
آيا موراكاميخواني يك مُد است؟
حضور ادبيات ژاپن در رژيم مطالعهي كتابخوانان ايراني، بيشتر مرهون شاعران ايران است تا داستاننويسان. چرا كه شعر ژاپن(و در صدر آن قالب هايكو) از اواسط دههي 30 مورد توجه برخي شاعران و منتقدان ايراني قرار ميگيرد و ترجمهي شعر ژاپني و انتشار آن در مجلات رونق مييابد. البته ديگر قوالب ژاپني (مثل تانكا و رنگا) هرگز به اندازهي هايكو تبليغ و مورد استقبال واقع نشدند. سهراب سپهري، با تكيه بر فصل مشترك عقيدتي و عرفاني خود با فرهنگ شرق دور، يكي از نخستين مترجمان آثار شاعران ژاپن بود و خصوصا در دههي 40 شمسي، تعداد زيادي از آثار ژاپني را در مجلات معتبر ادبي منتشر ساخت. اخوان ثالث كه معتقد به بهرهگيري از بنمايههاي اصيل و ريشهدار و هويتمندِ فرهنگي است، بارها و بارها از هايكو به عنوان نمونهاي برجسته در ادبيات جهان نام ميبرد و حتي گاهي ميكوشد هايكووارهايي را از دل ادبيات كلاسيك(به ويژه سبك هندي) ايران استخراج كند. احمد شاملو در كنار ع. پاشايي، در ادامهي پژوهشهاي خود دربارهي شعر جهان، نخستين كتاب مدون و بوتيقايي دربارهي شعر ژاپن را تدوين و منتشر ميكند. هم اوست كه يكي از پيشگامان ترجمهي ادبيات داستاني ژاپن نيز ميشود و در سال ، كتاب «دماغ»1351 نوشتهي رينوسوكه آكوتاگاوا را ترجمه و منتشر مي كند.
خط سير ورود ادبيات داستاني ژاپن به ايران هم به تبع جريانهاي سياسي و اجتماعي ادوار مختلف كشورمان جالب توجه بوده است. مثلا يكي از اولين رمانهاي ژاپني منتشر شده در ايران «سوميكو، دختر هيروشيمايي» نام دارد كه ناشر آن حزب تودهي ايران بوده است و رماني است ايدهآليسيتي و در مذمت جنگ و سياستهاي ابرقدرتهاي جهاني(1358). يا ميتوان اشاره داست به كتاب «پيكا»، اثر ماروكي توشي كه در آن نيز محوريت اثر با جنگ است(1364). نخستين روند مستمر ترجمهي آثار داستاني ژاپن را بايد از ابتداي دههي 60 تا اواسط دههي 70 رديابي كرد؛ چرا كه طي اين مدت ده اثر به طور پياپي از «يوكيو ميشيما» منتشر ميشود، كه در آن ميان آثار درخشاني چون «برف بهاري»، «مرگ در نيمه تابستان» و «بانو آئويي» بيشتر مورد توجه قرار ميگيرند، اما نميتوانند جريانسازي كنند و بازار ادبيات جدي را زير سلطهي خود بگيرند و آثار ديگر نويسندگان ژاپني هم، چندان مستمر و روشمند منتشر نميشود و طبعا(جز يكي، دو استثنا) زياد هم مورد توجه كتابخوانان قرار نميگيرد.
طي چند سال اخير، «هاروكي موراكامي» رونق دوبارهاي داده به بازار ادبيات ژاپني در ايران و در مدتي قريب به سه سال، بيش از ده اثر او به فارسي ترجمه ميشود و با «كافكا در كرانه»، بدل به محبوبترين و پرهوادارترين نويسندهي ژاپني در ايران ميشود و اين در حالي است كه اكثر كساني كه با ادبيات ژاپن آشنايي دارند، ميدانند كه داستاننويسي ژاپن چهرههاي به مراتب قدرتر يا به قول دانشگاهيها «پيشنياز»تري دارد از موراكامي؛ با اين وجود قطعا بافت فرهنگي مستتر در آثار وي با فرهنگ خوانندگان ايراني همخواني بيشتر و بهتري دارد كه مورد استقبال قرار ميگيرد و از ديگر سو بايد دقت داشت كه ادبيات داستاني ژاپن هنوز به صورت يك جريان مطالعاتي جهتدار و منسجم در ايران پيگيري نشده است و آثار ترجمهشده بسيار پراكنده و جسته و گريخته عرضه شدهاند. نكتهاي كه ميخواهم به آن برسم، اين است كه در ايران جريان كتابخواني گاهي شبيه موجسواري است و اين موجسواري در هر برهه، براي خود «مُد» طراحي مي كند كه شوربختانه اكثرا در حد يك فيگور و پز روشنفكري باقي ميماند و از ديگر سو خوشبختانه نهايتا كهيرهاي پوپوليستياش عيان ميشوند: مثلا موجسواري روي ادبيات آمريكاي لاتين كه از مد شدن «ماركز» و «بورخس» به «كوئيلو»خواني ختم شد. بنابراين فكر ميكنم ارزشداوري ادبيات ژاپن و به طور اخص نويسندگان باب روز آن در كشورمان (موراكامي و ايشي گورو) تا زماني كه هويت موج جاري مشخص نشود، زياد نميتواند قضاوتي صائب باشد. ضمن اين كه سردرآوردن از كنه اين ادبيات نيازمند شناسايي درست رگههاي عقيدتي مذهب، فرهنگ سنتي و حتي جهانبيني مدرن ملت ژاپن است كه گمان نميكنم اين سر درآوردن در ايران به وقوع پيوسته باشد. بنابر اين همانند ساير محصولات فرهنگي بابِ اين روزگار، بايد عجالتا به همين وصفالعيشها بسنده كنيم كه لااقل از نصفالعيش بهرهمند باشيم. هرچند كه شخصا اگر قصد عيشي نصفه و نيمه داشته باشم، ترجيح ميدهم بروم سراغ فرانسويهاي فراكپوشِ ژيگول و پرافاده، نه ژاپنيهاي كيمونوپوشِ مرموز و ساده!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر