غریبه و مِه*
«سعدی گلبیانی» به یک تعبیر- مثلا از حیث سن و سال- شاعر کهنهکاری نیست، و به تعبیری دیگر- مثلا از حیث تجربه شعری- شاعر بسیار کهنهکاری است. کهنهکاری صرف هم که هنر نیست. هست؟! این را گفتم اما، که اگر کسی با دفتر شعرش مواجه شد و از اجراهای انرژیک و خیرهکنندهاش، حیرت کرد؛ زیاد به خودش خرده نگیرد که چهطور اسم این شاعر را به یاد نمیآورد. خوشبختانه در روزگاری بهسر میبریم که به یاد نیاوردن اسم شاعران، کار چندان سختی نیست. هرچند که نام او برای خوانندگان جدی شعر نسل امروز،چندان نباید بیگانه باشد. نخستین دفتر شعر او، اصلا حال و هوای یک شاعر تازهکار را ندارد. تمامی شعرها، خبر از حضور شاعری هوشمند میدهند که دیرزمانی روی شعرش کار کرده و شعرهای کتابش را با وسواس زیادی گلچین کرده است. شاید نخستین نکتهای که در خواندن این دفتر به چشم میآید؛ نیروی بیحصر و مهارناشدنی تخیل شاعر است که موقعیتها، آدمها، تصاویر و حتی گاهی الحان و زبانهای چندگانه را طوری کنار هم کولاژ میکند، که گویی از ابتدا همه در خاستگاهی واحد جای داشتهاند:
«نه، من چگونه بگویم زیبایی
که غروب تمشک شهد و لگدخوردهای است
که سوسک بزرگی در آرواره قصابیاش میکند
و بردههای شلاقخور
فسیل مرا
در خرسنگهای هزارساله از غار آوردهاند»(ص50-متن کتاب).
در اکثر مواقع، شعر او دارای روایتی است غیر خطی و سیال که از طریق تصویرپردازی، موقعیت راوی یا کاراکترهای حاضر در روایت را توصیف میکند و پیش میرود و جالب آن است که پس از خواندن یکی، دو شعر او، متوجه میشویم که به هیچ وجه، نمیتوانیم نهایت روایت را حدس بزنیم و اصلا معلوم نیست که قرار است به کجا برسیم، که این خود، گواهی دیگر است بر بیلجامی تخیل زیبای او. خاصه که علاوه بر مهارت در پیشبردن روایت شعر در ساختار عمودی، جابهجا آفریننده سطرهایی است درخشان و لذتبخش، که کاریزمای شعر او را تضمین میکنند:
«کوهستان را در جیب مانتوی سیاهت تا میکنی
بعد پشیمان میشوی
درش میآوری
تا خورشید در جای خالی من غروب کند
بنابراین
او تو را جوری دوست دارد
که خودت هرگز نداشتهای
مثل دلتنگی ساحل یک طرف دریا برای طرف دیگرش»(ص12- متن کتاب)
شعور زبانی «گلبیانی» در جایجای شعرهای این کتاب، جلوهگر میشود و هر چند در برخی مواقع – مثل اولین شعر کتاب- به نظر میرسد که شاعر قصد دارد تمام قدرت و تسلط زبانیاش را به رخ بکشد، اما در غالب موارد، کارِ زبانی او کاملا در خدمت ایجاد فرم است و به نوعی در متن حل شده است. این امر، شاید نوید رسیدن نسلی از شاعران باشد که شعرشان توانایی آشتی دادن زبانگرایی افراطی با رویکرد محافظهکاری زبانی هواداران کلاسیک شعر معناگرایانه را دارد. یعنی شعری مدرن یا شاید پسامدرن-البته بدون اداهای پسا مدرننماها- که «زبان» برایش هدف نیست، اما در عین حال کارکردهای زبان را هم برای رسیدن به شاکلهای زیباییشناختی رد نمیکند:
«سر یازده کوچهی سمت دست
سه قرار دارم با شما، شما و شما
یازده و نیم نیمهی من میرود توی فلان اداره
یازده و نیم نیمهی من میآید بیرون
آن نصف دیگرم یادش رفته چه یادش رفته» (ص82- متن کتاب).
اما رمز دلنشینی بسیاری از شعرهای این دفتر، شاید فرصتی باشد که شاعر برای ما ایجاد میکند تا علیرغم انتزاعی که در موقعیتهای متن هست، به مرتبه همذاتپنداری با او برسیم. در شعرهای این کتاب، به گمان من، غریبهای حضور دارد اندوهگین، که در مه-دود شهری شلوغ حیران و سرگردان است و گزارش حیرانیاش را با نگاهی واقعگرایانه و لحنی به شدت بیرحم پیش روی ما قرار میدهد. گزارشی تلخ، که ما را با غریبگیهای خودمان روبهرو میکند و به یادمان میآورد که ما نیز از جرگه جماعت حیران و سرگردان در این شهر مهگرفتهایم و به طرز رقتانگیزی تنهای تنها ماندهایم:
«اینجا خیابان هاشمی است
امروز یکی از زنهای یکی از شعرهایم
وقتی در خانهام را به شهر باز میکردم
از وقتی در خانهام را به شهر باز میکردم
گذشت
او مرا نشناخت...»(ص 91-متن کتاب)
* عنوان برگرفته از نام فیلم «بهرام بیضایی»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر