۱۳۸۹ شهریور ۲۲, دوشنبه

درباره‌ي مهدي اخوان ثالث


از یوشِ امروز به خراسانِ دیروز

مهدی اخوان ثالث از عمق شعر اصیل و کلاسیک فارسی سر بر‌آورد و بعد از آشنایی با نیما- به قول خودش- کوشید «راهی از یوش امروز به خراسان دیروز» بسازد. اخوان هرگز از ریشه‌های سنتی خود منفصل نشد. هرگز نتوانست(یا نخواست) از فخامت و اصالت زبان شاعرانه‌اش بکاهد یا آن را دستخوش تغییر کند. هرگز نتوانست از عروض(ولو عروض نیمایی) دل بکند و شعر سپید و آزاد بنویسد. هرگز سرودن در قوالب کلاسیک را ترک نگفت. شاید همین امر او را در میان شاعران دیگر شعر نوین ایران شاخص ساخته است. او عمیقا معتقد بود که نماینده و میراث‌دار شعر خراسان و سبک خراسانی است. از این روست که به پیروی از فردوسی، روایت را به عنوان محور اصلی شعر خود در نظر می‌گیرد و زبانی را به کار می‌گیرد که دایره‌ی واژگانی گسترده‌اش از فرهنگ قرن سوم و چهارم قمری آغاز می‌شود و تا زبان روزگاری که در آن می‌زیست ادامه می‌یابد. با مروری بر کارنامه‌ی اخوان به نتایج جالبی دست می‌یابیم: اخوان در «ارغنون» کاملا شاعری کلاسیک است و شاید حتی قدری کلاسیک‌تر از زمانه‌ی خود، چرا که در زمان انتشار «ارغنون» جریان غالب شعر قدمایی فارسی تحت سلطه‌ی غزل بود، اما اخوان بیشتر تمرکزش روی سرودن قصیده است. در «زمستان» اگر چه در سه، چهار شعر می‌توان حضور صدا و استعدادی تازه را در شعر نوین ایران رصد کرد، اما حضور نیما چنان پر‌رنگ است که این صدا به استقلال کامل نمی‌رسد. «آخر شاهنامه» نشان می‌دهد که اخوان راه خود را یافته، ولی هنوز در حال سعی و خطاست و در شیوه‌ی سرایش خود به تکامل نرسیده است. «از این اوستا» اوج هنر شاعری اوست از هر نظر. تعدادی از ماندگار‌ترین اشعار تاریخ شعر نوی ایران را باید در این کتاب جست. او دیگر به قله رسیده است و گویا قصد فتح قله‌ی شامخ‌تری را ندارد که می‌کوشد آرای خود را در موخره‌ی کتاب تبیین کند و مانیفستی برای شعرش بسازد. با این حال چنان در دوالیته‌ی سنت و تجدد اسیر است که چشم بر تناقض‌های فراوان نظریاتش می‌بندد و همه‌‌ی مفاهیم مطروحه در آن را مصادره به مطلوب می‌کند به نفع شعر خود. در نهایت موخره‌ی «از این اوستا» نمی‌تواند جریان‌ساز باشد و در غالب یک نظریه برای شعر معاصر کاربردی داشته باشد. از این به بعد، شعر اخوان رو به افول می‌نهد: «در حیاط کوچک پاییز در زندان» هیچ شعری ندارد که چیزی به کارنامه‌ی اخوان بیفزاید. «دوزخ اما سرد» رگه‌هایی بارز از تمایل دوباره‌ی او به سمت کلاسیسیسم را نمایان می‌سازد و کارهای نیمایی‌اش هم در حد اشعار «از این اوستا» نیست و «زندگی می‌گوید اما...» نیز تلاشی ناموفق، اما ارزشمند است برای تلفیق داستان‌های اپیزودیک با شعر نیمایی. و سرانجام «تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم» که بازگشت دوباره‌ی اوست به شعر کلاسیک. با این حال باید اعتراف کرد که اخوان تاثیر خود را بر حافظه‌ی تاریخی شعر معاصر فارسی گذاشته و بخشی از آن را به شکلی لایزال به تصرف خود درآورده است: «زمستان»، «چاووشی»، «آخرشاهنامه»، «کتیبه»، «قاصدک»، «مرد و مرکب»، «قصه‌ی شهر سنگستان» و چندین و چند شعر دیگر از او، هنوز در زمره‌ی محبوب‌ترین و زیباترین اشعار این روزگار به شمار می‌روند. ای کاش اخوان در بعد نظری دارای توانایی‌های بیشتری بود و می‌توانست با استفاده از اشرافش بر ادبیات کلاسیک و زبان فارسی، یک نظریه‌ی بومی جدی را به شعر امروز پیشنهاد دهد. هر چند که می‌توان برخی پیشنهاد‌های او را از دل شعرهایش استخراج کرد و به کار گرفت. کاری که نه اخوان و نه هیچ شاعر دیگری تا به امروز نتوانسته است تمام و کمال به انجامش برساند.

هیچ نظری موجود نیست: