تقصير از رسانههاست!
خانم جديري! جنس شعر شما طوري است كه كمتر اشاره مستقيمي به مسايل سياسي و اجتماعي روز را در آن ميتوان ديد. با اين حال شما از جمله شاعراني هستيد که در متن حرکتهاي فرهنگي -اجتماعي حضور فعالي داشتهايد. به نظر شما آيا در گير و دار بحرانهاي اجتماعي، خود متن بايد دستخوش تغيير شود و عرصهطرح دغدغههاي سياسي شاعر باشد و يا اين موضعگيري از روشي برونمتني نيز قابل دسترسي است؟
اصولا به هنر براي هنر معتقدم؛ هنر ناب. قاسمهاشمينژاد کتاب معروفش «فيل در تاريکي» را زماني نوشت که تقريبا همه نويسندگان در ايران سياسينويس شده بودند. او در آن زمان ميخواست نشان دهد که هنر ناب چيست. به نظرم کار درستي کرد و ميبينيد که کتابش ماندگار هم شد. معتقدم که «هنرمند متعهد» لزوما به معني کسي نيست که هنرش را به عرصه طرح دغدغههاي سياسي و اجتماعياش تبديل ميکند؛ بلکه کسي که ادعاي متعهد بودن دارد بايد دستکم در مقالات، گفتوگوها و سخنرانيهايش موضع سياسي خود را آشکار کند. يک بار در مصاحبهاي مصاحبهکننده از من پرسيد که چرا درباره معناي شعرهايم که به نظر او آبستره بودند، توضيحي نميدهم، استدلالش هم اين بود که در دنياي امروز، مرز بين تفسير و غرض بسيار ناشفاف است و اگر شاعر يا هنرمند درباره اثري که به ميزان زيادي تاويلپذير است در گفتوگوهايش هم توضيحي ارائه نکند، ممکن است آن اثر بعدها مورد سوءاستفاده يک جريان يا قدرت سياسي قرار بگيرد به شکلي که از آن تاويل مطلوب خود را داشته باشند و به آن شکلي که به نفعشان است، معنايش کنند. مثالش هم بلايي بود که نازيها بر سر آثار هولدرلين، شاعر آلماني آورده بودند و آثارش را زماني که ديگر زنده نبود که دربارهشان توضيح دهد، مصادره به مطلوب کرده بودند. من البته به توضيح دادن شعر از سوي خود شاعر اعتقادي ندارم و در عوض فکر ميکنم که اگر شاعر در مقالات و گفتوگوهايش موضع سياسياش را آشکار کرده باشد، ديگر جا براي چنين سوءاستفادههايي باقي نميماند. البته گاهي نشان دادن موضع سياسي يک شاعر يا نويسنده معروف – شايد از بداقبالي او - آنقدر جنجال به پا ميکند که وجهه شعري و ادبياش تحتالشعاع وجهه سياسياش قرار ميگيرد و اين همان بلايي است که سر نويسنده خوبي چون اورهان پاموک آمد و متاسفانه برخي از نويسندگان ترکيه اهداي جايزه نوبل ادبي به او را هم نتيجه موضعگيريهاي سياسي پاموک در مصاحبههايش دانستند نه نتيجه آثار ادبي ناب او. در عوض همه ما سياستمداري را هم ميشناسيم که وجهه ادبياش بر وجهه سياسياش ميچربد و او ماريو بارگاس يوساي پرويي است که زماني حتي نامزد رياست جمهوري پرو هم شده بود و مدام نيز در مصاحبهها و سخنرانيهايش موضع سياسي تندش را آشکار ميکند اما همچنان به عنوان يک نويسنده آن هم نويسندهاي بسيار خوب مطرح است، نه يک سياستمدار. من اين را به خوشاقبالي يوسا و بداقبالي پاموک ربط ميدهم، نه چيز ديگر و بنابراين حتي اگر به اندازه پاموک بداقبال باشيم، دليل بر اين نيست که موضع سياسيمان را آشکار نکنيم، البته همه اينها به شرطي است که خود را هنرمند متعهد بدانيم. در ايرانِ امروز ظاهرا همه چيز وارونه شده و شاعراني که مثلا در دهه 50 و 60 ادعاي متعهد بودن داشتند و دستکم به قول خودشان شعر متعهد ميسرودند و شايد هنوز هم ميسرايند (!) به ندرت حاضر به نوشتن مقاله يا سخنراني دربارهديدگاههاي سياسيشان ميشوند و برعکس، ميبينيم که شاعران جوانتر که به ظاهر دغدغه اجتماعي و سياسي هم ندارند چون شعر متعهد نميسرايند، شجاعت بيشتري در آشکار کردن موضع سياسيشان آن هم به شکلي صريح نشان ميدهند.
شايد در ساختار شرطيشدهذهن مردم ما، زن بودن و شاعر بودن به عنوان دو موقعيت كاملا حسي و عاطفي با حضور مستقيم در بطن رويدادهاي سياسي و اجتماعي كشور در تضاد باشد. به عنوان يك زن شاعر، كارنامههمكاران و همنسلانتان را در اين زمينه چطور ارزيابي ميكنيد و افقهاي آينده آنان را چگونه ميبينيد؟
به نظر من شاعران همنسلم اعم از زن و مرد حضور تاثيرگذاري در اين زمينه نداشتهاند و اين البته درباره خود من هم صدق ميکند چون با نوشتن يکي دو مقاله يا حتي شعر انتقادي – اجتماعي کسي نميتواند ادعا کند که حضور پررنگي در بطن رويدادهاي سياسي و اجتماعي داشته است. در واقع، آنچه مهم است ميزان تاثيرگذاري اين حضور بر جامعه ايراني است نه خود حضور. البته انصاف نيست که تمام تقصير را به گردن خود شاعر بيندازيم بلکه تقصير از کساني است که در معرفي شاعر به جامعه کوتاهي ميکنند؛ تقصير از رسانههاست. منظورم اين است حضوري که چندان ديده نشود، ميتواند اصلا به حساب نيايد. مثلا تاثيرگذاري شاعراني چون شاملو و کسرايي بر رويدادهاي سياسي و اجتماعي پيش از انقلاب کاملا محسوس بود و الان اين اتفاق نميافتد چرا که شاعر اصلا به اندازه کافي به جامعه معرفي نميشود که شعرش يا فعاليت اجتماعياش بخواهد تاثيري بر کل اجتماع داشته باشد. بنابراين دامنه تاثيرگذارياش به دوستان و اطرافيانش در جامعهاي بسيار کمجمعيتتر يعني جامعه ادبي محدود ميشود.
بگذريم، من و چند تن از خانمهاي شاعر سعي کرديم با راه انداختن جايزه شعري مختص زنان - که خودش به نظر من فعاليت اجتماعي محسوب ميشود – به نوعي به تبعيضهايي که ميان زن و مرد در فراهم آوردن فرصت حضورشان در اجتماع وجود دارد، اعتراض کنيم اما شايد اين اعتراض آنقدر پررنگ به نظر نيايد که بتوان آن را با فعاليتهايي که مثلا فعالان حقوق زنان انجام ميدهند، مقايسه کرد و آن را حضور مهمي در بطن رويدادهاي اجتماعي دانست. به هر حال، تخصص ما شعر است و در همين زمينه سعي کردهايم به احقاق حقوق زنان شاعر بپردازيم که اميدوارم اين حرکت در آينده و با توجه به شرايط امروز جامعهمان واقعا به موفقيت بينجامد.
برخي بر اين گماناند كه شكاف ايجاد شده ميان شاعران و مخاطبان بالقوهشان موجب شده است تا جنس ارتباط اين دو قشر به گونهاي نباشد كه بتوانند هنگام تب و تابهاي اجتماعي و سياسي با يكديگر همدل شوند و درك متقابلي داشته باشند. اصولا تا چه حد به وجود اين شكاف اعتقاد داريد و راههاي برونرفت از چنين وضعيتي را در چه ميبينيد؟
بله، اين شکاف وجود دارد و همان طور که گفتم، مقصر اصلي را در اين زمينه نه شاعران که رسانهها اعم از مطبوعات و راديو و تلويزيون ميدانم. آن مخاطبان بالقوه وقتي اصلا از وجود شاعري که ميتوانند با شعرش ارتباط برقرار کنند، خبر نداشته باشند، آن اتفاق هم که به آن اشاره کرديد، هيچگاه نميافتد. چندي پيش مقالهاي نوشته بودم با عنوان «به نام پدر» در مقايسه کارکرد نقد در سينما و ادبيات. نوشته بودم که مطبوعات ما هنگام اختصاص صفحه به شاعران، هميشه حداکثر به همان گفتوگوهاي تکراري با چهرههاي تکراري پدرخواندههاي شعر بسنده ميکنند و به اين ترتيب با معرفي جريانهاي محافظهکارتر به عنوان جريانهاي اصلي شعر امروز به خوانندگان خود باعث شدهاند که شعر در ذهن مخاطبان به ژانري بسيار خنثي تعريف شود. الان مثلا وقتي يک سينماگر از يک جريان سياسي دفاع ميکند يا آن را نقد ميکند، جنجال بيشتري به پا ميشود يا وقتي يک شاعر دقيقا همين کار را انجام ميدهد؟ راه برونرفت از اين وضعيت هم مشخص است: پرداختن هر چه بيشتر رسانهها به جريانهاي مختلف شعر امروز.
فكر ميكنيد كه اصولا بازخوردهاي اجتماعي شعر نسبت به موقعيت رسانهوارش در گذشته – خاصه در دههو دههاول انقلاب- در حال حاضر تا چه حد تغيير كرده است و چرا؟
به نظر من موقعيت شعر ايران (البته فقط جريان اصلي يا به عبارتي mainstream شعر نه کل جريانهاي شعري) در گذشته موقعيتي رسانهوار نبوده بلکه عملکردي تهييجکننده داشته است؛ يعني در آن اطلاعرساني نميبينيم، اما ميبينيم که به حرکتهاي مردم در واکنش به برخي رويدادها، شور و هيجان ميبخشيده است. اما درباره تهييجکنندگي شعر در گذشته و از دست دادن اين خاصيت در دهههاي اخير نظرم اين است که بله، اين خاصيت را از دست داده و چه بهتر که از دست داده. قبلا گفتم که من به هنر براي هنر معتقدم. آنچه بايد به جنبشهاي مردمي در آن تاريخ و هر زمان ديگري، شور و هيجان ميبخشيد، شعر نه، که شعار بود و متاسفانه برخي شاعران در آن سالها جايگاه خود را با جايگاه يک شعارساز اشتباه گرفته بودند. سطرهاي معروفي چون «تو اگر برخيزي، من اگر برخيزم، همه برميخيزند» که آن زمان به عنوان شعر سياسي سر زبان مردم افتاده بود، تا حدود زيادي از جوهره شعري بينصيب و به جرأت ميتوان گفت که به شعار نزديکتر بود تا به شعر. تاثير شعري را که به معناي واقعي کلمه شعر باشد در لايههاي زيرين آن بايد جستوجو کرد، حال آنکه شعار، چند لايه نيست و در سطح باقي ميماند بنابراين آن تاثير ناگهاني را که مردم در جنبشهاي اجتماعي – سياسيشان لازم دارند، داراست. البته ترانه هم ميتواند در چنين شرايطي نقش تهييجکننده را ايفا کند، چون تاثير آن نيز بر عامه مردم اغلب در همان حين شنيده شدن اتفاق ميافتد و براي دريافت اين تاثير، نيازي به تامل بيشتر در لايههاي زيرين نيست. اين از همان نوع تاثيري است که آن سالها مثلا خواندن ترانه پرياي احمد شاملو بر مردم ميگذاشت. گفتم که در آن سالها اين نقش را mainstream شعر بازي ميکرد. mainstream هم معمولا در هر زمينهاي نقشي مافيايي را ايفا ميکند و جريانهاي فرعي را له ميکند و آنها را مطرود و ناشناخته باقي ميگذارد. اين است که ما هرگاه ميخواهيم از شعر در سالهاي 50 و اوايل انقلاب يادي بکنيم، تنها همان شعرهاي تهييجکننده و شعارگونه را به ياد ميآوريم و از اشاره به شعرهاي ديگري که سروده ميشد اما به مجلات و محافل شاعران mainstream راه نمييافت، چشم ميپوشيم. اين وضعيت البته در ادبيات داستاني آن زمان هم به چشم ميخورد و تنها به شعر محدود نميشد. حالا ميبينيم که آن جريانهاي به ظاهر فرعي بر mainstream ادبيات چربيدهاند و با تکثر خود، آن را مغلوب کردهاند و اين دقيقا به خاطر آگاهي شاعر و نويسنده از جايگاه حقيقيشعر و داستان اتفاق افتاده است، نه چيز ديگر.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر