
شگردشناس شعر نو
در تاريخ شعر نوين ايران، اندکاند کساني که بتوان آنها را شايسته عنوان «منتقد حرفهاي» دانست. علت اين امر – جدا از فقر توليد انديشه در کشورمان- شايد برميگردد به عواملي که همواره بيرون از حيطه شعر، آن را تحت تاثير قرار داده است. عواملي چون گروهگرايي، سياستزدگي، تنگنظريهاي مطبوعات و دستاندرکاران صنعت نشر، سانسور و... همواره باعث شدهاند تا معيار سنجش شعر، چيزي بهجز شعر باشد و يقينا کاربران اين معيارها را نميتوان ذيل عنوان «منتقد حرفهاي» جاي داد. حاصل اين رويکرد همين اپيدمي «ريويو نويسي» ميان شاعران(و نه منتقدان) امروز است که همه را به همنشيني القاب ملوکانه «شاعر و منتقد گرامي» مفتخر كرده است و عملا تاثيرش بر جريان شعر معاصر چيزي حول و حوش هيچ است!
نقدهاي «محمد حقوقي» اگر چه هرگز از منظر روششناختي، به سمت تکوين يک نظريه ادبي بومي– يا همانند آنچه «براهني» انجام ميدهد- تعريفپذير ساختن شعر نوين ما بر پايه نظريات ادبي غرب توأم با مروري بر بنيانهاي شعر کلاسيک نيست، اما ميکوشد که نقطه همرسي و پيوندگونه مذکور با خوانشي نسبتا ذوقي باشد که محصولاش نوعي نقد عملي يا کاربردي است. از اين رو او بيش از آنکه بخواهد يک بوتيقاشناس و تئوريسين در شعر ايران جلوه کند، در هيات يک شارح و ريتوريسين ظاهر ميشود. نمونه بارز اين رويکرد را ميتوان هم در مجموعه کتابهاي «شعر زمان ما» ديد و هم در «شعر نو از آغاز تا امروز». در حقيقت اگر «براهني» در برههاي ميکوشد تا با فراروي از مباني استيليزه شعر پيش از خود، نشان دهد که چرا شاعر نيمايي نيست، عمده مساعي «حقوقي» در اين است که نشان بدهد کداميک از شاعران نوپرداز نيماييتر هستند و در اين راه حتي به نوعي ارزشداوري انتزاعي ميرسد که در آن چند شاعر را انتخاب ميکند و به آنها براساس معيارهاي ادبي خويش امتياز ميدهد. اين معيارها را از آنرو انتزاعي خواندم که نميشود تعريف کامل و جامعي برايشان ارائه کرد و بيشتر نوعي ترمينولوژي ذهني هستند که از بنمايههاي نقد ذوقي در نوشتار «حقوقي» سرچشمه ميگيرند. معيارهايي چون جوهرشعر، پشتوانه فرهنگي، معاصربودن، حرفهاي بودن، تاثيرگذاري و شعرهاي موفق که مبناي داوري وي در اين امتيازبندي هستند، نميتوانند به عنوان يک شاخص مطلق توسط ساير منتقدان به کار بسته شوند و بيش از حد تفسيرپذير به نظر ميآيند. مثلا ممکن است جوهر شعر براي هر خوانندهاي معنا و تعريف خاص خود را داشته باشد و بر اين اساس، امتيازي که هر خواننده به وجود اين خصيصه در شعر شاعران مختلف خواهد داد، ميتواند كلا متفاوت از سليقه «حقوقي» باشد.
اما آنچه نام «حقوقي» را در تاريخ نقد ما ماندني ميكند، به گمان من، شرحنويسي و مهارت او در کالبدشکافي شعر است. اگرچه رويکرد رمزگشايانه او در اين حيطه، کمتر وارد دايره هرمنوتيک و تعابير مضموني ميشود، اما در عوض با نگاهي مدرن ميکوشد تا مصالح موجود در ساختمان شعر را بر اساس جهانواره پيشنهادي آن شعر محک بزند و واکاوي کند و براي خواننده شرح دهد که اين ساختمان (و نه ساختار به معناي نقدنويياش) چگونه بنا شده است و شاعر چه درايتها يا کاستيهايي در برپا کردن اين عمارت داشته است. از اين روست که به نظرم «حقوقي» را ميتوان ماهرترين «شگردشناس» شعر امروز ايران دانست. آگاهي و اشراف او بر شعر، در همين منش شگردشناسانه است که مجال بروز مييابد و بخش عمدهاي از گفتهها و نوشتههايش در اين حيطه را پذيرفتني جلوه ميدهد. براي مثال ميتوان رجوع کرد به فرمولبندي پيشنهادياش در موخرهاي که بر گزينه شعر «فروغ فرخزاد» نوشته است و در آن فرآيند توليد شعر را به پنج مرحله «ارزشي» تقسيم کرده است. بيترديد رويکردي از اين دست، به مراتب ميتواند کارآمدتر و راهگشاتر از انشانويسي من نوعي در باب شاعران و شعرهايشان باشد، چرا که به هر حال گامي است شناختشناسانه و مفيد براي گسترشبخشيدن به دامنه نگاه اهالي جدي شعر. هر چند که انگار کمتر کسي اين روزها دل و حوصله چنين دقتهايي را دارد و همه ترجيح ميدهند که نقد هم مانند ساير کالاهاي فرهنگي و غيرفرهنگي، به صورت حاضري و کنسروي تهيه و لابد در اسرع وقت طبخ و ميل شود!
عكس از:Pierre Dumas
در تاريخ شعر نوين ايران، اندکاند کساني که بتوان آنها را شايسته عنوان «منتقد حرفهاي» دانست. علت اين امر – جدا از فقر توليد انديشه در کشورمان- شايد برميگردد به عواملي که همواره بيرون از حيطه شعر، آن را تحت تاثير قرار داده است. عواملي چون گروهگرايي، سياستزدگي، تنگنظريهاي مطبوعات و دستاندرکاران صنعت نشر، سانسور و... همواره باعث شدهاند تا معيار سنجش شعر، چيزي بهجز شعر باشد و يقينا کاربران اين معيارها را نميتوان ذيل عنوان «منتقد حرفهاي» جاي داد. حاصل اين رويکرد همين اپيدمي «ريويو نويسي» ميان شاعران(و نه منتقدان) امروز است که همه را به همنشيني القاب ملوکانه «شاعر و منتقد گرامي» مفتخر كرده است و عملا تاثيرش بر جريان شعر معاصر چيزي حول و حوش هيچ است!
نقدهاي «محمد حقوقي» اگر چه هرگز از منظر روششناختي، به سمت تکوين يک نظريه ادبي بومي– يا همانند آنچه «براهني» انجام ميدهد- تعريفپذير ساختن شعر نوين ما بر پايه نظريات ادبي غرب توأم با مروري بر بنيانهاي شعر کلاسيک نيست، اما ميکوشد که نقطه همرسي و پيوندگونه مذکور با خوانشي نسبتا ذوقي باشد که محصولاش نوعي نقد عملي يا کاربردي است. از اين رو او بيش از آنکه بخواهد يک بوتيقاشناس و تئوريسين در شعر ايران جلوه کند، در هيات يک شارح و ريتوريسين ظاهر ميشود. نمونه بارز اين رويکرد را ميتوان هم در مجموعه کتابهاي «شعر زمان ما» ديد و هم در «شعر نو از آغاز تا امروز». در حقيقت اگر «براهني» در برههاي ميکوشد تا با فراروي از مباني استيليزه شعر پيش از خود، نشان دهد که چرا شاعر نيمايي نيست، عمده مساعي «حقوقي» در اين است که نشان بدهد کداميک از شاعران نوپرداز نيماييتر هستند و در اين راه حتي به نوعي ارزشداوري انتزاعي ميرسد که در آن چند شاعر را انتخاب ميکند و به آنها براساس معيارهاي ادبي خويش امتياز ميدهد. اين معيارها را از آنرو انتزاعي خواندم که نميشود تعريف کامل و جامعي برايشان ارائه کرد و بيشتر نوعي ترمينولوژي ذهني هستند که از بنمايههاي نقد ذوقي در نوشتار «حقوقي» سرچشمه ميگيرند. معيارهايي چون جوهرشعر، پشتوانه فرهنگي، معاصربودن، حرفهاي بودن، تاثيرگذاري و شعرهاي موفق که مبناي داوري وي در اين امتيازبندي هستند، نميتوانند به عنوان يک شاخص مطلق توسط ساير منتقدان به کار بسته شوند و بيش از حد تفسيرپذير به نظر ميآيند. مثلا ممکن است جوهر شعر براي هر خوانندهاي معنا و تعريف خاص خود را داشته باشد و بر اين اساس، امتيازي که هر خواننده به وجود اين خصيصه در شعر شاعران مختلف خواهد داد، ميتواند كلا متفاوت از سليقه «حقوقي» باشد.
اما آنچه نام «حقوقي» را در تاريخ نقد ما ماندني ميكند، به گمان من، شرحنويسي و مهارت او در کالبدشکافي شعر است. اگرچه رويکرد رمزگشايانه او در اين حيطه، کمتر وارد دايره هرمنوتيک و تعابير مضموني ميشود، اما در عوض با نگاهي مدرن ميکوشد تا مصالح موجود در ساختمان شعر را بر اساس جهانواره پيشنهادي آن شعر محک بزند و واکاوي کند و براي خواننده شرح دهد که اين ساختمان (و نه ساختار به معناي نقدنويياش) چگونه بنا شده است و شاعر چه درايتها يا کاستيهايي در برپا کردن اين عمارت داشته است. از اين روست که به نظرم «حقوقي» را ميتوان ماهرترين «شگردشناس» شعر امروز ايران دانست. آگاهي و اشراف او بر شعر، در همين منش شگردشناسانه است که مجال بروز مييابد و بخش عمدهاي از گفتهها و نوشتههايش در اين حيطه را پذيرفتني جلوه ميدهد. براي مثال ميتوان رجوع کرد به فرمولبندي پيشنهادياش در موخرهاي که بر گزينه شعر «فروغ فرخزاد» نوشته است و در آن فرآيند توليد شعر را به پنج مرحله «ارزشي» تقسيم کرده است. بيترديد رويکردي از اين دست، به مراتب ميتواند کارآمدتر و راهگشاتر از انشانويسي من نوعي در باب شاعران و شعرهايشان باشد، چرا که به هر حال گامي است شناختشناسانه و مفيد براي گسترشبخشيدن به دامنه نگاه اهالي جدي شعر. هر چند که انگار کمتر کسي اين روزها دل و حوصله چنين دقتهايي را دارد و همه ترجيح ميدهند که نقد هم مانند ساير کالاهاي فرهنگي و غيرفرهنگي، به صورت حاضري و کنسروي تهيه و لابد در اسرع وقت طبخ و ميل شود!
عكس از:Pierre Dumas
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر