
تاریخ به مثابهی رسانهی ملت
«بدا قوما که ماییم که ایزد، عز ذکره، چنین قوم را بر ما مسلط کرده است و نصرت میدهد. و کار جهان بر پادشاهان و شریعت بسته است و دولت و ملت دو برادرند که به هم روند و از یکدیگر جدا نباشند».(تاریخ بیهقی،تصحیح خطیب رهبر، ج2،ص 913)
*
«تاریخ بیهقی» فراتر از هر گونه ارزش ساختاری و ادبی و تاریخی محتمل، خود رقمزنندهی رویداد تاریخی بیهمتایی در کشور ماست: تالیف اثری در نقد ساختار قدرت، آن هم در دل آشیانهی قدرت. «بیهقی» در هیات منشی و کاتب و تاریخنگار دربار غزنوی، از سویی باید به شیوهای بنویسد که صاحبان قدرت بپسندند و از نوشتار وی برآشفته نشوند، و از دیگر سو، چنان که خود میگوید و از نوشتارش برمیآید، در پی خلق اثری بوده مستند و حتیالامکان منطبق بر واقعیت: «و من که این تاریخ پیش گرفتهام، التزام اینقدر بکردهام تا آنچه نویسم یا از معاینهی من است یا از سماع درست از مردی ثقه» و یا میگوید: «و در تاریخی که میکنم سخنی نرانم که آن به تعصبی و تزیدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند: شرم باد این پیر را بلکه آن گویم که تا خوانندگان با من اندرین موافقت کنند و طعنی نزنند...».
«بیهقی» در متن اثر باشکوه خود نیز ثابت میکند که این جملات تنها در حد ادعای واهی باقی نمیمانند و در عمل نیز به عینه اجرا میشوند. او بیتردید یک روشنفکر است. روشنفکری که در واقعهنگاری خود، میکوشد نیک و بد دستگاه حاکم را به طور توامان و با نگاهی منصف روی کاغذ بیاورد و در این راه آگاه است از موقعیت متزلزل خود به عنوان متفکری که در بطن ساختار قدرت مقیم است و سانسور و توطئه و حتی خشم اشراف و سیاستمداران و درباریان و خود پادشاه ممکن است به قیمت جان وی تمام شود(کما این که نهایتا نیز به زندان افتاد و مدتی بعد حکم قتلش صادر شد). از این روست که میبینیم او در شرح وقایع تاریخی با استمداد از استعداد ادبی خود موفق به انجام رسالت قلمش میشود.
«بیهقی» ندرتا بر مسند دانای کل داستانها مینشیند، و اگر هم بر حسب ضرورت بر چنین جایگاهی قرار میگیرد، از قضاوت دربارهی اشخاص و اخبار تا حد امکان دوری میکند. در عوض خلاقیت ادبی خویش را به کار میگیرد و از طریق فضاسازی درست و تاثیرگذار، شخصیتپردازی بینقص آدمهای حاضر در هر واقعه، دقت در جنس زبان و ادبیات و جزییات رفتاری هر فرد، بی آن که نقبی به احوال درون آدمهای داستانش بزند، میکوشد تا خواننده را از طریق کنشهای بیرونی و فیزیکی و گفتارها و رفتارهای آنان به جایی برساند که نوع جهانبینی و روحیاتشان را درک کند. این ظرافت در پرداخت شخصیت را در جایجای کتاب او میتوان یافت و بدون شک در مشهورترین و تاثیرگذارترین فصل کتاب او، یعنی «بر دار کردن حسنک وزیر».
نکتهی مهم دیگری که در «تاریخ بیهقی» جلب نظر میکند، عدم موضعگیری طبقاتی اوست. او که در دفتر و دیوان حکومت شاغل است و به این طریق در میان قشر آریستوکرات زمان خود جای دارد، هرگز از اندیشههای آن طبقه دفاع مطلق نمیکند. در تمام کتاب مفصل او، جایی را نمیتوان یافت که از «ملت» به تحقیر یاد کرده باشد. از منظر او، «مردم» یک تودهی بیشکل و بیارزش و بیخرد نیستند. درست است که در میان آنها بیخردان و «رندان» و اوباش و کوردلانی هم دیده میشوند که با وعدهی زر و سیم و مقام حاضرند تا پیکر امثال «حسنک» را سنگباران کنند، اما در عین حال نوشتار وی ملتی را تصویر میکند که در قبال رویدادهای سیاسی و اجتماعی میهنشان حساس هستند و در بزنگاههای تاریخی، واکنشهای تاثیرگذاری از خود بروز میدهند. او توجه خاصی به وضعیت اقشار فرودستتر جامعه دارد و سرگذشت و سرنوشت آنها را نیز با دقت در دل متن تاریخی خود پی میگیرد. مثلا در اوج جریان جنگ با ترکمانان و لشکرکشی به سمت نیشابور، عنوان میکند: «و این سال خشک بود، زمستان بدین جایگاه کشیده که قریب بیست روز از بهمنماه گذشته بود که به نشابور یک برف کرده بود چهار انگشت و همه مردمان از این حال به تعجب مانده بودند. و پس از این پیدا آمد نتیجهی خشکسال، چنانکه بیارم این عجایب و نوادر». مردم در بستر وقایع تاریخی حضوری زنده دارند و «بیهقی» علاوه بر تاریخنگاری ملوکان دوران، میکوشد تا تودهها را نیز زیر بال و پر نوشتار خود بگیرد و درست در همینجاست که تاریخ او بدل به رسانهای تاریخی میشود. شاید عجیب باشد، اما رویکرد «بیهقی» تقریبا شکل اجراشدهی اندیشهای است که «بودریار» در مقالهی مشهور «تودهها: فروپاشی امر اجتماعی در رسانهها» مطرح میکند: «توده میداند که هیچ نمیداند، و نمیخواهد که بداند. توده میداند که هیچ کاری از دستش ساخته نیست، و نمیخواهد که هیچ چیزی را به دست آورد. توده به شکلی خشونتبار به خاطر این حماقت و انفعال ملامت میشود. اما اصلا اینگونه نیست: اتفاقا توده بسیار متشخص و پرافاده است؛ توده... به اسلوبی بسیار موثر استعداد انتخاب را... به دیگری واگذار میکند». اشرافیت و حاکمیت دائم خود را برتر از توده میانگارد، اما در عمل تنها باید تمام مساعی خود را به کار بندد تا همان تودههای تحقیر شده را مدیریت کند و راضی نگه دارد. در «تاریخ بیهقی» بارها و بارها این موقعیت را میتوان مشاهده کرد.
دیدگاه مذهبی «ابولفضل بیهقی» نیز یک دیدگاه فناتیک و بدون انعطاف نیست. او در ارزشداوری انسانها دیدگاه اعتقادی خود را دخالت نمیدهد. از دیگر سو، با وجودی که در دستگاه تابع خلفای عباسی اقامت دارد، جابهجا از طریق درج حکایتهایی شگرف، سیاست و دیانت عباسیان را نیز مورد انتقاد قرار میدهد و در این روند، حتی هارونالرشید- ارشد خلفای عباسی- را نیز از قلم نمیاندازد. با رجوع به داستان «هارون و دو زاهد» میتوان این نکته را به شکل بارزی دید. خود بیهقی نیز به کنایه اذعان میکند که: «و چنین حکایات از آن آرم تا خوانندگان را باشد که سودی دارد و بر دل اثری کند». جدال عقیدتی در داستان «حسنک وزیر» نیز به نوعی بنمایهی اصلی حکایت تاریخی میشود. نسبی بودن کفر و الحاد و در مقابل دینداری و ایمان، چالشی است که در دایرهی تعصب مذهبی قربانی میگیرد و مصلحی چون «حسنک» را بر بالای دار میفرستد و ظالم تنگنظری چون «بوسهل زوزنی» را ترفیع میبخشد.
با این صفاتی و بسیار صفات افزون بر حوصلهی این نوشتار است که «تاریخ بیهقی» موقعیتی فراژانری مییابد: تاریخ صرف نیست، چون علاوه بر المانهای تاریخی، تحلیل سیاسی و اجتماعی در آن مستتر است و ارزش و پتانسیل ادبی آن نیز بسیار بالاست. ادبیات صرف نیست، چرا که نمیخواهد تخیل را به شکلی اغراقآمیز و فراتر از میزان لازم برای نشان دادن واقعیت به کار گیرد و بر آن است که تا حد ممکن به گزارش و وقایعنگاری پایبند باشد. در عین حال اما تمام اینهاست. هم تاریخ است و هم متنی ادبی ( وحتی گاه شاعرانه) و هم گزارشی ژورنالیستی و هم نقدی جامعهشناختی و هم تحلیلی سیاسی. شکی نیست که بخش عمدهای از ماندگاری ارجمند این کتاب عزیز، در آزادی اسلوب نوشتار آن است. آزادی گذر از چهارچوبهای ژانر و نوع وم رسیدن به یک فراژانر متکی به تاریخ، با زبانی که چندان دور از زبان تودهها نیست، هر چند میکوشد تا وقار منشیانهی خود را نیز حفظ کند.
۱ نظر:
حالا که نوشتن ِ این شعر را به پایان برده ام ( وَ صد افسوس ! آخر داشتم خیلی خیلی حال می کردم باهاش ! ) ، مانده ام که این متن ِ پُر سر وُ صدای چند دهانه را چه گونه می شود خواند ؟ این جا با متنی سر وُ کار داریم که به گونه ای همزمان ، جورواجور نویسی را ( بدون تقدم وُ تاخر ) در بافتی دیداری پیش می برد . شکی نیست که تجربه ی منحصر به فردی ست در قلمرو شعر ِ چند صدایی . به این دلیل که لحن ها و سامانه های زبانی و حتا نظرگاه های گوناگونی این متن را پدید آورده اند و چون فرم ِ شعر ( فرمی که در واقع از یک فرم ِ آموزشی رایج وام گرفته شده و نام ِ شعر نیز بر آن تاکید دارد ) ، پس زمینه ی مناسبی برای حضور و نقش آفرینی ِ این عناصر گوناگون فراهم کرده ...
..
..
..
چهارجوابی ها ( با حاشیه ها و ضمیمه هایش ) !
ارسال یک نظر