۱۳۹۱ شهریور ۱۵, چهارشنبه

گفت و گو با لیندا واگنر مارتین


همينگوي ادبيات بريتانيا را نخوانده بود

گفت وگوي «اعتماد» با دكتر «ليندا واگنر مارتين» مدير بنياد جهاني همينگوي در آستانه پنجاه و يكمين سالمرگ همينگوي


«ليندا واگنر مارتين» استاد ادبيات دانشگاه «ميشيگان» است و در شاخه ادبيات مدرن و پست مدرن امريكا تدريس مي كند. او پژوهش ها و مقالات زيادي درباره ادبيات قرن بيستم دارد، از جمله درباره نوشتار زنانه، اديث وارتون، ارنست همينگوي، سيلويا ژلت، ويليام كارلوس ويليامز، رابرت كريلي و نويسندگان نسل بيت. او ساليان متمادي به عنوان مدير چند گروه پژوهشي بين المللي نيز بوده، از جمله: انجمن زبان مدرن و در حال حاضر بنياد ارنست همينگوي. از وي بيش از 50 كتاب منتشر شده كه از آن ميان مي توان اشاره داشت به زندگينامه هاي سيلويا پلات، الن گلاسگو، باربارا كينگزلاور، زلدا ساير، فيتزجرالد و نيز كتاب «فرهنگ آكسفورد: نوشتار زنانه در ادبيات ايالات متحده» و آنتولوژي ضميمه آن. يكي از كتاب هاي مهم او «راهنماي تاريخي زندگي ارنست همينگوي» نام دارد كه با نگاهي نوين به زندگاني و عقايد اين نويسنده شهير نوشته شده است. با او در فرصت كوتاهي كه در اختيارمان گذاشت، گفت وگويي درباره ارنست همينگوي داشتيم.    پيش از هر چيز، اگر ممكن است قدري درباره كتاب «راهنماي تاريخي زندگي ارنست همينگوي» كه از تاليفات خودتان است، برايمان توضيح دهيد و مختصري از محتواي آن.    «راهنماي تاريخي زندگي ارنست همينگوي» يكي از سلسله كتاب هايي است كه انتشارات دانشگاه آكسفورد سفارش داد و منتشر كرد. براي نمونه جلد ديگري از اين كتاب ها درباره «اديث وارتون» بود كه ساختاري مشابه همين كتاب «همينگوي» داشت و من آن را تاليف كردم. اكثر مباحث مندرج در اين مجلد تخصصي هستند: به همراه سال شمار تاريخي و عكس. شايد عنوان كتاب چندان با مسما نباشد. چون اين كتاب چندان هم رنگ و بوي تاريخي ندارد و اكثرا دربرگيرنده مقالاتي است درباره همينگوي. 
*
«همينگوي» در جايي سبك نوشتاري خود را ذيل عنوان «تئوري آيسبرگ» طبقه بندي كرده است. خصيصه هاي اين نظريه چيست و آيا يك روش عملي نوشتاري است يا تنها در حد يك تئوري ادبي صرف باقي مي ماند؟ 
 بهره گيري همينگوي از اصطلاح «آيسبرگ» (توده يخ شناور) به معناي توصيف سبك و سياقي است كه اطلاعات پس زمينه يي و مسبوق به سابقه چنداني درباره آن وجود ندارد، اما خود سبك وجود دارد. اگر مثلاآثار «هنري جيمز را خوانده باشيد، «جيمز» مي كوشد درباره كاراكترش اطلاعات زيادي را به شما ارائه دهد- و شايد گاهي درباره محيط اطراف، دورنماي مناظر، اجتماع و ساير مسائل مربوط به كاراكتر هم حرف بزند- اما داستان «همينگوي» تنها زندگي يك يا دو كاراكتر را برايتان بازنمايي مي كند و مقداري ديالوگ پيش رويتان مي گذارد. در چنين سبكي نقش خواننده آن است كه باقي اطلاعات را خودش خلق كند. يكي از مشهورترين داستان هاي او با نام «تپه هايي شبيه فيل هاي سفيد» نمونه خوبي از اين سبك است: مرد و زني مشغول بحث در اين باره هستند كه آيا زن بايد جنينش را سقط كند يا نه، اما خود كلمه «سقط» اصلادر كل متن ديده نمي شود.  
«همينگوي» هم مانند رمان نويسان پيشگام ادبيات انگلوساكسون (براي مثال دانيل دفو، جاناتان سوييفت و...) اكثر طول حياتش را به سفر پرداخت. اين سفرها تا چه حد الهام بخش او در كار نويسندگي بود و ميان ماجراجويي هاي او و نويسندگان كلاسيك مذكور چه مشابهت هايي هست؟

به نظر من خود «همينگوي» چندان به اين مشابهت آگاه نبود. بخشي از آن برمي گردد به اينكه وي نويسنده تحصيلكرده يي نبود و آگاهي كمتري از اين مسائل داشت. او به دلخواه خودش قوانين زيادي براي كار نويسندگي وضع مي كرد، كه اكثرشان تحت تاثير آراي «ازرا پاوند» و «گرترود استاين» بود اما او مطالعه يي درباره سنت 400ساله ادبيات بريتانيا نداشت.        

آيا «همينگوي» مواضع سياسي صريح و روشني داشت؟ ممكن است قدري درباره اين مواضع او توضيح دهيد؟  
 آرمان سياسي «همينگوي» بر مبناي احتراز طبقه متوسط از آن ساز و كاري بود كه والدين شان آنان را به آن سمت هدايت مي كردند. يكي از دلايلي كه وي نخواست ديگر در ايالات متحده و البته در «اوك پارك» ايالت «ايلينويز»-كه منطقه يي بود بسيار محافظه كار بماند- نيز همين بود. گمان مي رود وي از مادرش متنفر بود (كه البته حرف بسيار اغراق آميزي است) و واقعا مي كوشيد با قدرت شگرف رواني او مقابله كند. در «اوك پارك» مردان زيادي را نمي شد يافت كه چهار بار ازدواج كنند يا سوار قايق شان شوند و به «كوبا» و «كي وست» سفر كنند و آنجا مقيم شوند!        
برخي منتقدان بر اين باورند كه مي توان رگه هايي از اگزيستانسياليسم را در آثار «همينگوي» رديابي كرد. آيا شما با اين منتقدان موافق هستيد؟ و اگر پاسخ مثبت است، اين رگه ها را در كدام آثار وي مي توان به شكل مشهود تري يافت؟  

حقيقت آن است كه اگزيستانسياليسم در 50، 60 سال نخست قرن بيستم اكثر نويسندگان امريكايي را تحت تاثير قرار داده بود. به نظر من بهتر است بگوييم كه اين جريان فكري در فضاي آن روزگار موج مي زد و چنان كه گفتم «همينگوي» نيز از اين تاثير مستثنا نبود، اما اين رگه در آثار او به جديت آثار نويسندگاني چون «آلبر كامو» نيست. 
و در پايان، كتاب مورد علاقه شما در ميان آثار او كدام است؟
در ميان آثار «همينگوي» تقريبا تمام داستان هاي كوتاهش و نيز «خورشيد همچنان مي درخشد» ماندگارتر هستند اما در كلاس هايم بيشتر كتاب «باغ بهشت» را تدريس مي كنم كه بعد از مرگ او منتشر شد، چون دانشجويان فكر مي كنند «همينگوي» نسبت به جنس زن توجه چنداني نداشت.

هیچ نظری موجود نیست: