۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

گفت‌وگو‌ با پرتو نوري‌علا


خانم نوری‌علا! شما سالیان درازی‌ست که در عرصه‌ی ادبیات جدی ایران حضوری فعال داشته‌اید. به گمان‌ام اولین حضور جدی شما در شعر ایران برمی‌گردد به سال ۱۳۴۳ و جنگ طرفه. در ابتدا می‌خواهم برای نسلی که کم‌تر شما را می‌شناسند، قدری از آغاز کار ادبی‌تان بگویید و چگونگی ورودتان به حیطه‌ی شعر.
سئوال شما من را به دوره‌ی دانش‌آموزی‌ام برگرداند. از نوجوانی به تقلید از ادبیات کلاسیک شعر می‌گفتم. چیزی نگذشت که با شعر شاعران نوپرداز و از جمله احمدرضا احمدی آشنا شدم. آشنایی‌ای که جان جوان مرا روانه‌ی جهانی تازه کرد که مشاهدات‌اش و بیان مشاهدات‌اش دلمشغولی کامل من شد.الان یادم نیست که چه شعری از من در «جُنگ طرفه» چاپ شده بود، اما آن ایام را خوب به‌خاطر دارم چون برادرم یکی از بنیانگذاران «جنگ طرفه» و صفحات ادبی مجله‌ی «فردوسی» بود. من در آن دوران هر روز یک شعر جدید می‌گفتم و به برادرم نشان می‌دادم. شاید پارتی‌بازی کرده و یکی از شعرهای نوجوانی‌ام را چاپ کرده بود! یادم نیست.
از شب‌های شعر «خوشه» و حضورتان در کنار بزرگان شعر ایران برایمان بگویید و تاثیر آن جلسات در کشف استعدادها و ظرفیت‌های نوین در شعر ایران. اگر اشتباه نکنم، در سال‌های دهه‌ی ۴۰، شب‌های شعر «خوشه» که در انستیتو گوته و به همت شاعر بزرگ، احمد شاملو و چند تن دیگر از شاعران و نویسندگان، برگزار شد نخستین تجمع شاعران معاصر بود که به‌طور جدی شعر نو را به‌طور شفاهی در برابر مخاطبین عرضه می‌کردند. تمام شاعران یا بقول شما "بزرگان" شعر آن زمان حضور داشتند. من هنوز کتابی منتشر نکرده بودم و هرگز فکر نمی‌کردم که بخت شعرخوانی در آن جمع را داشته باشم. یادم می‌آید که زنده یاد نادر نادرپور این فرصت را برایم پیش آورد. من از همان نوجوانی شعرهایم تم عدالت‌خواهی و شکستن ظلم داشت. بعد شب شعر «خوشه»، مجله‌ی «فردوسی» از من به عنوان شاعره‌ای مستقل که به خلاف بسیاری از زنان شاعر، از شعر فروغ تأثیری نگرفته یاد کرد و این برایم بسیار مهم بود. به‌هرحال شب‌های شعر «خوشه» به خیلی‌ از جوان‌ها فرصت شناساندن خودشان را داد و بسیاری از "بزرگان" بعدی شعر نو از همان شب‌ها شناخته شدند. متأسفانه دولت وقت در برگزاری چنین تجمعاتی سانسور زیادی داشت.
در «تذکرة‌اللطیفه» که مقاله‌ی مهمی‌ست در مورد حضور شاعران زن در عرصه‌ی شعر پیشروی ایران، نام شما نیز در کنار چهره‌هایی چون ژیلا مساعد، طاهره صفار‌زاده، فخری توشانلو و... به چشم می‌خورد. به نظر خودتان چرا در این مقاله به شعر شما نیز توجه شده و چرا از آن میان تعداد کمی به حضور پی گیرشان در عرصه‌ی شعر ایران ادامه دادند؟ متأسفانه من مقاله‌ی «تذکرة‌اللطیفه» را ندیده‌ام، نمی‌دانم نویسنده‌ی آن کیست و مقاله در چه تاریخی و در کجا منتشر شده است. قبول کنید با توجه به کمبود اطلاعات‌ام در این زمینه، منبع خوبی برای دانستن دلیل حضور خود در آن جمع نیستم. حتماً نویسنده، دلایل انتخاب شاعران در این مقاله را توضیح داده است. و به خلاف نظر شما معتقدم اکثر زنان شاعری که در آن دوره شعر می‌گفتند به راه خود ادامه دادند. اما در رژیم گذشته اکثر کتاب‌های شعر توقیف می‌شد. این خود علت بارزی برای ندیده شدن اشعار بسیاری چه زن و چه مرد بود.
شما در تئاتر و سینما نیز بازی کرده‌اید. قدری درباره‌ی این کارهایتان توضیح بدهید.
تجربه‌ی بازیگری من به همان اوایل ازدواج و دوران دانشجویی‌ام برمی‌گردد. در آن زمان با گروه تئاتر سعید سلطانپور در دانشکده‌ی هنرهای زیبا و با گروه تئاتر فردوسی در دانشکده ادبیات آشنا شده بودم. با هر دو گروه شروع به تمرین چند نمایشنامه کردیم. کارهایی مثل عادل‌ها اثر کامو و خانه‌ی عروسکی از ایبسن. تم اصلی‌ نمایشنامه‌ها سیاسی بود. به همین دلیل نمایشنامه‌های ما هم میانه‌ی تمرین کردن یا حتی شب اول نمایش از طرف ساواک توقیف شدند. در همان ایام ناصر تقوایی به من پیشنهاد بازی در فیلم «آرامش در حضور دیگران» را داد. ابتدا شوهرم مخالف بود، سرانجام با دادن نقش مقابل من به او فیلم ساخته شد. اما نمایش این فیلم نیز که بر اساس داستانی از دکتر غلامحسین ساعدی ساخته شده بود، از طرف ساواک توقیف شد. این فیلم پنج سال در توقیف بود تا پس از این که در فستیوال ونیز ۱۹۷۲ به عنوان بهترین فیلم، انتخاب شد، مدت کوتاهی هم در تهران به نمایش درآمد.

شما خیلی دیر- به گمان‌ام ۱۳۵۷- نخستین دفتر شعرتان را منتشر کردید. دلیل این تاخیر چه بود و انتشار مجموعه‌ی شعر‌تان چه بازتابی در میان منتقدین و اهالی شعر داشت؟
بله درست است. داستان این تأخیر از این قرار است که من دوره‌ی دبیرستان‌ام را تمام نکرده ازدواج کرده بودم. بعد هم بلافاصله در دانشگاه تهران رشته فلسفه و روانشناسی قبول شدم و در همان سال بچه‌ی اول‌ام "سندباد" هم به دنیا آمد. در تمام این مدت شعر هم می‌گفتم اما خانه‌داری و بچه‌داری و تحصیل در دانشگاه و بازیگری، و به‌ویژه نداشتن پول برای چاپ کتاب، موانع اصلی انتشار کتاب‌ام بودند. سرانجام پس از اتمام دوره‌ی لیسانس، و توقیف شدن تمام کارهای بازیگری‌ام، به محض این که کاری در وزارت فرهنگ و هنر گرفتم، در سال ۱۳۵۰ مجموعه‌ای از اشعارم را در کتابی به نام «سهمی از سال‌ها» به دست چاپ سپردم. در آن زمان، ناشر پس از چاپ کتاب، باید ۵ نسخه از آن را به اداره ممیزی می‌فرستاد تا در صورت موافقت با محتوای کتاب، اجازه‌ی انتشار بگیرد.
متأسفانه انتشار کتاب شعر من با سانسور و توقیف روبرو شد. ساواک با دو شعر که در ایامی که شوهرم در زندان بود گفته بودم و عنوان یک شعر به نام «گندم سرخ» که به غفار حسینی تقدیم کرده بودم مشکل داشت و اجازه‌ی انتشار نمی‌داد. ممیزانی که درباره‌ی کتاب من تصمیم گرفته بودند روزی را تعیین کردند که من به اداره‌ی ممیزی بروم تا آن‌ها رسماً به خود من بگویند که اجازه نشر کتاب‌ام را به دلایل سیاسی نمی‌دهند. در آن روز کمی با آن‌ها کلنجار رفتم و یکی به دو کردم. چهار ممیز، که یکی‌شان فرد معممی بود، خیلی صریح به من گفتند که اگر زیادی حرف بزنم، تمام کتاب‌ها را خمیر خواهند کرد. سرانجام تصمیم گرفتم سکوت کنم به این امید که کتاب‌ها خمیر نشوند تا شاید روزی شانس چاپ شدن پیدا کنند. به‌ویژه آن‌که در آن ایام خود را آماده آمدن فرزند دوم‌ام "شهرزاد" می‌کردم. چند سال بعد دوره‌ی فوق لیسانس در رشته مدیریت خدمات اجتماعی را به پایان بردم و هم‌زمان با کار در بخش روان‌درمانی دانشگاه تهران، به‌طور نیمه‌وقت نیز مشغول تدریس فلسفه در دانشکده‌ی هنرهای زیبا شدم.
یک‌سال بعد، انقلاب ایران رخ داد. در فاصله‌ی افول رژیم پهلوی و قدرت نگرفتن رژیم اسلامی، یک‌سالی طعم آزادی را چشیدیم. همراه با باز شدن درهای زندان‌های سیاسی، کتاب‌های سانسور شده نیز از بند سانسور رها شدند و کتاب من را نیز انتشارات ققنوس در سال ۱۳۵۷ منتشر کرد. اگر شما به تاریخ چاپ و تاریخ انتشار کتاب نگاه کنید این فاصله‌ی هفت ساله را می‌بینید. کتاب من در میان غوغای انتشار کتاب‌های سانسور شده و خاک خورده در انبارهای کتاب‌فروشی‌ها و شور و هیجان انقلاب و رونق کتاب‌های سیاسی، انعکاسی در زمینه ادبی نداشت. آن روزها چیزی که مطرح نبود، کار هنری بود.
بعد از این کتاب، مجموعه‌ای از شعرهایم را به نام «از چشم باد» آماده‌ی چاپ کردم. اشعار این کتاب شامل شعرهایی پیش از انقلاب، سرشار از امید و انتظار آمدن آزادی بودند، همراه با شعرهایی که بعد از انقلاب گفتم و همگی پراند از تأسف و حسرت. انتشار این کتاب نیز توقیف شد.
در ایام نوجوانی، معرفی کتاب و نوشتن نقد ادبی را نیز آزموده بودم. اولین نقدی که نوشتم درباره‌ی رمان «سووشون»، اثر خانم سیمین دانشور بود که تصادفاً اولین نقد این رمان نیز محسوب می‌شد. کاری که مورد تشویق نویسنده‌ی کتاب و سایر خوانندگان نیز قرار گرفت. اولین داستان کوتاه من به نام «در صفحه‌ی حوادث» نیز در سال ۱۳۴۹، در مجله‌ی «فردوسی» به سردبیری آقای عباس پهلوان منتشر شد.
بعد از انقلاب فرهنگی در رژیم اسلامی، کار و تدریس در دانشگاه را از دست دادم. اولین انتشارات زنان ایرانی به نام «انتشارات دماوند» هم که به دعوت دکتر سیما کوبان و همکاری منیر بیضایی به راه انداخته بودیم، پس از سه سال بسته شد. یعنی در مدت کوتاهی شاهد فرو ریختن تمام برج‌های معنوی شدم که یکی‌یکی با کوشش فراوان و تحمل سختی‌های گوناگون ساخته بودم. و سرانجام ایران را ترک گفتم.
تنوع و تجربه‌های مختلف شما از فعالیت در عرصه سینما و تئاتر گرفته تا نقد و شعر و داستان نویسی، چه دلیلی دارد؟ آیا نوعی عدم اقناع موسمی و این شاخ و آن شاخ پریدن است، یا میل به تجربه‌ی حیطه‌های گوناگون است که شما را در این مسیر قرار می‌دهد؟ برای خودتان کدام عرصه از کارهای هنری‌تان جدی‌تر است؟
پرسش جالبی را مطرح کرده‌اید. تا به حال راستش فکر نکرده بودم که چرا در این عرصه‌های هنری قدم و قلم زده‌ام، فقط می‌دانم که دست زدن به هیچ یک از این کارها از پیش تصمیم گرفته شده نبود. از نوجوانی شعر می‌گفتم. در مورد بازیگری نیز باید بگویم که همیشه یکی از بازیگران تئاترهای مدرسه‌ام بودم. بعد در دوره‌ی دانشجویی، به گفته کارگردانان و همکاران‌ام از فیزیک بدنی و صدای رسا و بیان شفاف کلمات، و همچنین تسلط بر صحنه، برخوردار بودم. حتی بعد از پخش فیلم «آرامش در حضور دیگران»، از طرف دو کارگردان به نام سینمای کشورمان به من پیشنهاد بازی در فیلم داده شد. خودم هم به بازیگری علاقه بسیار داشتم. شاید اگر کارهای محدودم در این زمینه با سانسورهای دولتی از یکسو و سخت‌گیری‌های خانوادگی از سوی دیگر روبه‌رو نمی‌شد بازیگری را به طور حرفه‌ای ادامه می‌دادم. در زمینه‌ی شعر هم گرچه کتاب‌ام سانسور شده بود اما باز هم شعر می‌نوشتم. و همراه‌اش شروع کردم به نوشتن داستان یا نقد ادبی. به نظر خودم، اصولاً در شرایط خفقان، اگر کار هنرمندی با سانسور روبه‌رو شود، آن فرد حس و قدرت هنری‌اش را نمی‌بوسد و کنار نمی‌گذارد. برای من هم در آن شرایط و بسته شدن بر روی کارهایم، آفرینش در زمینه‌ای دیگر دریچه‌های تازه‌ای بودند که به بخش رشد کرده ذهنیت و نگاه و طرز تلقی‌ام از زندگی گشوده می‌شدند.
اما در مورد جواب به سئوال شما که خودم به کدام عرصه هنر بیش‌تر علاقمند هستم، در شرایط امروزم باید بگویم شعر.

قدری از فعالیت‌های کنونی‌تان برایمان بگویید و کتاب‌هایی که طی این سال‌ها منتشر کرده‌اید.
می‌توانم بگویم که کارهای ادبی و مهم‌تر من از زمانی شروع شد که زندگی زناشویی و کشورم را ترک کردم. گرچه از همان بدو ورودم به آمریکا مجبور بودم تا حرفه‌ای بیاموزم و کار کنم تا به تنهایی از عهده نگهداری دو فرزندم و خودم برآیم، اما کارهای اساسی ادبی من به واقع از زمان هجرتم شروع شد. یعنی خیلی‌ها گذشته‌ی هنری من را نمی‌شناختند و حق هم داشتند چون همان کارهای اندک هم سانسور شده بودند. گرچه من از شانزده سالگی قلم زده بودم اما در سی و هشت سالگی شناخته شدم. طی این سال‌ها دو نقد مفصل و اساسی، یکی درباره‌ی نقش زن در فیلم‌های مسعود کیمیایی و دیگری نقد رمان عظیم «کلیدر» همراه با خلاصه‌ای از کل رمان نوشتم که بعداً در غیابم در ایران به همت دکتر سیما کوبان و انتشارات آگاه، به نام «دو نقد» منتشر شد.
