۱۳۸۹ آذر ۳۰, سه‌شنبه

گفت‌وگو با میخائیل هابای، در باره‌ی شعر اسلواکی و بلوک شرق


بحران در شعر نیست،در تمدن است

میخائیل هابای شاعر، نویسنده و پژوهشگر مشهور اسلواکی در سال 1974 در شهر براتیسلاوا متولد شده است. وی فرزند ایوان هابای –نویسنده‌ی بزرگ اسلواک- است. تحصیلاتش را در رشته‌ی فلسفه و در دپارتمان زبان و ادبیات اسلواک دانشکده‌ی فلسفه‌ براتیسلاوا به پایان رساند و در حال حاضر به عنوان محقق در موسسه ادبیات و علوم اسلواکی شاغل است و تخصص وی پژوهش در حیطه‌ی هنر مدرن و آوانگارد است. کار ادبیش را با چاپ مقالات و اشعار در مجلات ادبی اسلواکی آغاز نمود و در سال 1997 نخستین مجموعه‌ی شعرش را روانه‌ی بازار کرد. از آثار او می توان اشاره داشت به «ریشه‌های آسمان- شعرهای قرن آخر»، «اشعاری برای دختر مرده» و «رساله‌ی مدرنیسم ثانویه». وی همچنین در سه دوره جایزه‌ی معتبر نوول را تصاحب کرده و در سال 2007 نیز به عنوان بهترین پژوهشگر جوان، از نهاد SAS جایزه گرفته است. آن‌چه در پی می‌آید گفت‌وگوی مهرنامه با اوست. سپاس ویژه از خانم لوسیا پاپکروچکووا که ترجمه‌ این گفت‌وگو را از زبان اسلواک به انگلیسی تقبل کردند و نیز سپاس از آقای محسن عمادی که بدون کمک و راهنمایی او انجام این مصاحبه مقدور نمی‌شد.

***

با وجود تفاوت‌های زبانی و جغرافیایی حاکم بر بلوک شرق، شاهد هستیم که این کشورها در برخی از برهه‌های تاریخی، واکنش‌های هماهنگ و همانندی را نسبت به پدیده‌های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی از خود بروز داده‌اند. آیا کشورهای بلوک شرق را می توان به عنوان یک حوزه ی فرهنگی واحد در نظر گرفت و در ادبیات آنها – خصوصا در نیم قرن اخیر- نقاط مشترک بسیار بارزی یافت؟

کشورهای بلوک شرق را می‌توان دورنمایی دانست از یک حوزه‌ی واحد فرهنگی: هر چند در نمای نزدیک، شاهد هستیم که هر یک از این کشورها دارای فرهنگ ملی مختص به خود هستند و هر چه دقیق‌تر نگاه می‌کنیم، تفاوت‌های بارز آن‌ها بر ما بیشتر معلوم می‌شوند. به کارگیری اصطلاح «اروپای شرقی» عمدتا محصول تحولات اجتماعی و سیاسی 1989 مرسوم شد، و این اصطلاح که در حقیقت برآمده از چالشی بود که طی بیست سال گذشته، در تمامی سطوح این کشورها را تحت تاثیر قرار داده بود؛ بیشتر دربرگیرنده‌ی کشورهای اروپای مرکزی – از قبیل جمهوری چک، اسلواکی، مجارستان و لهستان- بود که به شکلی نمادین بیشتر به سمت مرکز اروپا تمایل داشتند و در عین حال، از منظر ژئوپولیتیک و فرهنگ به کشورهای اروپای غربی نزدیک‌تر بودند تا کشورهای اتحاد جماهیر شوروی سابق، مثل اوکراین و روسیه. اصطلاح اروپای مرکزی، بیشتر در برگیرنده‌ی یک مفهوم روشنفکرانه است که نه تنها هویت فرهنگی سیالی را برای کشورهای متعلق به اروپای شرقی سابق تصور می‌کرد، بلکه بازتاب‌دهنده‌ی پیوستگی‌ها و جاه‌طلبی‌های آن‌ها نیز بود. بنا بر این اگر بتوانیم امری فرهنگی را در این میان دارای عمومیت تلقی کنیم،یا به طور مختص در ادبیات کشورهای اروپای شرقی سابق آن را برجسته و مشترک بدانیم، بیش و پیش از هر چیز باید اشاره کنیم به یک تجربه‌ی تاریخی مشترک یا مرتبط میان آن‌ها که برمی‌گردد به نیمه‌ی دوم قرن بیستم، و مسلما این تجربه تاثیرش در آثار ادبی خاصی از این منطقه نیز نشان می‌دهد.

