۱۳۸۶ بهمن ۱, دوشنبه

خوانش شعري از بهاره فريس آبادي


ساده بودن ، دشوار تر از دشوار بودن است!


آيا مي توان با كمترين تصرفِ شاعرانه ي ممكن ، و با ساده ترين گزاره ها متني را بدل به شعري نمود كه هم فضاسازي درخوري داشته باشد، هم تصويرهاي خوبي ارائه بدهد و هم بتواند مجال تاويل را براي خواننده باز بگذارد؟ قراردادهاي تئوريك شعرِ امروز ، به تمام پرسشهاي اخير پاسخ مثبت مي دهند.يعني گويا اصلن قرار است چنين اتفاقاتي در شعر بيافتد تا مولفه هاي شعر مدرن ، از شعر پيشا مدرن تفكيك شوند.اما آيا حقيقتن جريان غالبِ شعرِ امروز ما به چنين سمت و سويي ميل مي كند؟ به نظر من خير!...دليلِ نظري اش را اينجا باز نمي كنم كه مقال مفصلي را مي طلبد و بسيار گسترده تر از آن است كه در اينجا بتوان به آن اشاره كرد.اما در يك برخورد احساسي و تجربي ، شاهد هستيم كه در سال هاي اخير ، همواره شاعراني توانسته اند نگاه اهل شعر را به سمت خود معطوف كنند ، كه سعي كرده اند در عين سادگي ، به افق هاي تازه ي شعري برسند ، و شعرهاي پيچيده و ساختارگرا و فرمال افراطي ، اگر چه گاهي جرقه هايي زده اند و شور و شوقي برانگيخته اند ، اما به همان سرعت هم لهيب شان فروكش كرده است.بنا براين به نظر مي رسد كه ساده بودن ، دشوارتر از دشوار بودن است!
بهاره فريس آبادي به گمان من ، از آن دسته شاعراني ست كه اين راه دشوار تر را برگزيده است.با اين تفاوت كه او فرق بين ساده نويسي و سهل انگاري را به نيكي درك نموده است و تنها مي كوشد از اين طريق ، سريع ترين راه ممكن را براي رسيدن به قصد غايي شعرش انتخاب كند.آن چه كه در اين شعر براي من جالب توجه و زيباست ، نوعي فضا سازي انتزاعي ست كه با استفاده از المان هايي به شدت رئال ايجاد مي شود.دخالت هاي اندك ، اما به جاي شاعر در بُعد بخشيدن به اين فضاست كه جايگاه در خور توجه و احترامي را براي اين شعر پديد مي آورد:
در تاريكي اتاق
مردي
با كسالت كال نارنج در دهانش
مرا صدا مي كرد

شاعر گزاره ي افتتاحيه ي شعرش را به شكلي طبقه بندي شده ارائه مي كند.اين طبقه بندي به خوبي نمايان كننده ي ذهنيت شاعر نيز هست و اهميت سطوح مختلف شعر را در ذهن او آشكار مي سازد:
سطح اول : فضا و توصيفِ موقعيت فيزيكي (اتاقِ تاريك)
سطح دوم:كاراكتر اصلي شعر (مرد)
سطح سوم:وضعيت حسي – دروني كاراكتر اصلي در پيوند با موقعيتش در شعر(با كسالتِ كالِ نارنج)
سطح چهارم: اكت يا كنش واقع شده در اين فضا (صدا كردن)
سطح پنجم: موضع راوي در اين فضا (مرا صدا مي كرد)
اين سطوح درافتتاحيه ي اكثر شعرهاي بهاره فريس آبادي وجود دارند.اما آن چه كه موجب مي شود او اجراهاي تازه داشته باشد و به تكرار نرسد ، اين است كه هر بار،يكي از اين سطوح را بسط مي دهد، يا مثلِ همين شعر متناوبن اتفاق اصلي را با استفاده از همين سطوح ، به تاخير مي اندازد.ضمن آن كه در سطح سوم – كه دقيقن نقش مديوم ارتباطي شعر و خواننده است- از بياني بهره مي جويد كه هم حس را به بهترين وجه منتقل كند ، و هم تا حدودي ما به ازاي بيروني آن سهل الوصول نباشد.مثلن "كسالت كال نارنج" ، حس دو گانه ي خمودگي وبيهودگي موقعيتي كه قراربوده هيجان انگيز باشد را به خوبي نشان مي دهد.اما كسي نمي تواند ما به ازايي بيروني بيابد كه كسالت كال نارنج، چگونه كسالتي ست؟!
بوي دود بود
روي شانه هاش
كوه بود
رنگ پريده حرفهاي من بود
پشت پلكهاش
غروب
زرد بود
ناي كشيدن حرف از دهان من
در كسي نبود
بسته بود
چشمهاي باغ
خسته بود.
شاعر در اين بند آشكارا اتفاق نهايي را به تاخير مي اندازد و اين تعليق را با گسترش سطوح تعريف شده ي بند قبلي سر و شكل مي دهد.اين بار سطح انتخابي او ، سطحي ست كه كاراكتر فعال شعر –در برابر كاراكتر منفعل راوي- را بيشتر معرفي مي كند.به او چهره مي بخشد و رابطه اش را با راوي آشكار مي كند.او به خوبي شرايط تعليق و تعويق را درك كرده است.بنا براين مي كوشد با ايجاد شوك در فضا ، و تناوب تداعي هاي سطر به سطر ، از يك چينش دقيق افقي به يك ساختار منسجم عمودي برسد .شو ك روايت در سطرِ :
ناي كشيدن حرف از دهان من
در كسي نبود
مشهود مي شود.جايي كه مشخص مي شود فضاي روايت علي رغم آن چه به نظر مي رسد ، اصلن خلوت نيست و از حضور اشيا يا افرادي نامعلوم خبر داده مي شود.سلسله ي تداعي ها و پيوند هاي زيركانه ي كنايي- استعاري (نه به مفهوم كلاسيكش) موجب مي شود كه پارادوكس لذت بخشي پديد بيايد و خواننده مدام رو دست بخورد و نداند ارجاع توصيف ها و تصوير ها به كدام المان شعر است:
ارجاعِ بوي دود به شانه هاست يا به اتاق يا به كوه؟ و يا ارجاعِ رنگ پريده ي حرف ها به پشت پلك هاست يا به كوه يا به غروب؟اين بازي هوشمندانه است كه خواننده را در نوعي بلاتكليفي سكر آور قرار مي دهد و مي تواند به مرور زمان به خصيصه ي شعرهاي بهاره فريس آبادي بدل شود.
صداي گرفته من بود،از پشت در
با مزه غليظ عسل در گلوم.
ديرشده بود
فاصله مساوي دندانهايم را
بسيار شمرده بود
رفته رفته موقعيت راوي در فضاي شعر پر رنگ تر مي شود.در واقع موضع حسي و دروني وي نسبت به فضاي ايجاد شده مشخص مي گردد.در اين بند ، شاعر به نوعي آشنايي زداييِ بسيار خلاقانه مي رسد.نوعي تخطي از عرفِ معنايي و متداعيِ واژه.اين آشنايي زدايي از واژه ي عسل است كه نقطه ي عطف شعر مي شود و تعليق را جذاب تر مي كند.عسل بايد علي الظاهر المان شيرين و مطبوعي باشد، اما كليت شعر اصلن خبري از اين فضاي مطبوع نمي دهد.حتا از ميان تمام صفات خوشي كه مي شود براي عسل برگزيد ، تنها غلظتش را درشت نمايي مي كند.ضمن آن كه با سطرِ:
صداي گرفته من بود،از پشت در
مرز موضع راوي و كاراكتر اصلي را معين مي كند و به عبارت بهتر ، راوي جاي كاراكتر اصلي را مي گيرد.و با سطرِ :
فاصله مساوي دندانهايم را
بسيار شمرده بود
به نوعي پيشينه ي دائم در روابط حاكم بر فضاي شعر اشاره مي كند.
فرآيند بند قبل ، در بند بعدي هم تكرار مي شود:
ته و توي پاييز بود يا بهار
كه هر سال
پيشگويي ابلهانه يكي
از پشت در
با مزه رقيق آب
درست در مي آمد.
تشكيكي كه در اين سطرها موج مي زند ، محصول بازي هاي بسيار ساده اي است.راوي حتا در زمان رخداد هم شك مي كند و بدين ترتيب عدم قطعيت زمان وقوع را همراستا با عدم قطعيت فضاي شعر مطرح مي كند.حتا وقتي از يك امر محتوم (از نظر راوي) هم صحبت به ميان مي آيد ، باز هم اين شبهه پررنگ است.تصرف ساده بهاره فريس آبادي در سه سطرِ پاياني اين بند ، بسيار طبيعي و هنرمندانه رخ داده است.از يك طرف مزه ي رقيقِ آب را با مزه ي غليظِ عسل ، در تضادي نو ساخته قرارمي دهد.از ديگر سو ، در ارسال مثل دخالت مبتكرانه مي كند و از آب در آمدن را ، با درست درآمدن تلفيق مي كند و گزاره اي نو مي آفريند. هر چند كه مي توان اين ايراد را مطرح نمود كه چرا اين گزاره براي رسيدن به فعليت نهايي اش اين قدر دچار تاخير مي شود و در واقع مقدم چرا اين قدر دير به تالي مي رسد؟ اما به نظر مي رسد كه كلِ ساختار شعر بر اساس اين تعويق شكل گرفته است و بنا براين مي توان چنين انگاشت كه قصد شاعر همگوني اجزاي شعر با كليت شعر بوده است.(كه اتفاقن اين تاخير به نظر من چندان ناپسند نيامد.)
اين بار چشمهاي من بود
باز بود
هيچكس در اتاق
منتظر من نبود.
من فكر مي كنم كه پايان بندي اين شعر ، بيش از آن كه يك پايان بندي مضموني باشد ، يك نوع فينال موسيقايي ست.نوعي بازگشت به موسيقي موومانِ اول شعر.و به تبع اين رجعت آهنگين است كه فضا دوباره به همان فضاي آرامشِ پيش از توفان بازمي گردد.نوعي سير از بيداري به خواب و دوباره از خواب به بيداري.گويا تمام اين تصاوير تنها در خواب هاي راوي رخ داده اند و او تمام اين مدت تنها بوده است.تاويل هاي زيادي مي توان از اين شعر داشت.چرا كه راوي اش راوي دموكراتي ست و به جز يك جا (نسبت ابلهانه دادن به پيشگويي) ، درجاي ديگري سعي نكرده كه درمورد وقايع شعر ، قضاوتي داشته باشد.اين يعني يك سادگي ساختاري و روايي مطلوب كه مي تواند شعررا علي رغم پيچيدگي هاي معنايي اش، دلنشين كند.اين يعني كارِ دشوارتر...
متن شعر را در آدرس زیر بخوانید:

http://www.vazna.com/article.aspx?id=754

هیچ نظری موجود نیست: