رقصي چنين ميانه ميدانم آرزوست...
1
گاهي فكر ميكنم كه سه دسته از شاعران در تاريخ ادبيات جهان اهميت بيشتري دارند: نخست شاعراني كه آغازگر يك حركت و جريان ادبي هستند و با وجودي كه شايد نتوانند آن جريان را به حد اعلاي كمال برسانند، اما بهدليل رويكرد پويا و نوجويانهشان، منزلت در خور احترامي براي خود مهيا ميكنند. دسته دوم شاعراني هستند كه خودشان آغازكننده جرياني نيستند، اما پيشنهادها و ايدههاي مطروحه در يك سياق نوشتاري را به بهترين حد كيفياش ميرسانند. دسته سوم به نوعي تلفيق از دو گروه پيشين هستند. يعني دو عنصر ابداع و تعالي را توامان دارا هستند و به همين دليل آغازگر و تكاملبخش راه خود هستند.
2
دنياي ذهني و جنس شعري كه من ميپسندم پر دور است از جنس شعر «شمس لنگرودي». اما اين امر مانع نميشود كه بگويم او در نوع خود بهترين است. و باز مانع از اين نميشود كه بگويم در طبقهبندي بالا، او را عضو گروه سوم ميدانم. او هم به نوعي با ابداع خود را در شعر جدي امروز مطرح كرد و هم نگاهي ترقيطلب به كارش داشت و سعي كرد شعرش را به بهترين نمونه جنس خودش بدل كند و تا حدود زيادي هم موفق شد.
3
«شمس لنگرودي» ، در كنار چند چهره شاخص ديگر، امروز در موقعيتي قرار دارد كه به نوعي مكان همرسي و آشتي چندين موج متضاد و مجزا محسوب ميشود. مكان آشتي و همرسي پارادايم شاملويي با شعر جزيينگر و سادهزبان امروزي؛ مكان آشتي پارادايم موج نو و امثالهم با تغزل و تصاوير قابل فهم؛ و مكان آشتي شعر آرماني و قلدر پنجاه و شصت با شعر انرژيك و ظريف هشتاد و از همه مهمتر مكان آشتي و همرسي شعر جدي با خوانندگان پرشماري از طبقات مختلف جامعه. شاعراني را كه در تاريخ شعر امروز ايران داراي چنين نقشي هستند و شعرشان موجب پيوندي ميان دو حيطهي پيش و پس از خودشان ميشود را نميتوان و نبايد ناديده گرفت.
4
«رفتار تشنگي 1355»، «در مهتابي دنيا 1363»، «خاكستر و بانو 1365»، «جشن ناپيدا 1367»، «قصيده لبخند چاكچاك 1369»، «نتهايي براي بلبل چوبي 1379»، «پنجاه و سه ترانه عاشقانه 1383»، «باغبان جهنم 1383» و «ملاح خيابانها 1386». شد چند سال؟ 31 سال. سه دهه حضور مستمر و جدي، در بالاترين سطح شعر امروز. چند شاعر ديگر را به ياد داريد كه در اين سه دهه به همين اندازه فعال و به همين اندازه موفق بوده باشند؟ احتمالا كمتر از تعداد انگشتان يك دست. از آن تعداد شعر چند نفرشان همواره خواننده داشته و دارد؟ حتي كمتر از ،كمتر از انگشتان يك دست. معنايش اين است كه با شاعر مهمي طرف هستيم كه توانسته در طول اين ساليان خودش و شعرش را سلامت و پيشرونده نگه دارد و در توفانهاي موسمي و مقطعي و زد و خوردهاي كمفايده و پر تلفات شعر اين روزگار، بيگزند بماند. و زماني اهميتاش بيشتر ميشود كه بدانيم اين بيگزندي ناشي از پنهانشدن و محافظهكاري او نبوده است و اتفاقا او تمام اين مدت در ميانهي ميدان حضور داشته و كاملا هم با حال و هواي رزمگاه آشنا بوده است. رقصي چنين ميانه ميدانم آرزوست!...
1
گاهي فكر ميكنم كه سه دسته از شاعران در تاريخ ادبيات جهان اهميت بيشتري دارند: نخست شاعراني كه آغازگر يك حركت و جريان ادبي هستند و با وجودي كه شايد نتوانند آن جريان را به حد اعلاي كمال برسانند، اما بهدليل رويكرد پويا و نوجويانهشان، منزلت در خور احترامي براي خود مهيا ميكنند. دسته دوم شاعراني هستند كه خودشان آغازكننده جرياني نيستند، اما پيشنهادها و ايدههاي مطروحه در يك سياق نوشتاري را به بهترين حد كيفياش ميرسانند. دسته سوم به نوعي تلفيق از دو گروه پيشين هستند. يعني دو عنصر ابداع و تعالي را توامان دارا هستند و به همين دليل آغازگر و تكاملبخش راه خود هستند.
2
دنياي ذهني و جنس شعري كه من ميپسندم پر دور است از جنس شعر «شمس لنگرودي». اما اين امر مانع نميشود كه بگويم او در نوع خود بهترين است. و باز مانع از اين نميشود كه بگويم در طبقهبندي بالا، او را عضو گروه سوم ميدانم. او هم به نوعي با ابداع خود را در شعر جدي امروز مطرح كرد و هم نگاهي ترقيطلب به كارش داشت و سعي كرد شعرش را به بهترين نمونه جنس خودش بدل كند و تا حدود زيادي هم موفق شد.
3
«شمس لنگرودي» ، در كنار چند چهره شاخص ديگر، امروز در موقعيتي قرار دارد كه به نوعي مكان همرسي و آشتي چندين موج متضاد و مجزا محسوب ميشود. مكان آشتي و همرسي پارادايم شاملويي با شعر جزيينگر و سادهزبان امروزي؛ مكان آشتي پارادايم موج نو و امثالهم با تغزل و تصاوير قابل فهم؛ و مكان آشتي شعر آرماني و قلدر پنجاه و شصت با شعر انرژيك و ظريف هشتاد و از همه مهمتر مكان آشتي و همرسي شعر جدي با خوانندگان پرشماري از طبقات مختلف جامعه. شاعراني را كه در تاريخ شعر امروز ايران داراي چنين نقشي هستند و شعرشان موجب پيوندي ميان دو حيطهي پيش و پس از خودشان ميشود را نميتوان و نبايد ناديده گرفت.
4
«رفتار تشنگي 1355»، «در مهتابي دنيا 1363»، «خاكستر و بانو 1365»، «جشن ناپيدا 1367»، «قصيده لبخند چاكچاك 1369»، «نتهايي براي بلبل چوبي 1379»، «پنجاه و سه ترانه عاشقانه 1383»، «باغبان جهنم 1383» و «ملاح خيابانها 1386». شد چند سال؟ 31 سال. سه دهه حضور مستمر و جدي، در بالاترين سطح شعر امروز. چند شاعر ديگر را به ياد داريد كه در اين سه دهه به همين اندازه فعال و به همين اندازه موفق بوده باشند؟ احتمالا كمتر از تعداد انگشتان يك دست. از آن تعداد شعر چند نفرشان همواره خواننده داشته و دارد؟ حتي كمتر از ،كمتر از انگشتان يك دست. معنايش اين است كه با شاعر مهمي طرف هستيم كه توانسته در طول اين ساليان خودش و شعرش را سلامت و پيشرونده نگه دارد و در توفانهاي موسمي و مقطعي و زد و خوردهاي كمفايده و پر تلفات شعر اين روزگار، بيگزند بماند. و زماني اهميتاش بيشتر ميشود كه بدانيم اين بيگزندي ناشي از پنهانشدن و محافظهكاري او نبوده است و اتفاقا او تمام اين مدت در ميانهي ميدان حضور داشته و كاملا هم با حال و هواي رزمگاه آشنا بوده است. رقصي چنين ميانه ميدانم آرزوست!...
* عكس: Pierre Dumas
۱ نظر:
ممنونم که اسم عکاس را نوشتید
ارسال یک نظر