قدری در مورد کشور خودتان صحبت کنیم و به طور مشخص‌تر به شعر اسلواکی بپردازیم. شعر مدرن اسلواکی از چه زمان و با ظهور کدام شاعران شکل می گیرد و سیر سبک شناسیک آن چگونه تا به امروز ادامه می یابد؟

در بستر قرن بیستم، سه برهه‌ی حساس و کلیدی را می‌توان در شعر اسلواکی باز‌شناخت: دهه‌ی بیست، دهه‌ی شصت و دهه‌ی نود. در تمام این دهه‌ها، اوج‌گیری هنر شعر و تاثیر زیبایی‌شناسی مدرن در آن را باید عمدتا محصول تحول تاریخی، فرهنگی و اجتماعی این کشور دانست که طبعا طنین آن در ادبیات نیز رسوخ کرده است. در نخستین مبدا تاریخی، گسترش و ارتقای شعر اسلواکی تحت تاثیر جریان‌هایی بوده از قبیل آوانگاردیسم روسیه، و به همان اندازه از سمبولیسم مجارستان، روسیه، چک و فرانسه؛ و بعدها از سورئالیسم و نسل بیت نیز تاثیر پذیرفته و در دو دهه‌ی اخیر شعر مدرن، که به نوعی با شعر امروز ما نیز همپوشانی دارد، شاهد گسترش مفاهیم فلسفه‌ی پست‌مدرن و الگوهای پست مدرنیستی در شعر اسلواکی هستیم.

تا سالیان سال، نام کشور شما از نام کشور «چک» جداشدنی نبود. یعنی به نظر می‌رسید که بافت فرهنگی این دو منطقه کاملا باید در هم تنیده و متجانس باشد. آیا جدایی چک و اسلواکی و نظام های سیاسی قبل و بعد از کمونیسم تاثیر شگرفی روی ادبیات کشورتان داشته است؟

وضعیت جدیدی که طبیعتا بعد از فروپاشی نظام کمونیسم و جدایی چکسلواکی و تبدیل آن به دو کشور مستقل در فرهنگ هر دو کشور رخ داد، تاثیر چندان شگرفی بر شاکله‌ی ادبیات دو کشور نداشت و منجر به جدایی آن‌ها از یکدیگر هم نشد؛ و اتفاقی رخ نداد مگر تجربه‌ای ملایم و خاص و نوین از نوعی آزادی که البته خیلی زود این آزادی خود زاینده‌ی معضلات بسیاری شد، چرا که ساز و کار هنر و ادبیات را به بازار اقتصادی و سرمایه‌داری لیبرال کشاند. ادبیات چک و اسلواک هر یک چه در گذشته و چه در حال،به طور مجزا رشد و ارتقا و توسعه یافته‌اند: غالبا به نظر می‌رسد که هر یک از دو کشور از راهی کاملا متفاوت مسیر ادبی خود را پی گرفته‌اند. این امر ناشی از خودمختاری و خودکفایی فرهنگی دو کشور است که هر یک دارای پیشینه‌ی تاریخی متفاوتی هم هستند، هر چند که با همیاری یکدیگر توانسته‌اند ساختاری واحد را تا سالیان سال حفظ کنند و حکم کشوری واحد را داشته باشند. ادبیات اسلواک در این میان فرآیند مترقی خود را داشته و ادبیات چک هم به راه خود رفته است.

همان‌طور که خودتان هم در ابتدای این بحث اشاره داشتید، ادبیات روسی از جمله عوامل تاثیر‌گذار بر ادبیات کشور شما بوده است. می‌خواهیم بدانیم که تاثیر ادبیات روسی بر ادبیات اسلواکی تا چه حد بوده است؟ چرا ادبیات اسلواکی به نسبت چک و لهستان و مجارستان تا حدی مهجور مانده است؟

درتاثیر ادبیات روسیه بر ادبیات اسلواک نبیاد چندان غلو کرد: این تاثیر به مثابه‌ی تماس و ارتباطی طبیعی شکل گرفته است و بیشتر حالت نوعی تبادل حسی و گفت‌‌و‌گو میان دو فرهنگ را داشته، که از آن میان بخش ناچیزی می تواند پاسخگوی خواست‌ها و جریان‌های امروزی ما باشد. در دهه‌ی 1920، آوانگاردهای چپ‌گرای اسلواک، عمدتا بر آوانگاردیسم روس تمرکز داشتند، اما به همان اندازه به ادبیات پیشروی فرانسه و چک نیز اهمیت می‌دادند.انگیزه‌ی سیاسی یا ایدئولوژیک این رویکرد برمی‌گردد به مفهوم ادبیات و فرهنگ «شوروی» و نه ادبیات و فرهنگ «روسی»؛ یعنی برهه‌ای که در نیمه‌ی اول دهه‌ی پنجاه رخ می‌دهد و به آن دوران استالینیسم می‌گویند: مفهوم رئالیسم سوسیالیستی که به تبعیت از مدل شوروی مطرح شد، صرفا نوعی الگوبرداری بود، بدون آن که شایستگی و ارزش هنری مشهودی داشته باشد. با این حال، فرهنگ روسی- کم و بیش- به طور ثابت در بطن و متن فرهنگ اسلواکی حضور داشته و دارد، و هر گاه گفتمان میان این دو فرهنگ به عنوان یک نیاز درونی لازم باشد، می‌تواند بدون آن که جای دیگری قالب شود، سودرسان باشد.

اما دلیل آن که ادبیات اسلواک نسبت به ادبیات چک و لهستان کمتر در جهان شناخته شده است، شاید برمی‌گردد به این حقیقت که فرهنگ اسلواک جوان‌تر و جمع و جورتر است. حتی از منظر تعداد مولفین مطرح اروپایی، ادبیات اسلواکی نسبت به چک و لهستان نویسندگان اندکی دارد و البته این تنها از نظر کمی است و از نظر کیفی می‌توانید نویسندگانی چون نوومسکی، والک، آندروس، روفوس، اسوانتنر، تارتار، فریدوم و سایرین را بیابید که در سطح جهان شناخته شده‌اند و شهرتی در حد هولان، سیفرت، کوندرا، هابل، میلوش و شیمبورسکا دارند- این‌ها نام‌هایی بود که فی‌المجلس در یادم هست. مشکل ما ریشه دارد در عدم برنامه‌ریزی و سیاست‌گذاری دراز‌مدت فرهنگی و این معضل سبب می‌شود تا نتوانیم ادبیات ملی‌مان را در عرصه‌ی جهانی مطرح کنیم و از طرفی هم با نوعی بی‌میلی و عدم علاقه به ایجاد ارتباطات فرهنگی و سایر فعالیت‌های هنری برون‌مرزی مواجه هستیم. در این میان باید به آن‌چه گفتم، فقدان مترجمین زبان اسلواک در ملیت‌های دیگر را هم بیفزایید که موجب می‌شود دسترسی به ادبیات ما نسبت به سایر ملل محدودتر و حضور بین‌المللی‌مان کمرنگ‌تر باشد.

با این تفاصیل، در حال حاضر جریان غالب کنونی شعر در کشورتان بر مبنای چه نظریه و تفکری است و خود شما پیرو چه دیدگاهی در شعر هستید؟

ادبیات اسلواکی بعد از تحولات 1989 وارد دوره‌ی جدیدی شد: چه در شعر و چه در نثر، شاهد بودیم که هنرمندانی از نسل‌های پیش‌ با نسل جوان و آینده‌دار همگام شدند. با دورنمایی که امروز پیش روی ماست، امیدبخش‌ترین و تاثیر‌گذارترین گفتمان فرهنگی ما به سمت پست‌مدرنیسم گرایش دارد. در ابتدای ورود به هزاره‌ی سوم، شاهد تاثیر غیر‌قابل انکار پساساختارگرایی فرانسوی و شالوده‌شکنان و فیلسوفان پست‌مدرن(بارت، فوکو، دریدا، دلوز، لیوتار، بودریار و سایرین) بر ادبیات اسلواکی بودیم و به تبع آن زیبایی‌شناسی پست‌مدرن یا خلسه‌ی پست‌مدرن(مثل نظرات ولش) بر ادبیات ما سایه انداخته بود، و جدا از این‌ها نباید مطالعات جنسیتی و فمینیستی را هم فراموش کنیم. این خط فکری توسط شاعران اسلواک به شکل تئوریک دنبال شد و به بحث مفهوم آفرینش متن رسید که در آن هر کسی به نوعی می‌کوشید راه‌های مختلفی را برای عملی‌ساختن راهکارهای پست مدرن ارائه دهد( بینامتنیت، تملک متن، این‌همانی، کنایه، طنز، تعقید، سنت تلفیق، فرهنگ عامه، فرهنگ سایبری). در همین ایام، جریانی هم پدید آمد که در پی مستحکم ساختن روح شعر امروز بود و می خواست به بیانی عادی و معمولی برسد و تجربیاتی پیوسته با اجتماع داشته باشد.

آقای هابای! آیا در حال حاضر در بلوک شرق و یا مشخصا در کشور خودتان، شعر هوادار و مخاطب دارد. آیا شعر خوانده می‌شود و کتاب‌های شعر فروش می‌روند؟

اهمیت مطالعه‌ی عموم در بلوک شرق به معنای سابق‌اش متفاوت بود. برای مثال، در قیاس با وضعیت جمهوری چک، سطح عمومی مطالعه در اسلواکی همان نسبت مرسوم و متداول و شرایط فرهنگی مشابه را دنبال نمی‌کند. البته، شعر هنوز خوانندگانی برای خودش دارد، اما این تعداد بسیار اندک هستند. وضعیت در نثر اندکی بهتر است و در مقام قیاس، شعر وضعیت بدتری دارد. به همین خاطر خوانندگان پیگیر شعر آن‌قدری نیستند که بتوانند تاثیری بر بازار فروش مجموعه شعرها داشته باشند.

پس می‌توان گفت که کم و بیش کشور شما هم با کمبود خواننده‌ی شعر دست و پنجه نرم می‌کند. در حیطه‌ی ژورنالیسم و نقد چه‌طور؟ یعنی وضعیت نقد ادبی و نشریات تخصصی ادبیات در کشورتان چه شرایطی حاکم است؟ میخواهم از طرح این پرسش‌ها برسم به این که آیا شما هم به بحران جهانی شعر اعتقاد دارید یا خیر؟

خُب... سخن گفتن از تک و توک مجله‌ی تخصصی ادبیات که اکثرشان هم دارای استانداردهای بالایی نیستند منجر می‌شود به این نتیجه‌گیری که نشریات مذکور برآورنده‌ی انتظاراتی که از آن‌ها داریم، نخواهند بود. بنا بر این، نه تنها با فقدان فضایی برای ارائه‌ی خلاقیت مواجه هستیم، بلکه به طور خاص از وجود فضایی برای مباحثه، واکنش نشان دادن و نقد و نقادی نیز محروم هستیم. به همین دلیل، نقد ادبی بیشتر بدل شده به نوعی ریویو نویسی تصادفی روی آثار و اثری از نقد سیستماتیک ادبی نمی‌بینیم که بتواند پایه‌گذار نوعی ارزش‌داوری مستحکم باشد و صحت و سقم مفاهیم مطروحه‌ی نویسندگان را بررسی کند و به دیدگاه‌های تازه نظم و نظامی ببخشد و کیفیت آن را بسنجد. این قضیه اساسا حقیقت دارد، اما مطمئنا استثناهایی هم هست: تعداد اندکی از منتقدان هستند که کارهای اصیل و موفقی دارند و در چهارچوب‌های مفهومی و ارزشی معین و خاص خودشان حرکت می‌کنند.

اما در مورد بخش آخر پرسش‌تان باید بگویم که با توجه به خود شعر، و وضعیت فعلی آن، من تا حدی خوش‌بین هستم: می خواهم به طور واضح درباره‌ی این بحران در اسلواکی صحبت کنم و کاری به سایر نقاط جهان هم ندارم. شعر هنوز نوعی تجربه‌ی معتبر و قابل اعتماد بشری را پیش روی ما می‌گذارد: این امر بسیار دارای اهمیت است. اگر شعر به طور فزاینده‌ای دارد بدل می‌شود به یک هنر فروکاسته شده و کوچک؛ اگر دارد بدل به موضوعی فردی بدل می‌شود و دیگر توجه جمعی را برنمی‌انگیزد، اگر شعر دارد بیشتر و بیشتر به حاشیه رانده می‌شود و حتی گاهی به پشت صحنه‌ی زندگی جاروب می‌شود، معنایش این است که بحران مذکور دامنگیر شعر نشده است، بلکه این بحرانی است که گریبان تمدن و جامعه را گرفته است. جهان و بشریت با پرسش‌هایی جدی رو‌به‌رو هستند: در چنین وضعیتی، آیا شعر می‌تواند و یا اساسا باید بتواند که موقعیت مستحکم خود را حفظ کند؟ آیا می‌توان و باید بتوان مصرانه و شفاف درباره‌ی آن ابراز نظر کرد؟ و آیا نیاز به مخاطبین انبوه احساس نمی‌شود؟ تنها نیاز ما شاعران این است که چنین دیدگاهی را طرح کنیم و در پاسخ به آن با خود رو‌راست باشیم.

در منطقه‌ای که شما زندگی می کنید، و یا حتی در کشور ما ایران، همواره هنر و شعر در یک موقعیت دوگانه و اسیر پارادوکسی در شیوه‌ی نقش‌آفرینی اجتماعی هستند. یعنی به خاطر بحران‌های سیاسی و اجتماعی بسیاری که در کشورهایی مثل ایران یا اسلواکی هست، شاعران همیشه باید نقش فیلسوف و سیاستمدار و سایر نقش‌های نخبه‌نمایانه یا روشنفکری را هم در جامعه ایفا کنند. نظر شما درباره‌ی چنین موقعیتی چیست؟ آیا برای شاعر لزوما باید تعهدی غیر ادبی مطرح باشد؟

به گمان من شاعران نباید چندان نگران تنوع نقش‌هایی باشند که در طول دوران شاعری‌شان به آن‌ها محول می‌شود. در بدو امر، یک حرکت و منش شاعرانه باید دارای استقلالی شخصی باشد. ثانیا، این منش شاعرانه می‌تواند توابع و کارکردهای مختلفی بیابد. در هر مورد، شاعر باید با حقیقت زنده سر و کار داشته باشد، و در این راه تمرکز آنی و بلافصل خود را به اعماق قلبش معطوف کند. شعر باید بخشی پویا از جهان باشد: اما نباید صریح و مستقیم و ساده به تفسیر جهان بپردازد، بلکه برعکس، نیروی شاعری همان پتانسیل مخفی بشردوستی، حیات‌بخشی و تحول‌خواهی مستتر در ذات شعر است. همین انرژی است که شعر آن را خلق می‌کند و همین انرژی است که خود خالق شعر است. شاعر باید روزنه‌های ذهن خود را باز نگه دارد و در برابر آن‌چه بر وی حادث می‌شود، پس نکشد و عقب‌گرد نکند: مسیر او خود‌به‌خود پیش پای وی روشن خواهد شد

هیچ نظری موجود نیست: