه و عشقي باورپذير در آن موج ميزند و اين حس با سادهترين زبان ممكن و كليشهاي ترين آرايهها(تضاد،مراعاتالنظير،تناسب،...)، اما به نوترين و بهترين نحو ممكن بيان شده است. اين همان نقطه اعتدالي است كه اكثر غزلسرايان فراموش ميكنند و لاجرم از اين سو يا آن سوي بام فروميافتند و فراموش ميشوند...
1
خلاقيت هنري انگار كيفيتي بالقوه است كه به فرض وجودش، هميشه و همهجا اتفاق نميافتد. يعني براي بروز آن بايد بستري فراهم شود و ملزوماتي. و باز، گويا بايد اين خلاقيت به مسيري مختص و مناسب خودش بيفتد و به نوعي كاناليزه شود تا جواب بدهد. درك لزوم چنين مسيري و يافتن و راهي شدن در آن ، يقينا نيازمند اشراف هنرمند بر توانايي و خلاقيت اوست. يعني اگر اين اشراف وجود نداشته باشد و به مسير نادرستي بيفتد، به نابودي تدريجي او منجر خواهد شد. اين است كه شايد اگر مرحوم «گلشيري» به شعرسرودن ادامه ميداد، يا «نيما» تا آخر عمر، رباعي ميسرود، امروز كمتر كسي نام آنها را به ياد ميآورد.
2
تورق كه ميكردم گزينه اشعار «محمدعلي بهمني» را، متوجه شدم كه او با هوشمندي توانسته خلاقيتاش را در مناسبترين مسير ممكن هدايت كند. او به سادگي ممكن بود بدل شود به يك شاعر نيمايي خيلي خيلي معمولي. قضيه اصلا اين نيست كه بخواهم بگويم شعرهاي نيمايي او ضعيف هستند و به دل نمينشينند. اتفاقا در همان شعرها هم شما ردي از يك نگاه كاشف، ساده و خوشذوق را ميبينيد كه به شدت ميكوشد صميمي باشد. اما محصول اين نگاه در اشعار نيمايي، يك محصول ژنريك و بيكاراكتر است. اشعاري كه نهايتا ميتوان گفت بسيار آبرومند و سالم هستند، اما چيزي را به شعر امروز و ديروز ايران- حتي در همان قالب نيمايي هم- اضافه نميكنند. يعني شعرهايي هستند،كه بود و نبودشان چندان به حال تاريخ شعر معاصر توفيري نخواهد داشت.
3
«بهمني» اما آنقدر هوشمند بود كه فريب فيگور متداول شعري ايام جوانياش را نخورد، و در زماني كه شايد مدرنيست بودن، شعار غالب تمام نحلههاي اليت جامعه بود و كم و بيش همه ميكوشيدند از هر چه رنگ و بوي سنت و كهنگي بدهد احتراز كنند و از اين شيوه خود را با جهان مدرن هماهنگ نشان دهند، پي تهمت واپسگرايي را به تن ماليد و رفت سراغ ابرقالب كلاسيك شعر فارسي، يعني غزل. با اين تصميم خطير، بهمني خود را از سطح عادي و معمول شعر امروز جدا كرد و به جمع شاعران «مولف» پيوست. اين مهم نيست كه پيش از او، يا همزمان با او چه كساني تجربههايي كم و بيش مشابه در غزل داشتند، يا او از چه كساني تاثير گرفت و بر چه كساني تاثير گذاشت. اهميت «بهمني» در اين است كه با پيگيري و خلاقيت و قدرت ريسك و تجربه بسيار زياد، يكي از بهترين انواع غزل معاصر را عرضه كرد و شعرهايش هم نگاه منتقدان را به سمت خود جلب كرد و هم در دل مردم جا باز كرد و زمزمه شد.
4
رمز موفقيت او شايد در اين است كه غزل را هرگز از تغزل تهي نكرده است. اما كوشيده تا اين تغزل با رويكردي نوين و باورپذير و امروزي عرضه شود. در واقع او از سويي به سنت ديرپاي اين قالب كلاسيك پايبند مانده و از ديگر سوي، بازههاي منعطف آن را كشف كرده و براي خود مجال نوآوري در آن بازهها را فراهم ساخته است. در اين راه او توانست آموزههايي چند از شعر نيمايي را نيز در غزلش جلوهگر سازد و تمام امكانات شعر-افزارياش را به كار گيرد. و اين امري است كه خود نيز بدان معترف است:
جسمم غزل است اما،رحم همه «نيما»ييست
در آينهي تلفيق، اين چهره تماشاييست
تن،خو به قفس دارد، جان زادهي پرواز است
آن ماهي تنگ- آب و اين ماهي درياييست
5
«محمدعلي بهمني» در كنار يكي، دو غزلسراي ديگر(كه مسلما يكي از آنها زندهياد «حسين منزوي» است) از معدود شاعراني است كه موفق شدهاست در عين ميانهرو بودن، از محافظهكاري پرهيز كند. يعني درست است كه او مثل خيلي از غزلسراهاي امروزي تيشه به ريشههاي اين قالب نزده و سعتي نكرده در چهارچوب كلي ساخت آن تغييري اساسي و بنيادين به وجود بياورد و از اين حيث در نظر همان شاعرانِ تيشهبه دست چندان «آوانگارد» جلوه نميكند و شاعري ميانهرو محسوب ميشود؛ اما از ديگر سوي توانست در همان چهارچوب سنتي، نگاهي را تجربه كند كه تا پيش از او اگر در غزل ما بيهمتا نباشد، يقينا كمهمتاست. تغزل صميمي و لحن متعارفاش، و از همه مهمتر خوانش نوين او از آرايههاي بديع ، شعر او را خواندني كرده است:
من زنده بودم اما، انگار مرده بودم
از بس كه روزها را با شب شمرده بودم
دهسال دور و تنها، تنها به جرم اين كه:
او سرسپرده ميخواست، من دل سپرده بودم
در همين دو بيت فوقالذكر تمام آنچه در وصف غزل «بهمني» برشمردم ؛هويداست. يعني معلوم است كه با غزلي طرف هستيم كه اندوه و عشقي باورپذير در آن موج ميزند و اين حس با سادهترين زبان ممكن و كليشهاي ترين آرايهها(تضاد،مراعاتالنظير،تناسب،...)، اما به نوترين و بهترين نحو ممكن بيان شده است. اين همان نقطه اعتدالي است كه اكثر غزلسرايان فراموش ميكنند و لاجرم از اين سو يا آن سوي بام فروميافتند و فراموش ميشوند...