۱۳۹۱ شهریور ۷, سه‌شنبه

درباره‌ي رضا‌قلي‌خان هدايت

يكي جهان حقيقي است اين خجسته كتاب



رضا قلي خان هدايت و ارزشداوري هايش





1- اگر روزي فرهنگ اين ديار نيازي پيدا كند به تبارشناسي سنت نقد و نظريه پردازي ادبي خود، لابد چاره يي نخواهد داشت جز اينكه اشارتي هم داشته باشد به «رضا قلي خان هدايت» و آرايش. از قرار معلوم فعلافرهنگ اين ديار چنين نيازي را احساس نمي كند و گويا «هادي» خاندان «هدايت» هم تنها ارزشي موزه يي دارد و قرار نيست از اقوال و افكارش به جايي برسيم. با اين حال، چند اثر او – از جمله رياض العارفين، مدارج البلاغه و تكمله روضه الصفا- نمونه هايي هستند از نقد و ذائقه ادبي ايران در عهد ناصري. اين دوره خاص و بحراني از شعر ايران كه خود ميراث دار افول كيفيت شعر در دو قرن پيش از خود است، بزنگاه مناسبي براي شناخت نظر صاحب نظران ادبي حاضر در آن برهه است. پژوهشگران ادبي بر اساس آثار بر جاي مانده از آن مقطع تاريخي، ذيل مكتب «بازگشت» دسته بندي اش كرده و برخي وضع دوران مذكور را- در همين مكتب از نا و نفس افتاده- قهقرايي مي دانند. «رضاقلي خان» چنان كه از ظاهر امر بر مي آيد، در زمره تئوريسين هاي اين مقطع فرهنگي است. او از چند منظر وارد ساحت ارزشداوري ادبي مي شود: در «مدارج البلاغه» به تعريف و تصحيح اصول علم بديع مي پردازد و مواضع ريتوريك خود را تبيين مي كند. در «مفتاح الكنوز» وارد حوزه زيبايي شناسي تحليلي اشعار «خاقاني» مي شود و به شرح و بسط اشعار او مي پردازد: و سرانجام در دو كتاب «رياض العارفين» و «روضه الصفا» هر چند با بياني از سر تعارف و شكسته نفسي، اثر خود را «گزارشي قليل» مي داند از تاريخ ادبيات ايران و خاصه ادبيات عرفاني ايران، اما در عمل گزارش او حال و هواي بي طرفي ندارد و در همان اندك سطرهايي كه به حيات اديبان مي پردازد، مي كوشد نظر خود را درباره كيفيت ادبي آنان ابراز كند. اين نگاه در كتاب «رياض العارفين» خصايص جالب تري دارد چرا كه قرار است كتابي باشد كه اديبان را با معياري غير ادبي و فرامتني (يعني عرفان و تصوف) بسنجد. اما «روضه الصفا» كه خود ادامه كتاب «ميرخواند» است، سنت تذكره نويسي را به شيوه تذكره هاي عهد صفوي (مثل «تحفه سامي» و «تذكره نصرآبادي») پيش مي برد و نقدي ذوقي و لذت محور را مبناي داوري قرار مي دهد. البته اين «ذوق» در آن دوران مباني زيبايي شناختي محدود و محصورتري داشت و شايد با مفهومي كه امروزه از ذوق و سليقه استنباط مي شود، ربط چنداني نداشته باشد. امروزه بر ما روشن است كه كار «هدايت» در تذكره نگاري مشابه كار «دالتون» در علم شيمي بوده است يعني هر دو بيش از آنكه به فكر اصلاح و تصحيح آراي پيش از خود باشند، به فكر گردآوري و يك كاسه كردن آن آرا بوده اند. مولف در ابتداي اين اثر مي كوشد غرض خود را از مفاهيم محوري مندرج در كتاب بيان كند. به اين ترتيب مانيفست عرفاني خود را در قالب چند «گلبن» تبيين مي كند. در «گلبن اول» معناي تصوف را با ارجاع به احاديث نبوي و اقوال حكماي معتبر روشن مي كند. در «گلبن دوم» عرفا و به قول خودش «سالكين طريقت» را طبقه بندي مي كند و در «گلبن سوم» وارد حيطه رفتارشناسانه عرفا مي شود. «گلبن چهارم» خصايل فكري و ذكري اهل عرفان را در بر مي گيرد. «گلبن پنجم» ويژگي هاي هدف عرفاني را- كه همان رسيدن به مقام انسان كامل باشد- مورد بررسي قرار مي دهد و سرآخر «گلبن ششم» كه در تعريف اصطلاحات عرفان است.

 
2- با اين تفاصيل، و از آنجا كه مي دانيم برترين هاي تاريخ ادبيات كلاسيك ايران همگي ربطي به عرفان داشته اند، باز خواني نظرات يك منتقد قجري درباره آنان شايد خالي از لطف نباشد كه نيست اما فراتر از آن، شايد بتوانيم از طريق اين بازخواني، مواضع بوطيقايي «هدايت» را نيز تا حدي از آرايش در «رياض العارفين» حدس بزنيم. اين البته تنها يك ايده است و در چنين مجال و مقالي به انجام رساندنش ميسر نيست، اما مي شود نگاهي انداخت به متن كتاب و برداشت هايي كرد از شيوه و شگرد نقادي مولف و به نتايجي ضمني رسيد. معيار «عرفان» براي «هدايت» معياري تعيين كننده و اساسي است. وي گاه كه به يكي از قلل شعر فارسي مي رسد، براي اثبات حقانيت كلام و روحانيت وجود او، حتي از شايعات نقل شده در باب كراماتش نيز نمي گذرد. مثلادرباره «سعدي» اشاره دارد به اينكه «سال ها در بيت المقدس و شام سقايي كرده و به صحبت خضر(ع) رسيده» و از اين رو ديوان اشعار وي را «مملو از نكات طريقت و آيات حقيقت» مي داند. يكي از نكات جالب در آراي «هدايت» اين است كه درباره عارف بودن «حافظ» هيچ ترديدي ندارد. او را با لقب «فخر المتالهين» مي ستايد و به عنوان «حكيمي صاحب مايه و عارفي بلند پايه» از وي ياد مي كند و «صاحب علم اليقين». در عين حال براي اثبات قول خود تاكيد دارد به تحاريف و اضافات ديوان وي و مي نويسد: «ديوانش ابيات ملحقه بسيار دارد» وگرنه «تمام اشعار ديوان آن جناب عارفانه واقع شده». او اين رويكرد را حتي درباره «فردوسي» نيز دارد يعني شاعري كه در تاريخ ادبيات ما كمتر به عارف بودن اشتهار دارد، از منظر «هدايت» كاملاموصوف به «صفت زهد و تقوا» و حكايت «شيخ ابوالقاسم گركاني» را نقل مي كند از به خواب ديدن «فردوسي» و ماواي او در بهشت. او تئوري هواداري «فردوسي» از مجوسان را رد مي كند و وي را انساني حكيم و مداح اهل بيت مي داند و به همين دليل شعر وي را آكنده از آموزه هاي حكمي و اخلاقي ارزيابي مي كند. از اين نمونه ها در كتاب «رياض العارفين» بسيار است. معيار كيفيت شاعر، مضمون و معناي شعر او و قرابت يا غرابت آن مضمون و معنا با آموزه هاي عرفاني است، و معيار كيفيت اين مضامين هم برمي گردد به ميزان رياضت و عبادت و رستگاري و معرفت مولف.

به اين ترتيب به نظر مي رسد «هدايت» در مقام نقادي ادبي، نگاهي مشابه منتقداني چون «پوپ»، «وردزورث»، «آرنولد» و «جيمز» (با توجه به اختلاف شان در گزينش معيار ارزشداوري) داشته و وقوع كاتارسيس در وجود مولف را از دلايل الزامي كيفيت هنري اثر وي مي داند يعني به شكلي تلويحي اين عقيده را طرح مي كند كه شعر هنري متعالي است و شاعر براي قرار گرفتن در معرض انوار استعلايي شعر بايد از روحي قدسي برخوردار باشد و به واسطه آن، تاثيري روحاني بر جامعه بگذارد. متاسفانه داوري هاي «هدايت» درباره شاعران و شعرشان تنها در حد اظهارنظري كلي و موجز باقي مي ماند و وي از پرداختن به دلايل بيان آرايش خودداري مي كند و وارد ساحت تحليل اقناعي نمي شود. وگرنه شايد مي شد رگه هاي نقد خردگرا/ انسان گرا را در آثار وي و به تبع آن در تاريخ ادبيات فارسي تبارشناسي كرد و يكي از حلقه هاي مفقوده پرشمار سنت نقد ادبي در ايران را سر و ساماني داد.

 

هیچ نظری موجود نیست: