۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه

گفت‌وگو با علي باباچاهي در باب كارنامه شعري زنده‌ياد طاهره صفارزاده



يك شاعر پيشرو و راديكال

به رسم اندك‌اندك دير‌پاي ما ايرانيان، اين‌بار هم دير شد و زماني به گفت‌و‌گو در باره شعر طاهره صفارزاده نشسته‌ايم كه او ديگر در ميان ما نيست. با اين‌حال گويا دير سخن گفتن هم بهتر از هرگز سخن نگفتن است و شايد لا‌به‌لاي همين حرف‌ها بشود نقبي زد به آثار او و هم خاطره‌اش را تازه كرد و هم آموزه‌هاي شعرش را آموخت و پي گرفت. پس تصميم گرفتيم كه به جاي مويه‌كردن و وامصيبتا خواندن در غم فقدان او، كنكاشي كنيم در كارنامه شعر و شاعري‌اش، تا هم بار اين غم سبك‌تر شود و هم كاري سودمندتر از عزاداري به انجام برسد. در اين ميان سراغ «علي بابا چاهي» شاعر و منتقد با سابقه و نام آشنا رفتيم كه هم در گذشته نسبتا دور و در كتاب «گزاره‌هاي منفرد» بخشي نسبتا مفصل را به بررسي ويژگي‌هاي شعر طاهره صفارزاده اختصاص داده است، و هم در كتاب نسبتا تازه‌اش «شعر امروز، زن امروز» جايگاه شعر صفارزاده را در روند رو به جلوي شعر زنان در اين عصر مورد بررسي قرار داده است. اميد است كه اين گفت‌وگو سر‌آغازي باشد بر تحقيقاتي كامل‌تر و دقيق‌تر در باره‌ شعر زنده ياد صفار زاده.

***

آقاي باباچاهي! به نظر مي‌رسد كه زنده‌ياد «صفارزاده» از معدود شاعران زن پس از «فروغ فرخزاد» است كه راهي مستقل و متفاوت از فروغ را بر‌مي‌گزيند و در حيطه‌اي ديگر به خلاقيت مي‌پردازد. يعني شاعران زن پيش و پس از او بيشتر به موازات يا در ادامه شعر فروغ حركت مي‌كنند، ولي خود او گويا مي‌كوشد تا مختصات شعري متفاوتي را هدف بگيردد. به نظر شما رابطه‌ي شعر اين دو شاعر را چگونه بايد سنجيد و اصولا صفارزاده در رويكرد مذكور تا چه حد موفق بود؟

به گمان من، و البته با فرض يك احتمال؛ از جايي كه شعر «اي مرز پرگهر» فروغ متوقف مي‌شود،يعني از جايي كه فروغ ديگر امكانات اين شعر را بسط و گسترش نمي‌دهد؛ شعر طاهره صفار زاده آغاز مي‌شود. باز هم تاكيد مي‌كنم كه با قيد يك احتمال. با اين وصف مي‌بينيم كه ظاهرا صفار زاده گويا نظري به فروغ ندارد. اما در حقيقت صفار زاده، به طور پنهاني يا با شگردهاي فردي‌شده، از زير بار اين تاثير شانه خالي مي‌كند. به هر صورت شعر او در جايي از شعر فروغ فاصله‌اي فاحش مي‌گيرد كه عدم علاقه خود را به وجه تغزلي شعر ابراز مي‌كند. تغزل در شعر صفار زاده غالبا، غايب است و همين امر چهره شعر او را قدري عبوس، اما در عين حال متفكر نشان مي‌دهد. اگر احساس مرا در باره شعر او بپرسيد، جواب من اين است كه يك شاعر پيشرو و راديكال بوده است. اين خصوصيت را مي‌توان در « رهگذر مهتاب»، «سد و بازوان»، «طنين در دلتا» و «سفر پنجم» نشان داد. با اين حساب در آن دوره خاص هم فروغ و هم صفارزاده شاعراني پيشرو هستند. اما صفارزاده شايد راديكال تر جلوه مي كند و مصداق اين راديكاليسم،گرايش موفق يا ناموفق- او به شعر كانكريت است.

اما گاهي انگار شعر او به نوعي بيش از حد متكي به انديشه، و يا به بيان بهتر انديشه-محور است. يعني گويا انديشه براي او اصالت بيشتري دارد نسبت به ساير عناصر شعري.

آيا اين انديشه- محوري ساختار شعر صفارزاده را تحت تاثير قرار نداده و به آن آسيب نرسانده است؟

به نظر من انديشه-محوري نه تنها در شعر صفار زاده ، بلكه در شعر هر كسي لزوما بار منفي ندارد. فقط به اصطلاح اگر انديشه-محوري به شعري «در زباني» مبدل شود، با اشكالي رو‌به رو نيستيم. يعني وقتي كه يك انديشه در متن يك شعر اجرا شود، لطمه‌اي به ساخت و ساختار نمي‌خورد. ولي وقتي انديشه-محوري در سطح مطرح مي‌شود و به عبارتي بدل مي‌شود به يك رويكرد «بر زباني» جاي اما و اگرهاي فراواني است. و اما اين نكته كه مي‌پرسيد تا چه حد به ساختمان شعر صفارزاده آسيب مي‌رساند، بايد بگويم چه تعريفي از ساختمان در نظر داريم؟ يك تعريف از ساختمان به تعبير نيما و پيروانش و منتقداني چون محمد حقوقي، مبتني است بر نوعي اندام‌وارگي و انسجام ارگانيك در شعر و بر چنين تعريفي تاكيد مي‌ورزد. شعر صفارزاده اما به طور ناخودآگاه تعريفي ديگر از ساختار ارائه مي‌دهد كه اگر آن را نوعي «افشانش» بناميم، شايد قرين به تبيين بشود آن تصوري كه بايد براي نوع ساختار شعر او در نظر بگيريم.

ممكن است اين خصيصه را قدري واضح‌تر بيان كنيد؟ يعني توضيح بدهيد كه چنين كيفيتي در چه لايه‌هايي از شعر او رخ مي‌دهد و مكانيسم آن چيست؟

بگذاريد مثالي بزنم. مثلا بدون اين كه پاي مقايسه‌اي در ميان باشد، آقاي بهاالدين خرمشاهي در باره غزل‌هاي حافظ شيرازي مي‌گويد كه (نقل به مضمون مي‌كنم) لزومي ندارد كه اين‌همه زمان صرف كنيم بر سر اين كار كه ابيات غزل‌هاي حافظ را با توالي خاصي بخوانيم و في‌المثل كار شاملو روي ديوان حافظ، از نظر او قابل تاييد نيست و او اين شيوه‌ي نگارش را «پاشاني» مي‌نامد. حالا شما هم با همين رويكرد به سراغ شعر صفارزاده برويد و ببينيد كه ساختار شعر او كلا چهارچوبي متفاوت از معيارهاي دوره خودش دارد و طبعا از زواياي مختلفي مي‌توان به آن نظر كرد.

برگرديم به بحث انديشه- محوري. شما گفتيد كه در اين رويكرد با دو حالت «در زباني» و «بر زباني» مواجه هستيم. به عقيده شما شعر صفارزاده در كدام يك از اين دو دسته جاي مي‌گيرد؟

با توجه به كليت شعر صفارزاده نمي‌شود او را شاعري «در زباني» تلقي كنيم. اما با اين وجود، چرا من وي را راديكال و پيشرو مي‌دانم؟ به اين دليل كه وي فقدان كيفيت «در زباني» شعرش را با انتخاب زاويه ديدي تازه، جبران كرده است. بنا‌براين نوع مواجهه‌اش با كلمات و گاه جسارت در فراخوان پاره‌اي از واژگان و تركيب‌ها و نوع فضا‌سازي؛ وجه «بر زباني» شعر او را در سايه قرار داده است. اين شعر انديشه- محور كه صبغه‌اي مذهبي هم دارد، خوشبختانه با نوعي طنز درآميخته كه كليت شعر او را به رويت روايت‌هاي جاري در جهان متوجه مي‌سازد. و اين طنز به گمان من غياب وجه تغزلي شعر او را تلافي كرده است.

با اين اوصاف آيا گمان نمي‌كنيد كه با وجودي كه او راهي مخصوص به خود را برگزيده بوده و كارش ارزش بررسي‌هاي بيشتري داشته است، اما پيشنهادهاي او ناديده گرفته شده‌اند و كمتر از شايستگي‌اش درباره شعرش صحبت و تدقيق شده است؟

ببينيد! اگر بخواهم بدون حس تحليلي و با يك حس ناب به شعر صفارزاده نگاه كنم، با يك چهره معتبر و پيشرو مواجه مي‌شوم كه علاوه بر انتخاب زاويه ديد نو، شيوه بيانش هم در نوع خود جالب‌توجه است. اجازه بدهيد مثالي بياورم از كتاب «سد و بازوان» او: «دلمان تنگ شده است/ براي خاكي كه خوب مي‌شناسيم/ نان/ نان خود مان/ تعارف/ تعارف خودمان/ هوا/ هواي صبح‌گاهي خيابان‌هاي تنگ ديروز خودمان/ خواهرم مي‌نويسد: كارت‌هاي زيبا به مقصد نمي‌رسند/ اما اهميت نامه سفارشي هم غم‌انگيز است...». به‌هر‌حال ما در اين‌جا با يك زبان گفتاري مستقل و منحصر‌به‌فرد رو‌به‌رو هستيم كه نه ربطي به محاوره‌ي فروغ دارد و نه شباهتي به ديگر شعر‌هايي كه زير عنوان شعر محاوره‌اي و گفتاري قرار مي‌گيرند. گفتم كه با حس خوشي با شعر او برخورد مي‌كنم و بد نيست كه يك خوشي هم بر خوشي‌هاي ديگر بيفزايم: گفتيم شعر او عبوس، ولي متفكر به نظر مي‌رسد. شكل ديگر اين گزاره مي‌تواند اين باشد كه او پروين اعتصامي تلطيف‌يافته‌اي است. ولي به‌ نظر من، شايد چون اشتغالات ديگري چون تحقيق و ترجمه بر عهده داشته است، و با توجه به وقتي كه در كارهاي زمان‌بري چون ترجمه‌ي قرآن و نهج البلاغه صرف كرده است، طبعا وقف اين كارهاي مهم بوده و طبيعي است كه در صحنه شعر امروز ايران حضور چشمگيري نداشته باشد و به ويژه از منظر جوانان ناديده گرفته شود و در سايه قرار بگيرد. بخش مهم شعر او كه مد نظر من است، در سايه قرار گرفته است. فكر مي‌كنم نسل جواني كه گاه بلند‌پروازي‌هاي غير موجهي از خود نشان مي‌دهند، بايد اين بخش از شعرهاي او را بخوانند.

شما اشاره‌اي كرديد به شعرهاي كانكريت طاهره صفارزاده. فكر مي‌كنيد دليل روي‌آوردن او به چنين شعري، آن هم در دوره‌هاي نخستين شاعري‌اش چه بوده است و چه شاخصه‌هايي داشته است؟

طاهره صفار زاده، در شعرهاي كانكريت به تاثيرات بصري نظر دارد و در عين حال به نظر مي‌آيد كه مي‌كوشد تا عناصر شعر خود را مدرنيزه كند. نقش‌مايه‌هاي شعر او كه از «رهگذر مهتاب» (سروده سال 1334) آغاز مي‌شوند و به «ديدار در صبح» (سروده سال 1366) مي‌رسند؛ به‌ويژه در چند شعري كه مورد نظر من است، و گاه در برخي شعرهاي كاملا كانكريت همانند «شهر در خواب» از كتاب «طنين در دلتا» برجسته‌تر و متعالي‌تر به نظر مي‌رسند. البته از منظر ديگري نيز مي‌توان به شعرهاي كانكريت او نگاه كرد. شعر صفارزاده البته پاره‌اي از شعرهاي كانكريت او- بر خلاف شعر فروغ كه سويه‌هاي مختلف عاطفي/ غنايي دارند، به وجوه فكري/ اجتماعي/ مذهبي تكيه مي‌كند و در كار توجيه و تطهير آشكارگي و عدم مفصل‌بندي و فقدان ايجاز در زبان اوست. اما اين ايجاز‌گريزي و ميل به شرح بيان، گاهي دست ما را مي‌گيرد و بر كرانه‌هايي ناآشنا گذر مي‌دهد.

اما چه مي‌شود كه شاعري چون او كه با شعري كانكريت و يا به بيان بهتر شعري عادت‌شكن به عرصه ادبيات ما وارد مي‌شود، رفته‌رفته متحول مي‌شود و اگر چه بن‌مايه‌هاي انديشه‌اش را كماكان حفظ مي‌كند، اما در حيطه ساختار و شگردهاي انتقال معنا، به سمت شعري گرايش مي‌يابد كه به ويژه در شعرهاي بخش پاياني كارنامه وي، با خصايص او در ابتداي كارش پيوند چندان محكمي برقرار نمي‌كنند؟

من در جايي نوشته‌ام كه شعر پيشرو به تعبير رولان بارت، همين كه رام بداهت انقلابي شد، از حيات خويش در‌مي‌گذرد و مرگ را پذيرا مي‌شود و اين سرنوشت بسياري از شعرهايي است كه طاهره صفارزاده نه الزاما پس از وقوع انقلاب اسلامي؛ كه در طول حياتِ شاعري خود- سروده است. در توضيح اين حرف رولان بارت و ارتباط آن با شعرهاي بخش پاياني كارنامه طاهره صفار زاده كه به تعبير من بايد آن را بخش دوم شعرهاي او ناميد، بايد بگويم كه در حقيقت او رام بداهت انقلابي شد. يعني به توضيح و شرح بديهيات پرداخت. در كتاب‌هاي مرحله دوم كارنامه شعري او، تا حدودي به نظر مي‌رسد كه شاعر سعي دارد نسبت به ذائقه عام توجه داشته باشد و قدري خود را با آن تطابق دهد، كه اين امر عملا نيز تا حدودي رخ داده است و اين بديهيات در كتاب «بيعت با بيداري(1356)» و «مردان منحني(شعرهاي 49-57)» و نيز در كتاب «ديدار در صبح» به خوبي ديده مي‌شود. در مورد طاهره صفارزاده البته نه با قطعيت- مي‌شود گفت كه سرنوشت شعرش تا حدودي شبيه سرنوشت شعر مهدي اخوان ثالث است. يعني همانند اخوان ثالث يك دوره بازگشت را مي توان در شعر او نيز شناسايي كرد. نكته اين‌جاست كه بازگشت صفارزاده نه به سمت آن شعر راديكال كه پيش‌تر در باره‌اش صحبت كرديم، كه به سمت شعري نزديك به ذائقه عامه است. البته بازگشت اخوان ثالث در كتاب آخرش، يعني تو را اي كهن بوم و بر دوست دارم»؛ بسيار قدمايي است. اما در مورد صفارزاده بايد قدري اين بيان- يعني مفهوم بازگشت در كارش- را تعديل كرد. محمد حقوقي مصاحبه‌اي با او دارد كه در انتهاي كتاب «حركت و ديروز» آمده است و طي آن مصاحبه صفارزاده به طرح ديدگاه‌هاي خودش در باره شعر مي‌پردازد و در ضمن جايي عنوان مي‌كند كه در شعر به وزن اعتقادي ندارد و صريحا مي‌گويد كه بايد وزن را كنار گذاشت و سراغ شعر آزاد رفت. در حالي كه در همين سه كتابي كه ذكر كردم، اشعار كاملا داراي وزن هستند. حالا شايد بشود گفت كه اين موزونيّت، ناشي از نوعي وزن قابل انعطاف سرچشمه مي‌گيرد، اما به هر حال حضورش در شعرهاي اين سه كتاب كاملا آشكار است. بنا براين يك وجه از بازگشت او در اين دوره همين بازگشت به وزن است. اما وجه ديگر بازگشت شعر صفارزاده در شيوه‌اي است كه براي بياني و گاهي بيانيه‌اي كردن شعر در پيش مي‌گيرد. مثلا در كتاب «بيعت با بيداري» حساسيت‌هاي مذهبي شاعر در كار تاريخ مداخله مي‌كند و شاعر كه در كار يكسره كردن تكليف خود با مخاطباني است كه مي‌توان آن‌ها را عام در نظر گرفت، يا به بيان بهتر آنها را مخاطباني با ذائقه عام دانست، از شعر خود صرفا به عنوان يك وسيله استفاده مي‌كند.

آيا اين رويكرد او در سطوح ديگر شعرش، مثلا در زبان شعري او تاثيرگذار بوده است؟ و يا به طور كلي‌، نتيجه اين بازگشت چه جايگاهي به شعر او مي‌بخشد و چه تغييري در اين جايگاه ايجاد مي‌كند؟

هنگامي كه او به چنين حيطه‌اي گرايش پيدا مي‌كند، زبان شعر او هم تا حدودي به سمت و سوي نوعي احتياط و حساب‌گري مي‌رود و در حقيقت با نوعي تعهد سارتري كنار مي‌آيد. اين اتفاق اما از سويي ديگر شعر او را حائز اهميت مي‌سازد. هر چه هست، طاهره صفارزاده در كتاب‌هاي «بيعت با بيداري»، «مردان منحني» و «ديدار در صبح»، شعرهايي سروده است كه گويا چندان در بند لذت هنري نيستند، بلكه به جنبه انتفاعي كلمات و تاثير بخشي اجتماعي تمايل دارند. چنين روندي صفارزاده را در جايگاهي قرار مي‌دهد كه درست نقطه مقابل شاعراني است كه به سودمندي شعر اعتقادي ندارند و اصولا شعر را بي‌غايت و بي‌منظور مي‌دانند.
عكس از:Pierre Dumas

هیچ نظری موجود نیست: