۱۳۸۷ آبان ۱۱, شنبه

نگاهی به مجموعه شعر «از رنگ کودکی»؛ سروده سید رضا علوی


شعری که زندگی نیست!

بی‌مقدمه باید بگویم که جنس شعر«سید رضا علوی»، اندک‌اندک دارد بدل می‌شود به جنسی با نمونه‌های ژنریک فراوان. ماجرا شاید نوعی انتقام‌جویی باشد از شعر ده، پانزده سال اخیر؛ که پیوسته میل به پیچیدگی زبانی و فرمی و ساختاری و معنایی داشته است. انگار نحله‌ای از شاعران امروز هستند که از آن همه کار فرمال و پیچ در پیچ به تنگ آمده‌اند و واکنش‌شان به آن ساحت، رفتن به سمت سادگی و سلاست و حیطه‌های آسان‌یابِ معنایی است. حالا این خصیصه مثبت است یا منفی؟ نمی‌دانم. نمی‌خواهم هم بدانم. افتادن اما به گمان من افتادن است. این سوی و آن‌سوی بام چندان توفیری ندارد. شعر «سیدرضا علوی» پتانسیل‌های بدل شدن به یک شعر خوش‌خوان و تاثیر‌گذار را دارد. اما آن‌چه در کتاب «از رنگ کودکی» عاید من خواننده شده است، عدم بالفعل شدن بخش عظیمی از این بالقوه‌هاست. این وضعیت را شاید در توصیف شعر چند شاعر دیگر هم گفته باشم. باکی نیست. باز می‌گویم و باز... مثلا از این‌جا شروع می‌کنم که علی‌رغم کشف‌های بسیار خلاق و قابل احترامی که در اکثر شعرهای «علوی» هست، شعر او هنوز چهارچوب ساختاری و جهان‌واره صاحب شخصیت و مستقلی نیافته است. البته این بدان معنا نیست که شعر او تمایل به استقلال نداشته باشد. بر‌عکس، شاید تمایل بسیار او به فرا‌روی از نمونه‌های ژنریک‌اش موجب شده است که شعری شلخته و پر ریخت و پاش داشته باشد. کشف یک رابطه میان اشیا، حواس و پدیده‌های طبیعی محور شعرهای اوست. اما انگار کارکرد ذهن او بر اساس سلسله‌ای عریض و طویل از تداعی‌ها و المان‌ها شکل می‌گیرد و آن‌قدر المان‌های گوناگون به متن تزریق می‌کند که دیگر رمقی برای جلوه‌گری آن کشف نخستین باقی نمی‌ماند:
باران رنگین‌کمانی شدن آسمان را که می‌بیند/ دوست دارد شعر نیمه‌کاره‌ام را دست بگیرد و تمام کند(ص11-متن کتاب)
تا اینجای کار مشکلی نیست. کشف اولیه یا محوری به نیکی اتفاق افتاده است و اعطای کاراکتر انسانی به یک المان طبیعی(باران) بسیار زیبا از کار در‌آمده است. اما در ادامه چه بر سر این کشف می آید؟ :
شیپوری را سپرده است سر ساعت پنج او را بیدار/ تا در همین ساعت چهره‌ی زمین را تر‌گونه کند/ باغ پیر هم دوست دارد در باران لباس یاس‌ها را بپوشد/ (تا چند پیراهن از خودش جوان‌‌تر شود)/ وزن آفتاب همچنان بر دوش سحر‌خیزهاست/ آفتابگردان‌ها وقتی بیدار می‌شوند/ که آفتاب صبحانه خورده/ دستمال سفره‌اش روی گلبوته‌هاست/ فقط سکسکه‌اش ستاره‌های تنبل و / چشم گنجشکی را بی‌خواب می‌کند...(همان)
مسلسل تداعی‌ها پیاپی تصویر شلیک می‌کند و این تصاویر پراکنده و آکنده از المان‌های متنوع، بی‌هیچ منطقی در متن توزیع می‌شوند و این بی‌منطقی خود نیز نمی‌تواند بدل به یک ویژگی شاعرانه شود و خود را با ساحت شعر هماهنگ کند. این‌چنین است که کشف نخستین هم از یاد می‌رود و کم‌رنگ می‌شود. بله! می‌دانم. من هم کوره‌سوادی دارم و راجع به پست‌مدرنیسم و انتزاع و شعر مرکز‌گریز چیزهایی خوانده‌ام. اما گمانم این است که در بی‌نظمی و تشتت هم باید نظمی دیگرگونه باشد و کیفیتی که از بی‌ساختاری و ساختارشکنی به ساختاری تازه بدل شود.
نکته دیگری که قدری در شعرهایی از این جنس توی ذوقم می‌زند، کاراکتر عارف‌مسلک مدرنی است که جهان و کار جهان را جمله هیچ در هیچ می‌انگارد و با همه‌چیز شوخی می‌کند و می‌کوشد خود را فیلسوف‌مآب و طناز و وارسته جلوه دهد که از کار آدمیانِ کوته‌‌بین و تنگ‌نظر در حیرت است و خویش را در موضعی در ظاهر ساده‌لوح و در باطن نقاد و طعنه‌زن نگه دارد. ها...مچم را گرفتید!...مگر نه این که اوصاف مذکور می‌تواند راوی کاریزماتیکی بسازد که در لایه‌های زیرین گفتارش نقاط ضعف آدمی را هدف می‌گیرد و به سهل‌انگاری‌های او می‌خندد؟ نه...ماجرا به این سادگی‌ها نیست. چون راوی فعلی تنها وجهی از شخصیت خود را بارز می‌سازد که با معصومیتی کودکانه به جهان می‌نگرد و قربانی بی‌برو و برگرد خباثت جامعه پیرامون است. راوی حزن‌آلودی که در رویکردی انفعالی گوشه‌ای می‌نشیند و دنیا را مسخره می‌کند. اما نقش خود او در این دنیای مضحک چیست؟ اگر آن فیلسوف وارسته واقعا وجود دارد، باید بداند که بخشی از این معضلات ناشی از همین انفعال او و امثال اوست:
نفت که نشد، دردسرهای جانبی‌اش هم کم نیست/ دست‌کم این‌که از دور و بر کسی تهدیدت نمی‌کند/ اما دل‌مشغولی دولت‌مردان از جنس دیگری‌ست.(ص31- متن کتاب)
یا:
انتخابات رییس‌جمهوری را احمدی‌نژاد برد/ زیاد نباید بشناسیش(ص40- متن کتاب)
راوی می‌کوشد خود را از هر شراکتی در رویدادهای اجتماعی – اعم از نیک و بدش- تبرئه کند. در عوض وقتی از خودش حرف می‌زند به گزاره‌هایی از این دست بر‌می‌خوریم:
کودکی‌ام برای خرید قلکی که نداشت/ به بازارچه رفت و باز‌نگشت(ص66-متن کتاب)
قصه را کوتاه می‌کنم. این نوع نگاه، موجب می‌شود که المان‌های جهانی، شهری و مدرن با هیاتی مضحک و تصنعی در شعر مطرح شوند و همه و همه جای آن‌که طنزی تفکر‌برانگیز بسازند، بدل شوند به مقدمِ گزاره‌ای که تالی‌اش وارستگی تلویحی راوی/شاعر است.
جانب انصاف را نگه داریم. با این حال شعر «سید رضا علوی» گاه موفق به خلق تصاویر بسیار دلنشینی می‌شود که از منظر زیبایی‌شناختی تحسین‌برانگیز است. تمام آن‌چه به عنوان نکات منفی شعر او به نظرم رسید، ممکن است ناشی از همان فقدان چهارچوب ساختاری باشد و به همین دلیل هم از آن‌ها به نام پتانسیل یاد کردم. «علوی» نشان می‌دهد که اگر فقط بخواهد شاعر باشد- و نه یک مصلح فیلسوف یا عارف منتقد- بسیار مقتدر عمل می کند و روح شعر در ذات او جاری است:
اما آسمانی که می‌بارد/ چیزی برای گفتن دارد/ و آسمانی که نمی‌بارد/ چیزی بیشتر(ص122-متن کتاب)
که با تصویری کنایی و طنزی تاثیرگذار، موفق می‌شود به خلق سطرهایی که دامنه‌ای وسیع از تاویل‌ها را می‌توانند در بر‌بگیرند و در عین حال هیچ موضع‌گیری نارسیستیکی هم نسبت به رخداد‌ها نداشته باشند.
و یا:
توی شکم مادر/ تصمیم گرفتم شاعر باشم/ حرفی زده بودم باید پایش می‌ایستادم/ پس نشستم و هزاران سال فکرکردم/ تا این‌که خدا کلمه را آفرید(ص25- متن کتاب)

که طنزش بسیار خوب به بار می‌نشیند و از کشفی نخ‌نما شده(بازی‌ با گزاره‌های کتاب مقدس) به خوانشی تازه و خوش‌فرم می‌رسد و این یعنی با شاعری طرف هستیم که می‌تواند. قابلیت دارد، چون از این دست سطرها در شعرش کم نیست. گمان من آن است که به رغم آن‌که شعر «علوی» در این حیطه اتفاق می‌افتد؛ او خودش – خواسته یا ناخواسته- حیطه‌ای دیگر را هدف گرفته و آن را درشت‌نمایی می‌کند. شعر او همین تلفیق کنایی و طنازانه و گاهی رمانتیک است که با پیوند به طبیعت و ایجاد روابط بینا‌متنی( و نه تلمیح) می‌تواند کاراکتری باور‌پذیر و خوشایند داشته باشد و او نیز نشان می‌دهد که استعداد آن را دارد که توامان هم ساده و هم با‌صداقت باشد و دل خوش نکند به تمجیدهایی که از وجه -به گمان من- دوست‌نداشتنی شعرش شده و کتابش را به سومین چاپ رسانده است. و آیا کناره‌کردن از این استعداد و روی آوردن به آن وارستگیِ نه چندان باور‌پذیر؛ کفران نعمت نيست؟

* عكس:Cristina Venedict

۳ نظر:

ناشناس گفت...

بی انصاف... فهم شاعری در ایشان جریانی غیر قابل انکار دارد.

ناشناس گفت...

كتاب از رنگ كودكي را كه مي خواندم در كنار لذتي كه مي بردماز دايره ي لغاتي اين شاعرمبهوت مانده بودم.

بهنیا گفت...

درود و سلام دوست عزیز
یک نکته‌ی با اهمیت وجود دارد و آنکه قای علوی ادای عارفی بیرون از گودرا که به جهان و مناسبات ادمهاش از بالا نگاه می کند را درنمی آورد. ایشان به واقع عارفی واصل است این تعریف از سرتعصب و عدم شناخت نیست و ایشان شاگرد دو شادروان سید جلیل و سید خلیل زرآبادی فرزندان آقا سید موسی زرآبادی بوده اند. وشاگرد کربلایی خلیل ایمانی. چشمی گشاده دارند به هصتی و مناسیاتش. کسی که سیری درآفاق و انفس داشته باشد و با زبان امروزین آقای علوی مأنوس باشد درمی یابد که نه تنها واژه ها تراش خورده اند دراشعارایشان بلکه مفاهیم هم چون الماس، منشوری چند وجهی هستند...البته نقد شما هم ناظر به مصادیقی بود که برای پاسخ بدان باید مصادیقی را برای اثبات نظر خود طرح نمایم انشاالله دراولین فرصت این مهم را انجام می‌دهم با سپاس