
لزوم ما لا يَلزَم
صد و يك شعر دربارهي مرگ... يا بهتر بگوييم: صد و يك شعر در حال و هواي مرگ. يعني سرودن در حال و هوايي كه منصور اوجي آن را در مقدمهوارهي ابتداي كتاب «مرگانديشي» مينامد. و درست در همينجاست كه ميشود با شاعر كهنهكار و ارجمند شيرازي موافق نبود. «در وقت حضور مرگ» كتابي نيست كه شعرهايش وارد حوزهي انديشه(به مفهوم فلسفيش) شوند و بازتابي از ذهنيت مرگانديش شاعر را پيشروي ما قرار دهند. شعرهاي اين كتاب، تجربههايي هستند كه در آنها فقط دربارهي مرگ حرفها و كشفها و تصويرهايي را ميتوانيم ببينيم و بخوانيم، و اين حرفها و كشفها و تصويرها هر چند عمدتا در ائتلافي كلاسيك ميان حافظ و خيام شكل ميگيرند، بيشتر بازتعريف و بازخواني جهانبيني آن دو مستِ راستين است، و اوجي سياق جهانبيني آنها را نه تبيين ميكند و نه خود كانسپتهاي نويني از مرگ را برميسازد. نميدانم كه اين كتاب حاصل يك دورهي شاعري پروژهاي در مورد مضمون مرگ است يا گزيدهاي از سرودههاي چندسال اخير منصور اوجي كه در آنها مرگ داراي محوريت است. به نظر ميرسد گزينهي دوم محتملتر باشد. چون شعرها چندان استراتژي فرمي ويژهاي را دنبال نميكنند كه بتوان شالودههاي ساختاريشان را همسان و از پيش طراحيشده دانست. حضور واژهي «مرگ» و تصاوير مرتبط با آن و سير و سياحت در ساحت مفهومي آن، در شعر منصور اوجي تازگي ندارد. اصولا حضور هيچ مفهوم كلاني در شعر او تازگي ندارد. وي از بدو شاعريش با مفاهيم مرگ، زندگي، عشق، اندوه، انسانيت و امثالهم دست و پنجه نرم ميكرده و تمامي اين كلان- مفهومها پاي ثابت شعر او بودهاند. اساسا زيباييشناسي شعر منصور اوجي را هم بايد بر اساس همين چالشهايي كه با مفاهيم كلان دارد مورد نقد قرار داد. اوجي يك شاعر مصلح است. بازماندهاي از دوراني نهچندان دور كه همهي شاعران مي خواستند مصلح باشند؛ با اين تفاوت كه اوجي نمي خواهد مصلح سياسي و اجتماعي باشد و صرفا تلاش ميكند نگاه و لحني خيرخواهانه نسبت به بشريت ارائه كند. به همين دليل، شعر اوجي در نوعِ خودش تقريبا بينظير است. خصوصا وقتي كه به شعرهاي كوتاه منثور روي ميآورد، اجراهايي بسيار سرد و بيآرايه، اما به شدت منحصر به فرد و تاثيرگذار دارد. از آن اجراهايي كه بلاتكليف ميكند آدم را كه اصلا اين كه خواندم شعر بوده يا نه؛ و نهايتا به اينجا ميرساندت كه نميدانم چرا؛ ولي تاثيرش مشابه تاثير يك شعر بوده. اوج هنر اوجي، در رساندن مخاطب به همين نقطهي «يدرك لا يوصف» است. اتفاقي كه اتفاقا در شعرهاي اين كتاب، خيلي كم رخ ميدهد. بزرگترين مشكل شعرهاي اين مجموعه، شايد حضورِ بيدليل، بلااستفاده و حتي گاهي مزاحم اوزان نيمايي باشد. خصوصا وقتي كه قافيهپردازي هم چاشني كار ميشود، فضاهاي برساختهي شاعر تماما در هياهوي اين تزاحم موسيقايي از بين ميروند. خصوصا وقتي به اوزان مشتق از بحر رمل روي ميآورد و ركن نسبتا شتابنده و ضربيِ «فعلاتن فعلن» را برميگزيند، ميان ريتم و مضمون تناسبي ديده نميشود. البته امكان دارد كه انتخاب وزن- خاصه چنين اوزاني- ناشي از تمايل شاعر به ارائهي اجراهايي يادآورنده و تداعيكنندهي رباعيات خيام و شعر حافظ و حتي اوزان دفي غزليات شمس تبريزي باشد و بخواهد آن رنديها و سرمستيها را حتي در مواجهه با مرگ نيز شاخصتر جلوه دهد؛ اما خيلي از شعرهاي اين كتاب، بدون وزن و قافيه ميتوانستند بسيار بهتر و سادهتر و روانتر سروده شوند. مثل اين نمونه از صفحهي 28 كتاب، با عنوان «درك مرگ»:
«ما هميشه مرگ را/ درك كرده/ ميكنيم/ از طريقِ مرگِ ديگري/ نيز تو/ از طريق ما/ از كنار گورِ ما چو بگذري.»
پرسش اينجاست كه كجاي اين متن به ساحت شعر نزديك شده است؟ و پرسش ديگر اين است كه وزن چه كمكي به اين شعر كرده؟ و باز پرسش ديگر اين است كه اين جابهجايي اركان جمله و حشوهاي نامليح تا چه حد ضرورت داشتهاند؟ اگر موافق باشيد، همينجا به پاسخ پرسشها بپردازيم. در پاسخ پرسش اول بايد گفت كه جملهاي كه كشف و ايدهي محوري شاعر بوده است، نزديكترين بخش اين متن به ساحت شعر جلوه ميكند: ما هميشه مرگ را از طريق مرگ ديگران درك ميكنيم. پس اينجا با كشف زيبايي طرف هستيم. منصور اوجي در رويكردي وارستهنمايانه و عارفانه، تالي اين گزاره را نيز با طنزي از همان جنس طرح ميريزد و ذكر و تبذيري را نثار خوانندهي متن ميكند كه: هان! تو هم شايد وقتي ما مرديم و بر سر گورمان آمدي مرگ را درك كني. برويم سراغ پرسش دوم: من پاسخي قانعكننده براي پرسش دوم ندارم. وزن در اين شعر چه نقشي داشت؟ آيا نميشد اين فكر را با ظرافتي چندينبرابر بيشتر در قالب منثور و آزاد نوشت؟ و به همين دليل پرسش سوم را هم مجبورم بيپاسخ بگذارم. متاسفانه مشابه اين مورد در كتاب «در وقت حضور مرگ» اندك نيست. چنين رويكردي موجب ميشود كه منصور اوجي خودش را اسير نوعي «لزوم مالايلزم» كند. اعناتي كه اين بار نه در حوزهي واجآرايي، كه در دو حوزهي عروضي و التزام به حضور واژهي «مرگ» در اكثريت قريب به اتفاق شعرها رخ ميدهد و مالايلزم بودنش بر لزومش ميچربد. علاوه بر اينها لحن اوجي در شعرهاي اين كتاب داراي نوعي قطعيت كلاسيك است، كه موجب ميشود نگاهش به مقولهي مرگ زياد باورپذير به نظر نرسد، و يا در مواقع باورپذيري،خيلي عاميانه و معمولي باشد. بهترينهاي اين دفتر مراثي مندرج در موخرهي آن هستند. در اكثر اين شعرها، آن رگهي تاثيرگذار عاطفي و حسي منصور اوجي، به متن خون مي دهد و زنده نگه ميداردش؛ چون در اين شعرها اوجي ديگر نه معلم است، نه مصلح بشر و نه ميخواهد «مرگانديش» به چشم بيايد. منصور اوجي در اين شعرها، همان شاعر آشنا و بااحساس و چيرهدست شيرازي است كه دارد اندوهش از رفتن رفيقان را با ما تقسيم ميكند و اين تقسيم را با همان خوي مهماننوازانهي خاص مردم فارس انجام ميدهد. به هر حال، اوجي شاعر تازهكار و نابلدي نيست، و حتما دليلي داشته براي آن كارهايي كه در اين مقال به عنوان ايراد از آنها ياد كردم و شايد ايراد اصلي از منِ خواننده باشد كه نتوانسته برخي روابط درونمتني را درك كند. ضمن آن كه از ويژگيهاي اين مجموعه هم نبايد گذشت. صرفِ گردآوري شعرهايي از يك شاعر كه همه به مضموني واحد( آن هم مضموني چون «مرگ») اختصاص يافتهاند، در نوع خود كار كمسابقه و شايد بيسابقهاي در شعر ايران است و الگوي نوآورانهاي براي ديگر شاعران خواهد بود و يقينا در آينده نيز براي پژوهشگران منبع خوبي است كه به طبقهبندي مضموني شاعر دسترسي آسانتر و دقيقتري داشته باشند.
۶ نظر:
با درود
بهترینها رو برات آرزو میکنم دوست عزیز
سلام علی جان
وبلاگت رو پیگیری می کنم همیشه و دوست داشتنی است تلاشهایت
خسته نباشی جدا
اسداللهی.
سلام آقای مسعودی نیا
مدتهاست وبلاگتان را بصورت پیگیر مطالعه می کنم و از نقدهای خجسته ی جنابعالی می آموزم .بسیار منصفانه به نقد مب نشینید و نتایج ارزشمندی را ارائه می دهید .
دست مریزاد .
با احترام
سینه به سینهات دادم ای دشت
تا راز آویشن و سوسن و غزال...
بیش از این ستاره باید!
.
.
.
دعوت به مراسم خوانش «تقویم عقربهدار ماههای بهار»
باآپ هر مطلب تازه اینجایم حتا اگر چیزی ننویسم
اما این بار محض عرض ادب هم که باشد سلام عرض می کنم که اقلن کارتم را ساعت زده باشم
دوست عزیز سلام!خسته نباشید
تیرباران با دو سپید به روز شد
و سطر به سطر
منتظر خوانش شماست....
با احترام:
صدیقه حسینی/رشت
ارسال یک نظر