در زمینه‌ی شعر، بعد از کتاب اول‌ام «سهمی از سال‌ها» که هفت سال در رژیم گذشته توقیف بود و سرانجام در آغاز انقلاب در ایران منتشر شد، مجموعه شعر دوم‌ام «از چشم باد» که بعد از انقلاب، در ایران توقیف شده بود، در لس آنجلس منتشر شد. مجموعه شعر سوم‌ام به نام «زمین‌ام دیگر شد» و مجموعه شعر چهارم به نام «سلسله بر دست در برج اقبال» را نیز در آمریکا منتشر کردم. اخیراً هم برگزیده‌ای از اشعارم به دو زبان انگلیسی و فارسی به نام «چهار رویش» در خارج از ایران منتشر شده است.
در زمینه‌ی نثر، یک مجموعه داستان کوتاه و بلند به نام «مثل من» و یک نمایشنامه به نام «فردای میهن» و تعداد زیادی نقد ادبی و فیلم و تئاتر نوشتم که همه‌ی آن‌ها در کتاب «هنر و آگاهی» منتشر شده‌اند. خوشحالم که شعرها و داستان‌ها و نقدهایم از توجه بسیار خوب خوانندگان و منتقدین ادبی برخوردار بوده‌اند.
طی این سال‌ها تا حدودی در جنبش‌های زنان نیز فعال بودم و مقالاتی در این زمینه نوشته و مصاحبه‌های زیادی داشته‌ام. در حال حاضر در صدد چاپ این دست مقالات و یک کتاب شعر با نام «از دار تا بهار» را نیز هستم.
شما را خواه‌ناخواه به واسطه‌ی اقامت‌تان در خارج از کشور، می‌توان در زمره‌ی خانواده‌ی بزرگ ادبیات مهاجرت ایران دانست. می‌خواهم خیلی صریح نظرتان را درباره‌ی کلیت کارنامه‌ی ادبیات ایران در خارج از کشور بفرمایید و ارزیابی‌تان را از وضعیت فعلی آن با ما در میان بگذارید.
به نظر من ادبیات خارج از کشور از چند مرحله‌ی سیاسی و اجتماعی و فرهنگی عبور کرده تا به شکل امروز رسیده است. در مرحله اول که هجرت و خودتبعیدی هزاران ایرانی به خارج از ایران بود، کارهای ارائه شده به‌ویژه در زمینه‌ی ادبیات، فرقی با آثار گذشته شاعر و نویسنده و منتقد نداشت. جز این‌که تا حدودی در زمینه‌های سیاسی زبان آزادتر شده بود و شاعران و نویسندگان حرمان و یأس و سرخوردگی‌های سیاسی خود را راحت در زمینه‌ی کارهاشان مطرح می‌کردند. و اضافه کنم که هنوز عرصه‌ی ادبیات فارسی، عرصه‌ی مردانه‌ای بود. در همان ایام گرچه سانسورهای سیاسی و اجتماعی وجود نداشت، اما هنرمند ایرانی به‌خاطر رشد در یک فرهنگ سانسور شده و سرکوبگر، خودش همیشه به‌طور ذهنی و حتی ناخودآگاه، سانسورچی خودش بوده، به‌ویژه در مورد زنان هنرمند. اما تغییر اصلی چگونگی ادبیات مهاجران را به نظر من، تغییر شرایط زنان رقم زد. از مسائل سیاسی که بگذریم، ادیبان مرد ما همیشه این امکان را داشته‌اند که بی‌پروا از زندگی خود، می‌خوری‌ها، شلختگی‌ها، عشق‌بازی‌ها و به قول اخوان ثالث چه و چه بگویند. اما در کار کم‌تر زنی این جرأت و جسارت وجود داشت که از من خود و زندگی فردی‌اش به عنوان یک زن سخن بگوید. کارهای فروغ فرخزاد یا سیمین بهبهانی از استثناء‌ها بودند.

اما در سال‌های مهاجرت زنان ایرانی خیلی زودتر از مردان، خود را با شرایط اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی کشور میزبانشان، به‌ویژه کشورهای غربی تطبیق دادند و خیلی زود حقوق ندیده شده و پایمال شده‌ی خود را شناختند و آنان که دست به قلمی داشتند، از این فضای آزاد به خوبی استفاده کردند تا برای اولین بار به‌طور وسیع و چشمگیری از ناگفته‌های خود بگویند. در این‌جا مطلقاً وارد ارزشگذاری‌های هنری نمی‌شوم. منظورم میزان بالای خلق آثار ادبی توسط مردان و زنان در خارج از ایران است که من آن را مرحله‌ی دوم ادبیات در هجرت می‌گذارم، آثار خلاقه‌ی ادبی کم‌کم از حالت سرخوردگی و یا شعارهای سیاسی دور شدند. بعد سیاسی آثار شکلی عمومی و حقوق بشری - ازلی به خود گرفت.
مرحله‌ی سوم ادبیات مهاجرت یا آن‌چه در حال می‌گذرد، انعکاس آثار ادبی در فرهنگ میزبان و تبادل فرهنگی میان آنان و ایرانیان ادیب است. بسیاری از کارهای ایرانیان یا به زبان‌های غیرفارسی ترجمه شده یا خود نویسندگان و شاعران، آثارشان را به زبان کشور میزبان می‌نویسند و منتشر می‌کنند.
یعنی خیلی زیاد به‌ویژه در آمریکا، مهاجران خود ساکنان اصلی این سرزمین شده و ادبیاتشان نیز به‌طرز آشکاری وارد فرهنگ و ادبیات آمریکایی شده است. کارهای ادبی در هجرت از سطح بسیار بالا و قابل توجهی برخوردارند. نسل‌های جوان‌تر که زبان کشور میزبان را حتی بهتر از زبان مادری می‌شناسند با چم و خم‌های زبان ادبی خیلی خوب آشنا شده‌اند و آثار قابل ملاحظه و درخور ستایشی ارائه می‌کنند.
تا چه حد با شعر امروز ایران- یعنی كارهایی كه داخل كشور ارائه می‌شود- در ارتباط هستید و ارزیابی‌تان از وضعیت فعلی شعر چیست؟ به بیان دیگر فكر می‌كنید شعر امروز ایران نسبت به ادوار گذشته حركتی رو به جلو داشته یا افت كرده است؟
به یمن وجود سایت‌های اینترنتی و رفت و آمدهای شاعران داخل به خارج، با شعر بسیاری از شاعران معاصر ایران آشنا شده‌ام. در یک نظر کلی باید بگویم که من تفاوت یا تحول عظیمی در شعر شاعران معاصر داخل با خارج ندیده‌ام. البته کارهای خوب بسیار است، اما آن تحولی که مثلاً در زمان نیما در زمینه‌ی شعر کلاسیک ایران رخ داد، یا ظهور شاعران نیمایی، و بعد در دهه‌ی چهل و پنجاه اوج شعر آزاد که به‌راستی تحولی در شعر فارسی بود، اکنون دیده نمی‌شود. نمی‌گویم این تحول در شعر خارج از ایران رخ داده، نه، اما شاید شاعران خارج به علت آشنایی بیش‌تر با ادبیات غرب، به زبان موجز و بدیع‌تری دست یافته‌اند. در عین حال به‌خاطر این‌که در ایران سانسوری برای خودی‌ها نیست، شاعرانی هستند که با چهار خط شعر گفتن مطرح شده‌اند و شعرهایشان تازه مشق گذشتگان است. اما چیزی که در شعر معاصر ایران می‌بینم، اندوه و عاطفه و شفقتی‌ست که در شعر خارج از کشور کم‌تر دیده‌ام. باز هم تأکید می‌کنم که این‌ها قضاوت‌های کلی‌ست و برای جزء‌نگری محتاج تحقیق زیاد هستم.
به نظر شما با توجه به وقایع چند ماهه‌ی اخیر ایران، نقش یک هنرمند و به طور شاخص یك شاعر برای هم‌گام شدن با جنبش‌های اجتماعی چیست؟ یعنی آیا باز هم باید بحث كهنه‌ی هنر متعهد و غیر متعهد را پیش كشید و شاعران را با این ملاک دسته‌بندی كرد، و یا شیوه‌ی كنش و واكنش هنرمندانه در بحبوحه‌ی بحران اجتماعی تغییر كرده است؟
از نظر من هر فردی تابعی از نیازهای مادی و معنوی است. تابعی از شرایط جغرافیایی، تاریخی، محیطی و اقتصادی یا سیاسی‌ست. یعنی انسان پرورانده و پروریده فرهنگ و خرده‌فرهنگ‌هاست. شاعر و ادیب و هنرمند یک جامعه هم فردی از افراد آن جامعه است و مثل سایرین از وقایع پیرامون‌اش متأثر می‌شود. شاید با حساسیت‌های بیش‌تر و در مواردی تجربه‌ها و آموزش‌های ویژه در زمینه‌های خاص هنری. اما این تأثیرپذیری دو سویه است. انسان هنرمند تأثیر می‌پذیرد و با اثر هنری خود تأثیر می‌گذارد. البته میزان آن می‌تواند متفاوت باشد.

اما در مورد هنر متعهد یا غیرمتعهد، من آن را بحثی کهنه نمی‌دانم، بلکه موضوع تعهد و چگونگی آفرینش هنری در رابطه با آن تعهد مهم است. اگر شاعری زورکی و اجباری و مطابق مد روز به‌طور مصلحتی، برای عقب نماندن از جنبش‌های اجتماعی شعر بگوید، به نظر من این دروغ در کارش داد می‌زند. کارش می‌شود کار تمام شاعران درباری، می‌شود شعر هنرمندانی که در گذشته به شوروی سابق مهاجرت کرده و به گفته‌ی خودشان مجبور بودند تا از طریق شعر حکومت کمونیستی و کارگری شوروی را تبلیغ کنند و به تعداد ابیات آن شعر، پول دریافت کنند. یا مجیزگویان امروزی که هنر برایشان وسیله‌ای برای کسب درآمد است.
اما شاعرانی هم هستند که بدون چشم‌داشت، تمام حس و حواس‌شان متوجه شرایط بیرون از خودشان است؛ از اتفاقات سرزمین‌شان متأثر می‌شوند و شعر می‌شود بخشی از خود واقعی‌اشان. هر دوی این دسته شاعران متعهدند. دسته‌ی اول تعهد به پول دارد و دسته‌ی دوم تعهد به حس و حال خودش در رابطه با مسائل اجتماعی. از آن‌جا که در اکثر سیستم‌های ارزشی و اخلاقی، فروختن هنر، امر مطلوبی نیست، بنابراین آنان که به‌خاطر توده‌های مردم، به‌خاطر رعایت حقوق بشر، به‌خاطر دمکراسی، به‌خاطر آزادی و تمام جنبه‌های والای انسانی شعر می‌گویند و در این کار پولی هم نیست، پس آن را هنر متعهد می‌خوانند و از ارزش‌های مردمی نیز برخوردار است.
فقط یک چیز را باید اضافه کنم. در هر دو دسته، هنر متعهد و غیرمتعهد، اثر هنری می‌تواند تکراری، مبتذل و ضعیف باشد، یا به عکس سرشار از نوآوری، عاطفه، تصویر و خلق جهانی بدیع با کلمات باشد.

هیچ نظری موجود نیست: