۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه

گفت‌و‌گو با مهرداد فلاح درباره شعر سياسي ـ اجتماعي امروز ايران


شاعر هم آدم است!

بيش از ربع قرن از پيروزي انقلاب اسلامي مي‌گذرد و کم و بيش مي‌توان گفت که زمان آن رسيده است تا مروري کرد بر روند حرکت فرهنگي ايران طي اين سال‌ها و در اين مرور، يقينا بايد جايي را نيز به شعر اختصاص داد و آن را از زواياي تازه‌تر و جدي‌تري بررسي کرد و بهترين راه اين مرور و بررسي را، نشستن پاي صحبت نسل‌هاي مختلف شاعران فعال طي اين سال‌ها ديديم. در سال‌هاي پيش از انقلاب و نيز در ابتداي آن و البته در خلال جنگ تحميلي، همواره شعري که صفت «اجتماعي-سياسي» به آن الصاق مي‌شد، بخش عمده‌اي از ادبيات ما را در ختيار خود گرفته بود.آن‌چه در ظاعر امر به نظر مي‌رسد، آن گونه‌ي شعري كه كه بازخوردهاي مسايل سياسي و اجتماعي صريحا در متن‌اش ديده مي‌شد، رو به زوال رفته و تعريف شعر سياس- اجتماعي در اين روزگار رنگي ديگر گرفته است.

آقاي فلاح! شما از فعال ‌ترين چهره‌هاي شعر و نقد دهه 70 بوديد. اين دوره به طوري که همه مي‌دانيم، به علت پايان جنگ و آغاز دوران تحول و بلوغ سياسي، دهه پرتلاطم و در عين حال مهمي در تاريخ معاصر ايران است. وقايع اين دهه چه تاثيراتي روي شعر آن دوره داشت و به طور خاص، شما و هم‌نسلان ‌تان را تا چه حد درگير کرد؟
من هميشه مصر بوده‌ام که شعر پيشروي من و هم نسلانم در دهه 70، بيشترين پيوند را با وضعيت زندگي انسان ايراني اين دوران داشته است. اصلا نظريه زيباشناختي شعر موسوم به شعر دهه 70، بر پايه اين ارتباط است که شکل مي‌گيرد. همان جور که شکل‌گيري شعر نيما و تحول انقلابي او در نظام زيبا شناختي شعر کلاسيک، حاصل دگرگوني زيست و در پي آن نوع نگاه انسان امروز ايراني به خودش و دنيا بوده و به همين سبب، شعر نيما و پيروان او در قياس با شعر کلاسيک عيني‌تر و جزء نگر‌تر شده، شعر نو در شاخه پيشرو و تجربي‌تر آن، هميشه و به ويژه در کار من و هم نسلانم، بر اين عينيت و بي واسطگي تجربه و بيان (‌تا جاي ممکن) تاکيد داشته است. از تاثير ماجراهاي سياسي و اجتماعي دهه 70، بر شعر من و ديگر شاعران نسل پنجم پرسيديد. همين بس که آنچه به نام جنبش شعر 70 پديد آمده، محصول تغييرات و تحولات عميقي بوده که در آن سال‌ها و به ويژه در نيمه دوم آن دهه، با باز‌تر شدن فضاي سياسي و فرهنگي و بر سر کار آمدن دولتمردان وابسته به جنبش اصلاح طلبي روي داد. در همين سال‌ها بود که نشريات ادبي و مجامع شعري رونق گرفتند و بسياري از کتاب‌هاي شعر که قبلا در محاق سانسور مانده بود، چاپ شد. من خودم دو کتاب مهم و جريان سازم را در همين فضا گفتم و منتشر کردم (‌چهار دهان و يک نگاه و دارم دوباره کلاغ مي‌شوم‌) و اصلا آخرين کتاب شعر چاپ شده‌ام (از خودم‌) هم در انتهاي آن دهه در آمد و بعد از آن تا امروز هنوز نتوانسته‌ام کار‌هايم را در بياورم! اين نشان مي‌دهد که باز بودن محيط زيست شعر، چه تاثير بر رشد و شکوفايي آن دارد و بسته بودنش چه تاثير مرگباري. فکر مي‌کنيد چرا در دهه کنوني، شعر ما اينقدر کم تحرک و دلمرده بوده؟ چرا تعدادي از بهترين استعداد‌هاي شعري هم نسل من در اين سال‌ها، از نوشتن شعر خلاق باز مانده اند؟ کجاست آن شور و هيجان و آن ميل به نوآوري و تجربه گري که در دهه 70 شاهدش بوديم؟ من خودم بيشترين نقد‌ها، تحليل‌ها و حرف‌هايم را در همان سال‌ها زدم. روزي نبود که به اين شهر و آن شهر و به اين دانشگاه و آن دانشگاه دعوت نشوم براي شعر خواني و سخن گفتن از شعر و...
در چه زماني مي‌توان به شعر يا شاعري صفت سياسي داد؟ شعر سياسي و شاعر سياسي از منظر شما چه تعاريفي دارند؟
خب، «شعر سياسي»، از عصر مشروطه تا به امروز، بخشي از آفرينش شعري شاعران را نشانه‌گذاري کرده است و همچنان مي‌کند. از ديد من، شعر سياسي به مفهوم رايجش، شعري است که راوي آن از پشت پنجره‌اي ايدئولوژيک به انسان و اجتماع مي‌نگرد. به عبارتي، اگر اين نظرگاه ايدئولوژيک را بشناسيم، آنگاه مي‌توانيم شعر‌هاي سروده نشده شاعر را هم حدس بزنيم. اين نوع شعر، اغلب مبتني بر پيش فرض‌ها و کليشه‌هاست و به همين علت، فاقد في‌البداهگي و نوآوري و خلاقيت بايسته شعر پيشرو و راديکال است. شايد بهترين نمونه‌هاي اخير اين نوع شعر را بتوان در شعر شاعراني نظير خسرو گلسرخي و سعيد سلطان پور (‌با ايدئولوژي چپ‌) و نزديک‌تر در کار عيلرضا قزوه و سلمان هراتي (با ايدئولوژي ديني) ديد. همانگونه که اشاره کردم، اين نوع شعر در نقد حرفه‌اي شعر امروز نمره قبولي نمي‌گيرد. شعر سياسي به نظر من، شعري مصرفي و ژورناليستي است و دوام و تاثير پايداري بر سليقه شعري دوره خودش ندارد.
شما در سال‌هاي اخير، به حيطه‌اي خاص از پيشنهاد‌هاي شعري‌تان پرداختيد که به هر حال در نگاه اول بازخورد مستقيمي از رويدادهاي سياسي و اجتماعي را در آن نمي‌توان يافت. آيا اين کنش نوعي کناره‌گيري و عافيت‌طلبي سياسي بوده است يا در رويکرد خودتان استراتژي‌هاي ديگري را براي موضع‌گيري در قبال اين مسائل مي‌جوييد؟
شاعر هم آدم است و همان درگيري‌هايي را دارد که غير شاعر دارد. شايد فرقش اين باشد که او علاوه بر اين درگيري‌ها، يک وظيفه مهم ديگر هم دارد: بايد شعر بنويسد و در اين راه، مجبور است خيلي چيز‌هاي طبيعي و اوليه زندگي را از دست بدهد. درد اين است.من هميشه مصر بوده‌ام که در بهترين شعر‌هاي من و هم نسلانم، اين درد و هزاران درد ديگر فرياد مي‌کشد. برخي از اين شعر‌ها به گونه‌اي است که فقط در جايي به اسم ايران و با همين مشخصات و ماجراهايي که ما درگيرش هستيم، مي‌توانسته آفريده شود. فرم و نحوه بيان و زبان اين شعر‌ها، همه از همين زندگي و از همين محيط گرفته شده. درست است که برخي ما را متهم کرده‌اند شعرمان را از روي تئوري‌هاي ادبي نوشته‌ايم (و‌اي بسا که اين ديدگاه‌هاي نو به ما جرات و جسارت بيشري بخشيد و فهميديم در اين راه تنها نيستيم و هستند ديگراني چون ما جنون زده)، معنايش آن نيست که اين شعر‌ها ربطي به جامعه ما ندارند. من حاضرم تجربي‌ترين و پيشرو‌ترين شعر‌هاي خودم يا دوستانم را از اين نظر بررسي کنم و نشان دهم چه طور اينها را فقط و فقط يک شاعر ايراني اين دوره و زمانه مي‌توانسته گفته باشد. هر کس دوست دارد، بيايد به اين ميدان براي دست و پنجه نرم کردن! اصلا چرا راه دور برويم؟ همين شعرهاي گرافيکالي که من در دو، سه سال اخير روي شان کار کرده‌ام و نامش را گذاشته‌ام «خوانديدني»، شايد در نگاه اول ربطي به مسائل و مشکلات اجتماعي و سياسي کشورمان نداشته باشد (و انگار شما هم در پرسش‌هاي تان، به طور ضمني چنين اشاره‌اي داشته ايد)، ولي وقتي درگيرش مي‌شويم و به جاي نگاه توريستي، با چشم بومي بهشان نگاه مي‌کنيم، خيلي حرف‌ها مي‌زند به ما. اصلا من خوانديدني را يک جور شعر مشارکتي و عميقا دموکراتيک مي‌بينم و گمان مي‌کنم اين شعر‌ها، سياسي‌ترين و عميق‌ترين کنش و واکنش‌هاي اجتماعي مرا در خودش به کار گرفته تا به ساحتي هنري بکشاندشان. نبايد يادمان برود که شاعر به شعر متعهد است. او براي اينکه به اين تعهد وفا کند، ناچار از نوآوري است. به نظر من، تا زماني که شخص نتواند شعرش را با نشانه‌هاي زيبا شناختي خود ويژه، نشان‌دار و صاحب سبک کند، شايسته نام شاعر نيست. از سويي، شعري به واقع شعر دوران خود است که بيشترين ارتباط و همزيستي را (البته به شکلي خلاق و خود ويژه) با زندگي و محيط زيست دوره خودش داشته باشد. در غير اين صورت، شاعر به دام ذهني‌نويسي در خواهد افتاد و اين بدترين عيبي است که من مي‌توانم به شعري بگيرم.
به نظر شما شاعران و نويسندگان درگير‌و‌دار بحران‌هاي اجتماعي، چه نقشي مي‌توانند داشته باشند و چگونه؟ آيا حضور و واكنش‌‌شان بهتر است حضور فيزيكي در بطن بحران‌ها باشد يا اين حضور بايد محدود شود به متن آنها؟
اين چيزي نيست که بشود برايش نسخه‌اي همگاني پيچيد. گفتم که شاعر هم آدم است و هر شاعري منش و شخصيت خاص خودش را دارد. شايد يکي آدم اکتيو و فعالي باشد و آن يکي آدمي گوشه‌گير و منزوي و به طبع، نوع کنش اجتماعي شان هم زمين تا آسمان فرق کند. اصل براي شاعر آفرينش است و باقي فرع. اما بگذار بگويم که من خودم از آن گروه آدم‌هايي نيستم که بتوانم «بي‌خيال» اموراتم را بگذرانم. زود به هيجان در مي‌آيم و واکنش‌هاي تند نشان مي‌دهم. از دروغ و بي‌عدالتي بيزارم و حالم از اين مادي‌گرايي نفرت‌آوري که سر تا پاي جامعه ما را در برگرفته، به هم مي‌خورد. من بر اين باورم که اگر بخواهيم مردم کشوري را بشناسيم، بهترين راه اين است که به آثار هنري آنها رجوع کنيم. در شعر و ديگر آثار هنري هر ملتي، شما مي‌توانيد ژرف‌ترين کنش‌ها و واکنش‌هاي مردم را دريابيد. مي‌خواهم بگويم اين آثار، معتبرترين اسناد فرهنگي براي دستيابي به جان و جوهره هر ملتي است و چون چنين است، لابد هنرمند صادق‌ترين و راستگو‌ترين گواه زندگي عصر خويش به شمار مي‌آيد. به اين ترتيب، هنرمند هرچه بيشتر بتواند روي کارش تمرکز کند، دستاورد اجتماعي بهتري هم براي هم‌نسلان خود و آيندگان به همراه خواهد آورد.پس، هر جامعه‌اي بتواند اين امکان و فرصت را به هنرمندانش بدهد که آزادانه‌تر و بي‌دغدغه‌تر به کارشان بپردازند، جامعه‌اي انساني‌تر و پيشرفته‌تر است. واي به حال مردم و کشوري که شاعرانش را پاس نمي‌دارد! دوست دارم حرفم را با شعري کوتاه به پايان ببرم: نمي شود که شکستن چيزي را ببيني و دم نزني / البته کسي را بد نام نمي‌کنم / و به هر که بخواهد راست بگويد گوش مي‌دهم / و زبانم مي‌سوزد به حال کسي که مي‌خواسته و نگفته / و نگاهم از بگو مگوي دهان‌ها و ليوان‌ها / زخم‌ها برداشته... / مي دانم / اين لقمه / گلوگير است!

هیچ نظری موجود نیست: