۱۳۸۶ دی ۲۵, سه‌شنبه

اروتيسم در شعر نيما يوشيج



براي بررسي رگه‌هاي اروتيك در شعر نيما - مي گوييم رگه ها،چون دنيا‌و‌فضاي ذهني نيما ،‌در بيان،براين گواه است كه "اروتيسم" در شعر او هرگز جرياني اصلي نبوده است - بايد جستاري طاقت فرسا انجام داد. چرا كه اين رگه ها ، بسيار كم و درعين حال پنهان هستند و بايد آنها را از لايه هاي زيرين معنا بيرون كشيد. زیراحتي تغزل و عاشقانه سرايي صرف و خالص نيز ندرتن در آثار او مشاهده مي شود. گرچه آغاز خلاقيت ادبي او با منظومه ي "افسانه" است كه موضوع آن سوزو گداز يك عشق "زميني" و مناظره ي رويا گونه اي در اين باب است ا، ولي مه آلودگي فضاي رمانتيك "افسانه" و ناب گوييهاي كنايه آميز آن ، شعر رابه سمت و سويي متافيزيكي سوق مي دهد. البته فراموش نبايد كرد كه انگيزه ی سرايش "افسانه" تماشاي "صفورا"ي چادرنشين ، هنگام آب تني درچشمه و الهام جويي از اين منظره وتركيب تمثيلي اين شكوه وجلوه باشكست وتلخكامي رابطه ي عاشقانه ی شان سروده شده است.اما بحث بر سر حاصل اين فرآيند است، يعني آن چه كه محصول نهايي اين انگيزش است بيش از آن كه به سمت اروتيسم برود ، در رمانتيسمي رنسانسي شناور است. به قول براهني: "نيماي افسانه مطلقن يك رمانتيك بود... از رمانتيسم به سمبوليسم مي گرايد... و سمبوليسم اوروح رئاليسم وصفي شاعرانه نيز مي يابد." ما در باره ي زندگي جنسي "نيما" اطلاعات چنداني نداريم. اما با توجه به زيستگاه كودكي و جوانيش و يله گي كوهنشينان در طبيعت ، شايد پس از مهاجرت به شهر ، دچار سرخوردگيهاي جنسي (به تعبير فرويدي) ناشي از اختلاف طبقاتي و فرهنگي با جماعت شهرنشين شده باشد. به ويژه كه همواره در متن اشعار او خشم و خشونتي پنهان مشاهده مي شود كه موضع او را درقبال پديده هاي مختلف جهان ، بدبينانه جلوه مي دهد و شك وجود چنين كمپلكسي را در نهاد او تشديد مي كند. البته بايد در نظر داشت كه ميزان دخالت تفكر و زندگي جنسي هنرمند درآثاري كه عرضه مي كند ، به صورت يك عامل قطعي و صد در صد نيست و مقدار زيادي از محصولات فكري او ممكن است زاييده ي تخييل و تخيل و نيز فضاسازي هاي فرمال وي‌ باشند.با اين همه نيما هرگز اين وجه از شخصيت خود را عريان نمي كند. ساختار معمايي شعر او هم به ندرت از شور و نياز و شدت و ضعف شهوانيت در وجود او برگه اي به دست مي دهد. نيما استاد استتار هر معني و هر انديشه اي ست. شعر او از ديدگاه هرمنوتيك در زمره ي اشعار بسيار تاويل پذير است. چند پهلويي و بغرنجي مضموني و ساختاري كارهاي او ، نتيجه گيري و حكم دادن قطعي براراده ي مفهومي مشخص را بسيار دشوار مي سازد. اما دركل مي توان استنباط كرد كه او چندان تمايلي به گزارش زندگي جنسي خود نداشته ، و در معدود سطوري كه حول و حوش كامجويي هاي شهواني سروده ، يا شتابان از كنار اروتيسم گذشته و يا آنقدر آن را در دود ومه و جنگل و كوه گم كرده كه عمدتن به جاي اروتيك بودن رمانتيك ودر درمواردي نيز آبستره مي شوند. عمده دلایل وقاحت گريزي نیما را درجهان شعر از چند منظر مي توان بررسي نمود:

1-سنت شكني نيما و فرم ساختاري و معنوي شعراو كه لاجرم مي بايست اززبان عاشقانه ی مازوخيستيك شعراي كلاسيك فاصله مي گرفت يكي ازدلايل اين امر است. درواقع راهي كه نيما برگزيده بود بسيار پر خطر بود و باتوجه به كثرت دشمنان و تمسخر گران ، اگر وقاحتي عريان و شهواني در شعر نيما راه مي يافت ، جبهه ي مقابل به كام دل مي رسيد و از شعر او به عنوان شعري منحرف و ضد اخلاق انتقاد مي نمود و مانع راهيابي سبك و سياق كاري او به جريان اصلي شعر معاصر مي گرديد. بنا براين شايد قدري از پرهيز نيما ناشي از حزم و احتياط و سياستكاري باشد!(البته سياست كاري به معناي مثبت)

2-نيما روحن و فطرتن روستايي بود و طبيعت گرايي ذاتي او و مغناطيس طبيعت بكر ؛ براي او حركت به سمت سكس بدون ايدئولوژي شهري را ناممكن مي ساخت. نجابت شعر نيما ناشي از كم رويي غريبه بودنش در شهر است و دلتنگي او از گذران در اين فضاي بيگانه به قدري است كه وقتي به توصيف روستا مي پردازد ، تنها به جلوه هاي طبيعي نظر دارد.

3-تفكرات سياسي و اجتماعي ويژه ي آن دوران نيز دليلي موثر است. زنها به عنوان يكي از اصلي ترين مصالح در ادبيات اروتيك ، در شعر نيما ندرتن جايگاهي تغزلي مي يابند. اكثر زنها انگار يا يائسگاني پا به سن گذاشته و شوهر مرده اند، ويا شيرزناني مشقت كشيده كه در زمستان بي رحم كوهستان طفل مريضي روي دستشان مانده و به دنبال علاجند. بنا براين با توجه به نحوه ي شخصيت پردازي نيما ( استثنا مي كنيم البته آن دختر رند و حاضر جواب رباعي هاي دوره هاي اوليه ی كار نيما را) زنها هم فرصت چنداني براي خوابيدن كنار مردها و اقناع ميل جنسي خود ندارند. علي الخصوص كه مردان نيز وازدگاني وحشت زده اند كه دائم ازتصاوير خوف انگيز مرگ ، مي گريزند.

اين خصيصه حتي در عمده ترين گرايش نيما به اروتيسم در شعر "همه شب" نيز به وضوح قابل مشاهده است. به همين دليل "رگه" هايي كه در ابتداي اين مقال در باره ی آنها سخن گفتيم ، بسيار كمرنگ و مودبانه و شسته و رفته اند ، هرچند تصويرهايي انتزاعي در برخي از آنان به چشم مي خورد كه شايد به تعبير منتقدين مدرن ، چالشي اروتيك باشد. شايد واضح ترين رگه هاي "اروتيك- رمانتيك" در شعر نيما در پاره اي از قسمتها ي "افسانه"، در فصل گفتگوي مانلي و پري دريايي در منظومه ي بلند "مانلي" ، به شكلي پنهان تر در فصل حضور شيطان در منظومه ي ا"خانه ي سريويلي" و نهايتن در شعر موجز "همه شب..." قابل مشاهده و بررسي است:

همه شب زن هرجايي
به سراغم مي آمد.
به سراغ من خسته چو مي آمد او
بود بر سر پنجره ام
ياسمين كبود فقط
همچنان او كه مي آيد به سراغم ، پيچان
دريكي از شبها
يك شب وحشت زا
كه در آن هرتلخي
بود پابرجا
وان زن هرجايي كرده بود ازمن ديدار
گيسوان درازش - همچو خزه كه برآب –
دور زدم به سرم
فكند مرا
بزبوني و در تب و تاب
هم از آن شبم آمد هر چه به چشم
همچنان سخنانم از او
همچنان شمع كه مي سوزد با من به وثاقم ، پيچان...

ساختار وزني و تصويري شعر ، چنان كه مي بينيد بسيار پيچيده و غريب است. حتي در آثار خود نيما هم كمتر به چنين دشواركاريهاي وزني برمي خوريم . فضا سازي با توصيف يك فعل ظاهرن مداوم (آمدن شبانه ي زن هرجايي) شكل مي گيرد. زن هر جايي هرشب به سراغ راوي مي آيد. گنگي غريبي ازنوع كارهاي "موپاسان" در فرم روايتي شعر (ابتدا و انتهاي مبهم و بسيار دروني) بركليت اثر حكم فرماست. نيما با تعقيداندازي خاص خود در كلام ، هم آغوشي را نيز با جلوه اي از طبيعت جنگلي و روستايي خود توصيف كرده و پيوند مي زند. این کار تا حدی نیز فضای اثر را ناتورالیستی تصویر می کند.

و البته به واژه ي "خسته" در سطر پيشين بايد توجه داشت. شايد همين واژه ، روشنگر بخشي از شخصيت شعري نيما درمحدوده ی روابط جنسي باشد.امابه ناچاروبا تمام خستگي بازن هرجايي به اجباردرمي آمي زد(تقدير شوم). و انگار كه اين آميزش بسيار ناميمون است ، چرا كه پيچيدن پيكرها در هم بيشتر تصوير يك درگيري فيزيكي و تماس مهاجم و مدافع را پيش روي ما مجسم مي كند.
تا اينجا شعر به مقدمه چيني ، فضاسازي و شخصيت پردازي داستان گونه اش منحصر شده. ازاينجا به بعد به يكي از شبهاي بسيارآميزش مي رسيم که جهان بيني جنسي شاعر را بيشتر تكميل مي كند. شبي تلخ و وحشت زا را به تصويرمي كشد وبا توصيفي گوتيك گيسوان دراز زن رابه خزها( گياه هرزه ، نازيبا و بي خاصيت) تشبيه مي كند. خزه از جنس كلماتي است كه از آن رنگ و حسي لجني و خيس نيز به ذهن تداعي مي شود. به اين ترتيب با همين يك واژه ، بار اروتيسم بيمار گونه ي حاكم در فضاي اين شعر بيشتر مي شود و زيباترين سطر شعر هم شكل مي گيرد.
افتادن و پيچ و تاب خوردن راوي ضمن ترسيم عذاب روحي او ، جلوه اي "سادومازوخيستيك" نيز مي يابد ، به ويژه به كاربردن تعبير "زبوني" اين حس را تقويت مي كند. زبوني و حقارتي كه هنوز هذيان و كابوسش با راوي همراه مانده و رهايش نكرده است.
اين شعر ،البته در زمره ي بهترين كارهاي نيما نيست ، ولي يكي از متفاوت ترين اشعار او به شمار مي رود. تصوير گرايي موجود در اين شعر نيز به نوبه ی خود قابل توجه است. اگر چه در ميان خود آثار نيما هم ، تصاوير اين شعر چندان درخشان نيستند ، ولي فرم خطي روايت و تصويري بودن شعر ، نگارنده را به ياد فیلم هاي ژانر وحشت ، با چاشني خشونت جنسي مي اندازد.
بااين حال نبايد از نظر دور داشت كه اين شعر نيما نيز سرشار از كنايات اجتماعي است و شايد جلوه هاي اروتيك آن بسيار كمرنگ تر از آثار رمانتيست هاي هم دوره ی نيما ، مثل "فريدون توللي" باشد.در"افسانه" مناظره ي عاشق و افسانه حول عشق ورزيدن و تلخكامي ها و شوربختيهاي جدايي دور مي زند. شعر مربوط به دوره اي از كار نيما ست كه نيش و زهر خند كلام او هنوز عمق نگرفته و در سطح ضجه مويه هاي كودكانه جريان دارد.
در "مانلي" به كلامي منسجم تر مي رسد. ماهيگير حقير و تنها در درياي توفاني ، در حالی كه زن بيمارش در كلبه اي محقر در ساحل به انتظار اوست ، به قلب توفان می زند تا شايد اين بار صيدي نصيبش شود و خرج درمان و خوراك همسرش را تامين كند. رويارويي او با "پريزاده ي دريا" به نگاه اروتيك شاعر ، جنبه اي اساطيري مي بخشد و اغواگريهاي فراوان پري دريايي سرانجام "مانلي" را اسير قعر درياي توفاني و سهمگين مي كند. تفكر روستايي نيما در شخصيت "مانلي" برجسته مي شود ، حتي جلوه هاي مد نظر "مانلي" از زيباييها در ترانه اي عاميانه كه در ابتداي منظومه مي خواند ، چهارچوب ذهن كلاسيك و تخت او را مشخص تر مي كند:
من ندانم پاس چه نظر
مي دهد قصه ي مردي بازم
سوي دريايي ديوانه سفر
آنقدر دانم كان مولا مرد
راه مي برد به درياي دمان آن شب نيز
همچناني كه به شبهاي دگر
واندر اميد كه صيديش به دام
ناو مي راند آرام...
...به هواي دل حسرت زده ي خود مي خواند:
"هاي ! رعنا! رعنا!
چشم جادو رعنا!
تن آهو رعنا!..."
تلخي و شكست در اين شعر و تمام شعرهاي نيما عطر و مضمون اصلي است و مي توان اين حس خاص را تا دايره ي روابط عاطفي و جنسي نيز تعميم داد.
با مطالعه آثار نيما به سادگي مي توان پي برد كه توصيفات جنسي و حتي عاشقانه ندرتن در كارهاي او يافت مي شود. براي نيما "اروتيسم" دغدغه ی اصلي نيست ، بلكه يكي از ابزارهاي او براي بيان و فضا سازي به شمار مي رود ، اما حتي در اين رويكرد نيز ابزار اصلي نبوده و در زمره ي المانهاي درجه ی چندم در زبان خاص نيما کاربرد دارد.

هیچ نظری موجود نیست: