
چگونه فولاد آبدیده شد؟
1
«سوسیالیسم بورژوایی، تنها و فقط تنها، موقعی تجلی کامل پیدا میکند که صرفا به سخنوری و استعاره کلمات تبدیل میشود. تجارت آزاد: به نفع طبقهی کارگر. تعرفهی حمایت از تولیدات داخلی: به نفع طبقهی کارگر. اصلاح نظام زندانها: به نفع طبقهی کارگر. آخرین حرف سوسیالیسم بورژوایی و تنها حرف جدیاش همین است. سوسیالیسم بورژوایی در این عبارت خلاصه میشود: بورژوا یک بورژواست- به نفع طبقهی کارگر».
کارل مارکس و فردریک انگلس- مانیفست کمونیست- ترجمهی مسعود صابری-ص77
2
ایدهی کلی من در این نوشتار طرح این نظریه است که «احمد محمود» یک نویسندهی نئورئالیست است، نه یک نویسندهی رمانهای رئال سوسیالیستی(آن هم از نوع ایرانی). این «نوع ایرانی» را که در جملهی قبلی میان پرانتز گذاشتم، حالا از پرانتز بیرون میآورم و ارتباطش میدهم به بند قبلی نوشتارم. به عقیدهی من سنت رماننویسی ما اساسا «رئالیسم سوسیالیستی» نداشتهاست(که اگر داشت سرنوشت خیلی چیزها-از جمله ادبیات- در این مملکت تغییر میکرد). ادبیاتی که ذیل عنوان رئالیسم سوسیالیستی تولید و طبقهبندی میشد، بیشتر شبیه همان متونیست که در «مانیفست کمونیست» نکوهش شدهاند. نوعی نوشتار تصنعی آرمانگرا که میکوشد مبانی سوسیالیسم بورژوایی را در پشت نقاب عبارات و استعارات پنهان کند، اما عمدتا به شدت تهی، پوک و شعارزده است. بگذریم از این که مابهازای بورژوازی و پرولتاریا نیز در ایران تعاریفی تحریفشده و نادرست داشتهاند.
3
شاید پیوستن «خالد» به حزب در رمان «همسایهها» ریشه در تفکر سوسیالیستی «احمد محمود» داشته باشد. اما محصول کار او از هر زاویه و ذیل هر نظریهای که مورد نقد قرار گیرد، یک خصیصهی غیرقابل انکار دارد: وجه رئالیستی آن بر تمام وجوه دیگر(از جمله وجه سوسیالیستیاش) غلبه دارد. در حقیقت محمود چه در «همسایهها»، «چه در داستان یک شهر» و چه در «زمین سوخته» به شیوهی نئورئالیستهای مترقی، یک مستند دراماتیزهشده را خلق میکند که فارغ از حوزهی ایدئولوژیک، تلاش دارد تا همکاری ذهنی خواننده را به نفع چالشهای قهرمانش با حیات فردی و اجتماعی برانگیخته سازد. آدمهای رمانهای «محمود» به شدت واقعی هستند. قهرمانها قرار نیست اکت قهرمانانهی ویژه و خارقالعادهای بروز دهند( و یا اگر هم چنین نیتی دارند، معمولا در بطن زندگیشان موفق به خلق آن اکت نمیشوند). دوالیتهی خیر و شر در آثار «محمود» بدل به دیالکتیک خیر و شر میشود. آدم بد و آدم خوب انگار در داستانهای محمود جایی ندارند. در عوض تعداد زیادی آدم متوسط و واقعی را میشود دید. مثلا نمیشود با صراحت گفت که «خالد» یا «شاهد» یا «ممد مکانیک» آدمهای خوبی هستند و «کل شعبان» یا «رحیم خرکچی» یا «یوسف بیعار» آدمهای بد. گرهگاههای داستان طوری طراحی میشوند که تمام آدمها فرصت کنند خیر و شر وجودشان را بروز دهند و سنتز حاصل از این کنتراستها برسازنده ذهنیت و فعلیتشان شود. نکتهی مهم در رمانهای «محمود»، این است که بافت نئورئالیستی آثار او محصول همنشینی کاراکترها و دیالوگ میان آنهاست. محور آثار او شخصیتهایش هستند. حتی گاهی فضاسازی داستانش از لحن و کنش شخصیتها نیرو میگیرد.
4
وجه افتراق نئورئالیسم موجود در آثار «احمد محمود» با رئالیسم سوسیالیستی و ادبیات آرمانگرا و شعاری باب آن روزگار شاید خصیصهی دیگری هم باشد: کاراکترهای آثار «محمود» و آنچه بر آنان میرود، سلسلهی رخدادها و اوج و فرودهای قصه، همگی به گونهای طرح و طراحی میشوند که حجمی از واقعیت را بازنمایی کنند. از این رو وجوه نمادین و کنایی شخصیتها و حوادث رمانهای «محمود» به شکلی عمدی کمرنگ هستند. آدمهای داستان او (خاصه در مستندترین کار نئورئالاش «زمین سوخته») چنان با موقعیت(Condition) ویژهی زندگیشان درگیر میشوند، که تمام ریزهکاریهای داستان در خدمت بُعد و عمق بخشیدن به کنشها و رفتارهایشان میشود. اشارات و نمادها عمدتا در ساحتی استعاری در متن جلوهگر میشوند(مثل بخش پایانی «زمین سوخته» و توصیف راوی از قهوهخانهی خمپارهخورده: دست «ممد مکانیک» از زیر آوار بیرون مانده و مثل یک تهدید به سمت راوی نشانه رفتهاست). در حقیقت شاید بشود گفت تاریخیگری «احمد محمود» در موضع مخالف رئالیسم به سبک «لوکاچ» قرار میگیرد و بیشتر حال و هوایی «برشت»وار پیدا میکند. او نمیخواهد آدمهایی خلق کند که طبق نظر «لوکاچ» ریشه در اسطورهی باستانی و اتوریتهی ابرقهرمانهای قرن نوزدهمی داشتهباشند. او بیشتر همسو با نظریهی «شخصیتپردازی» و «رئالیسم» نوین «برشت» حرکت میکند. «برشت» میگوید: «مفهوم ما از رئالیسم میبایست گسترده و سیاسی باشد و بر همهی قراردادها فرمانروایی کند... ما نباید رئالیسم را از آثار موجود خاص استنتاج کنیم بلکه باید از هر وسیله، چه کهنه و چه نو، چه آزموده و چه نیازموده، حاصلآمده از هنر یا از هرچیز دیگر بهره بگیریم تا واقعیت را به شکلی به انسانها عرضه کنیم که انسانها بتوانند بر آن مسلط شوند». و «ایگلتون» در تبین نظرات او چنین عنوان میکند که: «چنین نگارشی ضرورتا واقعینمایی را؛ واقعنمایی به معنای محدود بازآفرینی بافتها و نمودهای چیز، لازم نمیآورد؛ چنین رئالیسمی با گستردهترین بهرهگیریها از تخیل و ابداع سازگار است». (مارکسیسم و نقد ادبی،تری ایگلتون، ترجمه اکبر معصومبیگی).
5
نوجوان که بودم«قصه برای بزرگسالان» نوشته «شچدرین» را خواندم و بعد «پاشنه آهنین» نوشتهی «جک لندن» و بعد «زمین نوآباد» نوشتهی «شولوخوف» را خواندم و «چگونه فولاد آبدیده شد» نوشتهی «آستروفسکی». اما با خواندن این آثار دستگیرم نشد که پروسهی آبدیده شدن فولاد دقیقا چه شکل و شمایلی دارد. این پروسه وقتی برای من معنیدار شد که «همسایهها»ی «احمد محمود» را خواندم و شخصیت «خالد» را شناختم و باز وقتی وجوه رئالیستی این پروسه برایم جا افتاد و بر وجوه ایدهآلیستیاش غلبه کرد که «زمین سوخته» را خواندم و دیدم قهرمان محبوب من به یکی از آدمهای عادی تودههای جنگزده بدل شد و مرگی او را در کام کشید که چهرهای کریه و دهشتناک داشت. «خالد» به سادگی در یک بمباران کشته شد و تمام آن ایدهآلها تمام شد. «محمود» با بیرحمی و جسارت خاصی یکی از زندهترین کاراکترهایی را که خلق کرده بود، به کام مرگ فرستاد و جای اتوپیای سوسیالیستیاش را با پایان تلخی از جنس نئورئالیستی عوض کرد. مرگ «خالد» پایان تمام آرزوهای سیاسی نسلش را تصویر میکند. این مرگ مرا به یاد سکانسی از فیلم «دزد دوچرخه» به کارگردانی «ویتوریو دسیکا» میاندازد که شخصیت اصلی داستان میکوشد دوچرخهای را از کنار استادیوم فوتبال بدزدد اما به فجیعترین وضع ممکن شکست میخورد و نابود میشود. بافت هنرمندانه و بومی نوشتارهای «احمد محمود» همهچیز را دقیق و درست توصیف میکند. او نویسندهی محبوب من است. محبوبتر از خیلی نویسندههای دیگری که در این مملکت به صفات بزرگ و خاص و خلاق متصف هستند. از داستانهای او مراحل آبدیدهشدن فولاد را آموختم. اصلا با او فهمیدم که این فولاد چگونه فلزی باید باشد و نهایتا در این مملکت آکنده از ناراستی و کژفهمی چه سرنوشتی خواهد یافت. «محمود» خوانش نوینی از آرمانگرایی و سقوط و ظهور ارزشها و ضدارزشهای مدرن است. هر چند به شدت غریزی و ساده مینویسد؛ اما هنوز معتقدم که از بسیاری از نویسندگان حرفهای امروز، حرفهایتر و داستاننویستر بوده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر