
از «شعر- پارتی» بترسيم!
در فاصله بعد از فیداوت غمانگیز جایزه شعر «کارنامه» و جامپکات ناگهانی به «جایزه شعر فجر»، چند سالی خبری از جوایز مستقل و غیردولتی نبود. از یک سو فروکش کردن هیاهوی شعر انتهای دهه هفتاد و ابتدای دهه هشتاد، از سوی دیگر کمرونقشدن بازار چاپ کتابهای شعر به دلیل سختگیریهای وزارت ارشاد و فقدان ناشران سرمایهگذار، و از جانب دیگر گرایش سلیقه عمومی به سمت ادبیات داستانی، در کنار دلایل ریز و درشت دیگر، همه و همه نوعی سرخوردگی را در جامعه شعری حکمفرما کردند و رکودی نیمدههای را در این حیطه رقم زدند. تاریخچه تلخ جوانمرگی جوایز شعر در ایران را میتوان بیشتر تحلیل کرد و دلایل جوانمرگی آنها را ریشهیابی نمود و مکانیسم افول تدریجیشان را(که اتفاقا در اکثر موارد آغازی باشکوه و بلندپروازانه داشتهاند) مورد بررسی قرار داد. این، امری است که در مطالب این پرونده کوتاه تا حدی بدان پرداختهایم. اما انگیزه این پرداخت، اپیدمی ناگهانی خردهجایزههای مستقل در سال جاری است؛ چرا که به ناگاه پس از چند سال افول، و با وجودی که وضعیت شعر ایران چندان تحول چشمگیری نداشته و کماکان با بدقلقیهای دستاندرکاران فرهنگ و بیاعتنایی قشر خواننده مواجه است؛ رونقگرفتن مجدد جوایز، محافل و جشنوارههای غیردولتی را شاهد هستیم و یقینا در پس این تغییر و تحول باید دلایل جامعهشناختی، سیاسی و روانشناسانه متعددی وجود داشته باشد. اوضاع نابهسامان و مایوس کننده شعر در سالهای اخیر، جریان ادبیات مستقل را به سمت زیرزمینی شدن سوق داده و متعاقب آن فضای مجازی اینترنت به پناهگاه نسبتا امنی برای ریشه دواندن این گرایش بدل شده است. اینترنت چند نحله را تحت حمایت خود قرار داده است که در این میان سه نحله حضور چشمگیرتری دارند: نخست، نحلهای که اهالی جدی شعر هستند، اما جایی برای ابراز هنر و نظر خویش نمییابند و به ناچار تن میدهند به آشفتهبازار سایتها و وبلاگهای ادبی، دوم گروهی که قدری حاشیهپردازتر هستند و یک پا مدعیاند و در عین حال میدانند سبک و سیاق کارشان در حیطهای غیر از اینترنت نه نگاهی را جلب میکند و نه بختی برای طرحشدن خواهد داشت؛ و سوم کممایههایی که اصولا ایدهای در باره ربط خودشان با ادبیات ندارند و دلشان را خوش میکنند به درج آثارشان در جایی که در آن از ارزیابی و کیفیتسنجی خبری نباشد و در تعدد کامنتهای پای مطلبشان با سایرین چشم و همچشمی میکنند و نارسیسیسم حریصشان را تا حدودی سیراب مینمایند. ماجرا اصلا فروکاستن ارزشهای جوایز مستقل و سایتهای ادبی نیست. ماجرا این است که چرا همیشه باید به حداقلها تن داد و پستونشین شد؟ چرا اهالی شعر نمیتوانند به یک اجماع فکری برسند و با پیوند دادن خردهجایزهها به یکدیگر، آلترناتیو قدرتمند و با دوامی ایجاد و جایزهای برپا کنند که گرفتن و نگرفتناش نه تنها برای خود شاعران، که حتی برای خوانندگان شعر نیز تاثیرگذار باشد؟ نکته دقیقا همینجاست. در حوزه شعر ما هیچکس، کس دیگر را قبول ندارد. نگاهی سرسری هم که بیندازیم به مجادلات قلمی و کلامی بیست سال اخیر در حوزه شعر، به وضوح میبینیم که کسی با کسی حرف نمیزند. همه فقط با هم دعوا دارند. همه حقانیت همدیگر را زیر سوال میبرند، بیآن که بکوشند دلیلی برای ابطال و تخریب دیگران ارائه کنند. این جدالها که نوع سالماش احتمالا همان اصطلاح دهانپرکن «گفتمان» باشد، اکثرا تا حد یک بگومگوی شخصی تنزل یافتهاند و به هتاکیها و پردهدریهایی بدل شدهاند که ربطی به شعر ندارند. از دیگر سوی بیماری مزمن «باندیسم» تمامی ما- تاکید میکنم تمامی ما- اهالی دور و نزدیک شعر را مبتلا کرده است و بیآن که بکوشیم از گیر و دار این بیماری- که به گمان من بیماری بسیار پسندیدهای است اگر در کانال تکثرگرا و سالمی هدایت شود- فراروی کنیم و از آن رویکردی اجتماعی بسازیم، تمام بنیه آن را در راه ساختن گروهکهای فاقد اتوریته و رواج رفیقبازی صرف کردهایم. در چنین شرایطی است که میبینیم برگزاری جایزه و جشنواره هم شمایلی سمبلیک یافته است و اکثر جایزهها بیش از آنکه به قصد دمیدن انرژی تازه به پیکر نحیف و از رمق افتاده شعر امروز و حمایت از شاعران شکل گرفتهباشد، به قصد مانور بانیان و برگزارکنندگان جوایز و کسب کاراکتری خویشفرما از دل یک تیپ خاص پایهریزی شدهاند که پیش از هر چیز در مقام اعطا کننده جایزه، خود را در نقشی بالاتر و برتر از دریافتکنندگان جایزه میپندارند و از جایزه به عنوان سند این برتری استفاده میکنند. اکثر این جوایز فرمالیتههایی هستند که برای برندگانشان سودی ندارند. چرا که نه بنیه اقتصادی برگزارکنندگان در آن حدی است که بتوانند نیاز مادی شاعر را برآورده سازند و نه پایگان اجتماعی آنها آنقدر معتبر و محکم است که برای شاعران فایده روحی- معنوی داشته باشند. با این حال گویا باز هم توافق خاموشی شکل گرفته است که به همین حداقلها دلخوش باشیم و سازی در مخالفت با آنها کوک نکنیم، چرا که این کار هم عین خودزنی است و با ترویج انفعال توفیری ندارد. شعر امروز ما به رغم این ظاهر نزار و افتان و خیزانش، معدنی است از پتانسیلهایی گرانبها که اگر درست استخراج و پالایش شوند، میتوانند در سطح جهانی هم مطرح شوند و تاثیرگذار باشند. ایران از نظر تعدد شاعر خوب و با استعداد – به معنای عام و خاص کلمه- کشور فقیری نیست؛ فقر ما کماکان در حیطه فرهنگ و نگاه اندیشهمند و اندیشهساز است که مانع رشد سرمایههای هنریمان میشود. کافی است قدری دورتر از نوک بینی را هدف گرفت و بیخیال روابط امروزی و موفقیتهای همزمانی شد و گسترهای ایجاد کرد برای جنبشهایی که ارزشی درزمانی خواهند داشت. با اعطای دو تا سکه و یک تندیس و یک لوح افتخار(کدام افتخار؟) در پستوی فلان فرهنگسرا و زیرزمین فلان کتابفروشی، دردی از شعر امروز ایران دوا نمیشود. جایزه وقتی میتواند اعتبار و آبرو کسب کند که استراتژی تبیینشده و درستی داشته باشد. اگر غرض حمایت است، باید در اساسنامه جایزه مشخص باشد که حمایت از چهچیز و چه کسی و به چه قیمتی قرار است صورت گیرد. تعامل با ناشران و سایر بنیادهایی که در تولید کتاب به طور اخص و کالای فرهنگی به طور اعم فعال هستند، راهکار قابل تاملی میتواند باشد. راهکاری که جامعه داستاننویسی ایران نیز چندی است در پیش گرفته و نتایج مثبت و تاثیرگذارش را هم به عینه شاهد هستیم. خود شاعران باید فکری به حال خود کنند. با برگزاری جایزه شعر «فجر» ثابت شد که از تنور دستگاههای دولتی، آبی برای شاعران مستقل گرم نخواهد شد. جشنواره شعر فجر یک فرصتسوزی تراژیک برای هر دو طرف دعوا بود؛ چرا که حداقل میتوانست با نگاهی متوسعتر و غیرسیاسیتر، حیثیت و اعتباری چون جشنواره فیلم فجر برای خود دست و پا کند، اما ترجیح داد مکانیسمی محافظهکارانه داشته باشد و حتیالمقدور خطر نکند. وقتی که میان فهرست شاعرانی که در نشریات منسوب به حکومت آثارشان را چاپ میکنند، با فهرست شاعرانی که کارهایشان را به نشریات مستقل میسپارند، تقریبا هیچ نام مشترکی را نمیتوان یافت، باید دانست که چیزی بهغیر از شعر، و به غیر از هنر در میان است و مثل دیوار برلین ، دو کشور همسایه را از هم جدا کرده، و دارد افتراق فکری-سیاسی را به مثابه افتراق ارزش هنری مطرح میکند. پس راه تعامل این دو جریان با هم، دست کم تا به امروز، مسدود مانده است. حال اگر قرار باشد شاعران کم و بیش همگروه نیز، راه بر هم ببندند و تنگنظری پیشه کنند، باید فاتحه این هنر در حال انقراض را از همین حالا خواند. بخش عمدهای از این موقعیت که کارگزاران فرهنگی (اعم از دولتی و خصوصی) را وامیدارد تا با قیافهای حق به جانب، با شعر چون طفلی بیصاحب و سرراهی و طفیلی رفتار کنند، ریشه در ژولیدگی فرهنگی خود مایی است که داعیه شعردوستی و شاعری داریم. کلاهمان را که قاضی کنیم و با خودمان صادق باشیم، میبینیم که در طول این سالها به غیر از غرولند کردن و وامصیبتا گفتن و مظلومنمایی، هیچ حرکتی نکردهایم. مگر همین محدودیتها و مضایق گریبانگیر جامعه داستانی ایران نیست؟ آنها چه کردهاند که تا حدودی توانستهاند بر این دشواریها فائق شوند؟ چرا از همین همکاران نزدیکمان الگو نمیگیریم؟ تا همین چند سال پیش به چاپ دهم و یازدهم رسیدن رمانی که در نظر منتقدان ارزش قابل قبولی هم داشته باشد- آن هم در عرض چند ماه- خواب و خیالی بیش نبود. اما تعامل و پیلهدریدن به کار داستاننویسی امروز ایران آمده است و دستکم از جنبه اقتصادی تکانی خورده و توانسته است توجه مطبوعات را هم – در نقش یک حامی مقتدر- به خود جلب کند. تا زمانی که خود شاعران به موفقیتهای بیبازتاب محفلی و تعریف و تمجید هفت، هشت نفر از رفقای دور و برشان قانع هستند، و خودشان را جدی نمیگیرند به عنوان هنرمندی که باید خلاقیتاش در خدمت جامعه و ترقی فرهنگی آن باشد؛ یقینا انتظار حمایت از نهادهای فرهنگی نیز به شوخی شبیه است. معرکهگیریهای نمادین و نانقرضدادنهای ادیبانه، سود و ثمری به حال کسی نخواهد داشت. قدم تمام بانیان و هیاتهای اجرایی و داوری جایزههای نورسیده هم روی چشم. به شرطی که کارشان برآمده از ایدهای فرهنگی و راستکردارانه باشد و به مرور زمان تا حد یک «شعر- پارتی» تنزل نیابد. چرا كه «پارتي» يك سرگرمي عامهپسند است براي وقتگذراني و سرخوشي چند ساعته ميزبان و مدعوين؛ اما «شعر» نه سرگرمي است، و نه عامه پسند، و مسلما به درد وقتگذراني هم نميخورد؛ سرخوشي ناشي از خواندن يك شعر خوب هم، يك لذت متافيزيكي و انديشهپرور است و ربطي به سرخوشي فيزيكي و انديشهكش پارتي ندارد. پس بايد بسيار دقت كنيم كه اين دو مقوله متضاد در كنار هم ننشينند كه حاصلش مضحكهاي خواهد شد كه براي بانيان و مدعويناش، جز پشيماني و خسران ثمري در پي نخواهد داشت...
عكس از :James Markus
۵ نظر:
علی جان نقد ِ جالب و به جایی بود
لذت بردم و ترسیدم
ای کاش همه کمی بترسیم
از چگونه در کنار ِ هم بودن
و ...
به وبلاگ من سری بزن
گاهی که بیکار شدی :
http://atilablogspot.blogspot.com/
سلام علي عزيزم
دوست خوب و مهربان
همواره نوشته هايت و قلم تواناي تو را ستوده ام اميدوارم همچنان در كنار ما باشي و همچنان اين نورهاي زيبا را از خود ساطع كني در ضمن تشكر مي كنم بابت مصاحبه خوبت با عباس صفاري كار به جايي كردي و حسوديم شد كه صفاري را ديده اي ...
برايت ارزوي سلامتي دارم دوست سخنورم
: )
سلام ...همواره از شما جيزهاي تازه اي اموخته ام... دوست شعر هستيد علي عزيز...وب سايت شما هم دلجسب و دوست داشتني ست...همواره باشي علي شعر فارسي
ارسال یک نظر