۱۳۹۰ اسفند ۲۷, شنبه

درباره ی رمان «تاراس بولبا» اثر «نیکلای گوگول»

تراژدی قوم قزاق
هنوز هم فكر مي كنم كتابي را كه اين بار از «قفسه كهنه» بيرون آوردم، يك شاهكار است. از آن دست كتاب هايي است كه در اين روز و روزگار چندان محبوب و مشهور نيست، اما آن زمان كه من خواندمش، كتاب باليني خيلي ها بود. «گوگول» رمان «تاراس بولبا» را در سال 1835 منتشر كرد. اين نسخه يي كه من دارم، در سال 1368 توسط انتشارات «عارف» منتشر شده و به شهادت عنوان روي جلد، مترجم آن «گيورگيس» است. (فكر مي كنم نام كامل مترجم «گيو آقاسي» باشد كه زماني آثار زيادي از ادبيات روس با ترجمه او منتشر مي شد. بعضي ها شايد رمان «تاراس بولبا» را نخوانده و فقط فيلمش را ديده باشند. پس عجيب نيست كه طرح جلد كتاب تصويري باشد از «يول براينر»- هنرپيشه مشهور هاليوود- در صحنه يي از فيلم. «تاراس بولبا» را مي توان يك رمان تاريخي/ حماسي دانست و به نظر من، اثري است در ستايش آزادي و قوم شجاع و نيمه بدوي قزاق كه در عين حال، نقدي صريح در باب چالش ميان مظاهر تمدن نو با الگوهاي سنتي زندگي بشر را نيز ارائه مي دهد. داستان در قرن شانزدهم ميلادي اتفاق مي افتد و محل وقايع استپ هاي روسيه است. «تاراس بولبا» - قزاق خشن و دلاور- در شرايطي دشوار سركردگي قوم خود را بر عهده دارد: قومي كه علاوه بر پيكار بر سر زمين ها و مايملك خود با روس ها و لهستاني ها، بايد به خاطر مذهب «ارتدوكس» خود نيز با يهوديان و كاتوليك ها در نبردي دائم باشد. «بولبا» رهبر جنگجويان اين جامعه عشايري نيمه وحشي است و به تمدن تحميلي بيگانگان را دشمن قوم خود مي داند. دو پسر وي- «اوستاپ» و «آندري»- اما نمي خواهند در بند سنت باشند و مي كوشند راهي به تمدن نو بيابند. «آندري» در شهر «كي يف» به دختري لهستاني دل مي بازد و با سوداي وصل او، در بحبوحه نبرد به قوم خود خيانت مي كند و در سپاه دشمن شمشير مي زند. نبرد خونين و سنگيني در مي گيرد و «آندري» اسير مي شود و خود «تاراس بولبا» به دست خويش فرزندش را اعدام مي كند. «تاراس» مي خواهد از جنگ و خونريزي دست بكشد، اما پسر ديگرش «اوستاپ» اسير ارتش لهستان مي شود و پيش چشمان پدرش تا سرحد مرگ شكنجه مي شود. ميل به انتقام «تاراس بولبا» را جنون زده مي كند و او را وا مي دارد تا وحشيانه به شهرهاي لهستان حمله كند و كشتاري وسيع به راه اندازد. بخش پاياني رمان برسازنده يك تراژدي سهمگين و تاثير گذار است و به شكلي نمادين نشان مي دهد چگونه ساختار نوين قدرت، ياغيان و مخالفان خود را نابود مي كند تا ريشه هاي استبداد خويش را مستحكم تر و عميق تر كند. رمان «تاراس بولبا» فارغ از ظرايف نوشتاري «گوگول» در دو حيطه حماسه و رمانس و تلفيق آنها با واقعيت تاريخي نيز يك اثر مثال زدني است. در حالي كه رو ساخت اثر بيشتر به فرهنگ نگاري نژاد اسلاو تاكيد دارد، در بطن آن، دريايي از انسان دوستي و عاطفه و احترام به سادگي بدوي اقوام طبيعت گرد موج مي زند. انتشار اين اثر براي «گوگول» چندان هم بي دردسر نبود. وي در نسخه نخستين رمان، منطقه اوكراين را به عنوان لوكيشن داستان خود برگزيده بود. اما از سوي منتقدان حكومتي و دولت وقت روسيه كه اين اثر را ضد روس و روسيه مي دانستند، مجبور شد برخي وقايع را بازنويسي، و سه فصل ديگر نيز به رمان اضافه كند. يكي از درخشان ترين ديالوگ هاي كتاب، جايي است كه در آستانه نبردي سنگين، «تاراس» فرزندش را با نوعي خير خواهي بدوي و خشونت آميز نصيحت مي كند: «زندگي خيلي كوتاه است. هر وقت كوزه خالي شد، دورش بينداز! هر وقت غذايت را خوردي، آروغ بزن! هر وقت هم كسي را كشتي، دفنش كن. زياد به زندگي فكر نكن پسرجان! فهميدي؟» اگر توي «قفسه كهنه» اين رمان را داريد و هنوز آن را نخوانده ايد، شك نكنيد كه خواندنش بسيار لذت بخش خواهد بود. اگر حوصله خواندنش را نداريد، فيلمش هم بدك نيست. كارگردانش «جي لي تامپسون» است و «يول براينر» و«توني كرتيس» نقش هاي اصلي آن را ايفا كرده اند.

هیچ نظری موجود نیست: