۱۳۸۶ بهمن ۱, دوشنبه

خوانش شعري از علي ثباتي


ازانواع مثلث های عشقی...


تنهایی هم از آن مضمون هاست که تاریخ مصرف ندارد و هرگز کهنه نمی شود انگار.مضمونی که در هر یک از ادوار تاریخی حیات بشر ، رنگ و معنای خاص خودش را می گیرد.تنهایی مضمونی است که در تمام نحله ها و سبک های شعری کاربرد داشته است.مفهومی کلان که گاه می توان آن را تا نازل ترین سطوح رمانتیسیسم و سانتی مانتالیسم تنزل داد و گاه می توان تا مطرح کردن غنی ترین اندیشه های فلسفی ارتقا بخشید.
آن چه که مرا بر آن داشت در باره شعر علی ثباتی ،چیزی بنویسم،نوع نگاه او به این مقوله بود.در نگاه او ظرافت هایی یافتم، که حیف دیدم این ظرافت ها را مطرح نکنم.هر چند در باب برخی سطرهای شعرش هم حرف هایی دارم و در ادامه خواهم گفت.اما نوع مواجهه او با مضمون خطرناک ،کلان و شاید تا حدودی کهنه شده تنهایی ،به نظرم جالب توجه آمد:
تنهایی

یک کوزه ی شکسته است

که بی هواکنار صفحه ی ترحیم روزنامه

می بینی داری می کشی

با نمی بینی کشیده ای
اصالتی در این نگاه وجود دارد که مرا ترغیب می کند به تجزیه و تحلیل متن.اصلتی که ناشی از نوعی دگر خواهی و دگر نگری است.هیچ مضمونی هرگز کهنه نمی شود، مگر آن که نگاه کهنه ای به آن داشته باشیم.ثباتی به عقیده من در این شعر کوشیده تا قدری زاویه نگاهش را جا به جا کند و برای خودش زاویه ای تازه پیدا کند ،برای نظاره کردن یک امر واقع که گریبانگیر انسان امروزی است.در بند ذکر شده ، اگر چه شاعر روش کلاسیکی را برای بیان گزاره های خود اتخاذ نموده ، اما واژگانی را برگزیده که ارجاعات برون متنی بسیار جالب توجهی را ممکن می سازند.مثلن «کوزه» در کنار «صفحه ترحیم روزنامه» که مرا به سمت شیطنتی خیامی برد.چرا که در شعر خیام همواره کوزه را می توان نمادی از عدم تجسد دوباره انسان ، و پوچی او دید .وقتی این واژه در کنار یک المان کاملا امروزی قرار می گیرد که کاملا هم به مرگ مرتبط است ، ترکیب حاصله ،زاویه دید نویی را پیش روی ما قرار می دهد.در واقع علی ثباتی با همین کار ظریف و ساده، به معنای تنهایی در متنش عمق می دهد.او قطعیت فعل را نیز به زیبایی از میان برمیدارد و تشکیکی که خاص انسان شهرنشین امروزی است ،به شعرش تزریق می کند:
داری می کشی

با نمی بینی کشیده ای
در واقع ، این عدم قطعیت است که آن تنهایی را هم در تعلیقی قابل تامل برای ما تصویر می کند.
تنهایی inbox ِ موبایل است

با چند message از وزارت تعاون

تبریک عید غدیر و بانک مسکن

تو برو بیای ِ غروبای ِ تجریش

وقتی شانه ای یکدفعه

به شانه ات ...

تا "ببخشید"

با کلماتی رها با باد و دور شود

در بند بعد، شاعر می کوشد تا تاکیدی داشته باشد بر امروزی بودن این تنهایی.تاکیدی که دوسطر اولش به هیچ وجه دلنشین از آب درنیامده اند و تا حدودی حتا شعاری و دم دستی به نظر می آیند.در واقع موبایل المان خوبی برای تاکید بر این تنهایی نیست.اما در همین بند هم شاعر توانسته متنش را به خوبی جمع و جور کند و به یک تصویر سازی بسیار قوی منجر کند (که عجیب مرا به یاد فروغ فرخزاد می اندازد! نمی دانم چرا ،یا می دانم و نمی گویم؟!):
وقتی شانه ای یکدفعه

به شانه ات ..

تا "ببخشید"

با کلماتی رها با باد و دور شود
تاکید ثباتی ، در این سطرهاست که رنگی می گیرد و تفکر برانگیز می شود.برخوردهای تصادفی انسان ها با هم و دیالوگ های لاجرمی که آنقدر کم رنگ و رمق هستند که اصلا منجر به ایجاد ارتباط نمی شوند و فقط تنها بودن انسان را پررنگ تر می کنند.
یا در سینما فرهنگ

نصفه شب توی ِ صندلی کناری ات

که باز نشده است

و شب تر

که با وسواس پرده را می کشی

و توی تاریکی اتاق

با دستت

و آلتت

یک مثلث عشقی می سازی
بنداخیر را من درخشان ترین بند شعر می دانم.این بار هم شاعر کوشیده تا برمفهوم سازنده شعرش ،تاکیدی دوباره داشته باشد، اما این بار نیز از زاویه ای نو نگاه می کند و تصاویری را برمی گزیند که بسیار صادقانه و باور پذیر هستند.ثباتی در واقع دارد گزارش می نویسد.دارد اتفاقات بسیار معمول –مثلا تهران امروز – را قدری دقیق تر و موشکافانه تر شرح می دهد.گریز او به المان های جنسی و تصویر خود ارضایی – که به خوبی با مفهوم تنهایی هماهنگی دارد – گریزی به جا و ظریف است.او به دگرگونگی رابطه پرداخته است ، و رابطه جنسی هم ، همواره و هنوز یکی از دغدغه های انکار ناپذیر بشر بوده و هست.نکته جالب در این بند ، مواجهه ساده شاعر با عقده های جنسی است.در واقع شاعر تاکیدش بر ترسیم خلوت بیمارگونه انسان در رویارویی با غرایز است.در این خلوت ،برای ایجاد ارتباط و برون رفت از تنهایی ، باید جور ساختن مثلث عشقی را هم خودت بکشی.یعنی رابطه سازی های کاذبی که نه تنها نمی تواند تنهایی را از میان بردارد ، بلکه به آن عمق غم انگیزی نیز می دهد.
روز تولدت تنهایی

تندی قدم ها از اتاق تا تلفن باید باشد

یا کنار بطری خالی شاید

وقتی خرابی و آلبومی

از هر دو طرف

هی تو را ورق می زند:
تو هی کمی لاغر می شوی

هی کمی چاق

موهایت هی کمی بلند و هی کمی کوتاه می شود

دور و برت آدم ها هی می آیند

کنارت می نشینند

بازهی بلند می شوند می روند

عده ای دیگر کم کم باز

هی می آیند هی باز بلند می شوند و هی کم کم می روند

شعر همچنان جاندار و پرمایه پیش می آید.ثباتی موفق می شود تصاویر تازه و بکری از روزمرگی ها ، و نوستالژی تهی از اندیشه انسان امروزی ارائه کند.تصویرورق زدن آلبوم و تماشای عکسها ، بسیار زنده و دلنشین ارائه شده است.این کار نشان می دهد که ثباتی علی رغم این که طرح یک اندیشه عمیق را مدنظر داشته است، از انتقال عنصر لذت شعر نیز غافل نبوده است و کوشیده حتی المقدور حرف هایش را در قالبی بریزد که خواننده وجه زیبایی شناسانه شعر را هم مد نظر داشته باشد و با گزاره ها درگیر شود.مونتاژ ثباتی در این بند ، بسیار مونتاژ موفقی است.او از وقایع بازتاب داده شده در عکس ها با ظرافتی قابل توجه ، بهره می جوید و در واقع به نوعی بازتابِ بازتابِ تنهایی می رسد.نوعی عکسِِ عکس.
تنهایی شبی در قشم است

وقتی به ستاره ها سیگاری تعارف می کنی

و بی اختیار گریه خنده می کنی

بر لخ لخه ی موج هاروبه روی ِ دریا در دالان های

تو در توی دریا

در دریا بار و باز روی ِ دریا

در یال ِ باد و بازوی ِ دریا
و ته سیگاری

که چیزی است شبیه ِ آخرین پیام

از کسی شبیه ِ آخرین انسان

در روزی شبیه ِ آخرین روز ِهستی

و با تلنگری به دریا می اندازی

تا بعددستی ناگهان بر شانه ات بزند

و تو برگردی

تا جهان را مثل دسته گلی جلویت بالا بگیرد

و بگوید: "باید برویم ..."
بند پایانی شعر اما ، چندان قوی نیست.در واقع انرژی سطرهای پایانی اصلا هم تراز و لایق سطرهای پیشین نیست.ثباتی در این بند نمی تواند اندیشه را در لفاف ظریف ارجاعات تصویری بندهای قبل ارائه کند.انگار بیم آن را داشته که مبادا مفهوم شعرش ابتر بماند.این محافظه کاری –یا شاید وسواس بی دلیل- او را به سطرهای فاجعه بار :
و ته سیگاری که چیزی است شبیه ِ آخرین پیاماز کسی شبیه ِ آخرین انساندر روزی شبیه ِ آخرین روز ِهستی
می رساند.تمام آن تلاش ستودنی شاعر ،برای بیان اندیشه ،بدون استفاده از بیان اندیشه؛ در این سطرها رنگ می بازند.اندیشه غالب می شود و جان مایه ی شعری را تحت الشعاع قرار می دهد.در واقع شعر تمام شده است.شاعر بیهوده می کوشد که شعر را به جایی دیگر بکشاند.این کوشش را می توان به وضوح در خود متن مشاهده کرد.شما در هیچ یک از سطرهای پیشین شاعر را درگیر با واژه و بازی های زبانی نمی بینید.در هیچ یک از سطرهای پیشین سعی نشده که زیبایی به شکلی تصنعی به شعر القا شود .و ناگهان در این بند:
روبه روی ِ دریا در دالان هایت

و در توی دریادر دریا بار

و باز روی ِ دریا

در یال ِ باد و بازوی ِ دریا
من شک ندارم که خود متن اصلن تمایلی نداشته که به چنین جایی برسد.چهره علی ثباتی لا به لای این سطرها به وضوح دیده می شود.او دیگر دارد در روند شعرش دخالت می کند و امکان نمو طبیعی را از شعر می گیرد.خود کرده را تدبیر نیست.بنا براین شعر هم چموشی می کند و ثباتی را در دو سطر آخر زمین می زند:
تا جهان را مثل دسته گلی جلویت بالا بگیرد و بگوید: "باید برویم ..."

سیر ثباتی برای رسیدن از جز به کل ، کاملا قابل دفاع و درست است.اما اجرای او ،در سطرهای پایانی ، چندان قوی نیست.اگر در کل شعر ثباتی ناظری بی طرف بود و تنها تصاویر مرتبط با مفهوم غایی شعرش را برای ما گزارش می کرد ، در این سطرها او می کوشد بی طرف نباشد و حتی گاهی سخنان نغزش را به رخ ما بکشد.همین کار او موجب می شود که این شعر از حد یک شعر عالی ، به یک شعر نسبتا خوب تنزل بیابد.با این حال باید اعتراف کنم که به غیر از بند پایانی ، سایر سطرهای این شعر را بسیار می پسندم و آن را نمونه ای بسیار موفق می دانم از اشعاری که هم اندیشه های فلسفی و روانی عمیقی درآنها طرح می شوند و هم این که شاعرانگی را وجه غالب خود قرار می دهند.این است که باید دست مریزاد بگویم به علی ثباتی ، که گویا دارم می گویم!بله؟...بعله!!!!
متن شعر را می توانید در آدرس زیر بخوانید:
http://malake.adabkade.com/archives/000759.html

هیچ نظری موجود نیست: