
قتلِ یک شاعرِ افسرده به دستِ گلِ یخ...
در حلقهی اساطیری پنجنفرهی شعر نوین ایران، نیما از همه بیقرارتر و بدقلقتر، شاملو از همه جنجالیتر و جسورتر، فروغ از همه شگفتانگیزتر و پرحاشیهتر، اخوان از همه ناامیدتر و کلاسیکتر و سهراب از همه بیسر و صداتر و مرموزتر است. سهراب در میان این پنج نفر کمتر از همه ادیب بوده و باز کمتر از همه در مسیر شاعریاش دچار تغییر و تحول شده است. شعر سهراب از اولین تا آخرین صفحهی «هشت کتاب» نه از حیث مضمونی دچار رفرم دور از انتظاری میشود و نه اساس ساختارش تغییر چندانی مییابد. منتقدان بسیاری به تحلیل اشعار سهراب پرداختهاند و فراتر از آن، بهترین داوران شعر نو دربارهاش نظر دادهاند. اما چه محمد حقوقی که منعقد نشدن شعر او را به عنوان یک قطعهی مدرن مستقل هدف میگیرد، چه رضا براهنی که او را «بچهبودای اشرافی» و «فرشتهی یک چشم» خطاب میکند و بر این باور است که «شعرش جایی را نمیکوبد» و چه شفیعی کدکنی که شعرش را «شعر جدولی» میخواند و چه دیگران و دیگران در یک نکته متفقالقول هستند: شعر سهراب از بعد فنی شعر کمایرادی نیست. با این حال چه میشود که این شعر –به زعم منتقدان- پر ایراد، اینگونه در دل و حوصله و فرهنگ مردم ایران رسوخ میکند و سپهری را به مقامی میرساند که مپرس؟ چرا «هشتکتاب» هنوز هم کتاب بالینی خیلیهاست، حتی شعرنخوانهای حرفهای که تنها شبیلدای هر سال تفالی به دیوان حافظ میزنند؟
در یک نگاه اجمالی باید در برابر این پرسش صریح که آیا شعر سهراب بر شعر سیسالهی اخیر تاثیر داشته یا نه؟ با همان صراحت پاسخ داد: بله. بیتردید نه فقط بر شعر ایران، که بر سلیقهی شعرخوانی ایران هم تاثیری عمیق داشته است. و باز باید به صراحت گفت که تاثیرش بر سلیقهی شعری مردم بیش از تاثیرش بر شعر شاعران بوده است. اکثر شاعرانی هم که در این سه دههی اخیر با اقبال عمومی و فروش چشمگیر روبهرو شدهاند و طیفهای مختلف فکری را به خود مجذوب کردهاند، رگهای از شعر سهراب در بطن شعرشان پدیدار است: سید علی صالحی نگاه سمبلیک و ظرافتهای مدرن سبک هندی سهراب را به ارث برده است. احمدرضا احمدی همچون سهراب شعری مستقل از سیاست و حوادث اجتماعی میسراید و همچون او غمی اشرافی در شعرش مستتر است. هیوا مسیح، تم عرفانی و جهانبینی معطوف به رستگاری سهراب را در شعر خود دارد. شعر شمس لنگرودی پیرنگی از تغزل فلسفی و طبیعتگرایی سهراب را بازتاب میدهد و محمدرضا عبدالملکیان به تاسی از سهراب، مرثیهخوان دوری بشر از پاکیها و راستیها و مهربانیهاست. میتوانم این فهرست را بیشتر از اینها هم ادامه دهم و برسم به رقت سهرابوار شعر قیصر امینپور، یا طی طریق متافیزیکگرایانهی شعر سیدرضا علوی، و پاکیزگی و پاکیزگیخواهی نهادینه شدهی شعر منصور اوجی. اکثر این نامها شاعرانی هستند که جایگاه رفیع و محبوبی در دل مردم ایران دارند و از طرفی همگیشان از شاعران جدی و مطرح و تاثیرگذار این روزگار هستند.
کاراکتر سهراب چنان در دل مردم جا گرفته که او را از «هشتکتاب» بیرون میکشند و به یک فوق ستارهی فرهنگی بدل میکنند. از پرترههایش کارتپستال و پوستر درست میکنند و تصویرش میشود زینت دیوار اتاق جوانهای عاشق، جوانهای عشق عرفان، جوانهای افسرده، جوانهای شاعر، جوانهای مایل به جریان روشنفکری، جوانهای مذهبی، جوانهای عیاش، جوانهای سیاسی، جوانهای درسخوان، جوانهای اهل ذن و مدیتیشن، جوانهای...
شعر سهراب به شکلی غریب در نقطهی همرسی نماد و انتزاع و استعاره و عرفان واقع میشود و وسعت دایرهی تاویل و تعبیرش چنان زیاد است که اکثر طیفهای فکری و فرهنگی ما را زیر چتر خود میگیرد. با این حساب چندان جای تعجب نیست که میبینیم از کل حلقهی اساطیری پنجنفرهی شعر نو، جریان غالب فرهنگی تنها توانسته سهراب را به نفع خود مصادره کند. رسانههای رسمی ایران که همواره دو نفر از جمع مذکور را کان لم یکن تلقی میکنند و در مواجهه با دو نفر دیگر، از یکی به احترام کسوت و تاثیر غیرقابل انکارش بر شعر ایران و از دیگری به خاطر شاهرگ همگرا با شعر سنتیاش گهگدار یادی میکنند، سهراب را پیوسته عزیز میدارند و ثنا میگویند. حتی اگر موج رادیوتان را روی خبریترین و غیرفرهنگیترین رادیوی ایران- رادیو پیام- که طیف غالب مخاطباناش رانندگان هستند یک شبانهروز ثابت بگذارید، این بخت را خواهید داشت که دستکم یکی، دو شعر سهراب را از زبان گویندگانش بشنوید. از این سادهتر آن است که به نقاشیهای دیواری و بیلبوردهای تهیهشده توسط شهرداری نگاهی بیندازید و شاهسطرهای «هشتکتاب» را گلچین کنید. اما این که اگر سهراب زنده مانده بود، اکنون چه جایگاهی داشت و یا در قبال طیف غالب چه واکنشی نشان میداد را نمیتوان به سادگی حدس زد. از دیگر سو، شعر سهراب مدام بر تعالی روحی و تزکیهی بینش فردی تاکید دارد و این بهترین نسخه برای افرادی است که از رستگاری اجتماعی ناامید یا نسبت به آن بیتفاوتاند و تنها به انرژی مثبت و منفی و منزهسازی روح و چاکرا و تیام میاندیشند. شعر سهراب برای این افراد یک نسخهی روانشناسانهی بیعیب و نقص است: زیبا بودن و زیبا دیدن و زیبا ماندن. یعنی تقریبا" برایشان همان حکمی را دارد که سری کتابهای موفقیت در چند ثانیه و فلان جانور را قورت بده و فلان جانور نباش!... سهراب میتواند به طور توامان محبوب تهیدستان و میانحالان و توانگران باشد، چون نه با فقر سر جنگ دارد و نه مردم را به اتحاد اجتماعی دعوت میکند و نه با اغنیا به نزاع میپردازد. او میخواهد آموزگار صلح و عافیت باشد، اما تنها سرفصلهای درسش را بازگو میکند و راه حلی برای حل مسائل پیشنهاد نمیدهد.
با این حال بیانصافی است اگر بگوییم سپهری بالقوه شاعر خوبی نبوده است. شعر او پر از لحظات ناب و زیبا و تاثیرگذار است؛ اما این لحظات در کل شعرش تسری و تداوم نمییابند. «هشت کتاب» سهراب پر است از سطرهای فوقالعاده و در عین حال شعرهای متوسط. جنس تفکر و نوع نگاه او نابتر از ساختار شعر اوست و همین خصیصه او را به یک بافت فرهنگی خاص و پرهوادار بدل میکند: شاعری که «علفی را» بکند «خواهد مرد» و «غم» او نیز «غمی غمناک است».
۲ نظر:
سلام
اين وبلاگ را تقريبن هر روز ورق مي زنم و از نوشته هاي شما و نقدهاي شايسته تان بهره مي برم.
درباره ي سهراب هميشه گره اي توي ذهن ام بود نه همه ي اين سئوال ها اما بعضي اش توي ذهن من هم مي چرخيد و انگار با خواندن اين نقد چراغ پرنوري در ذهن ام روشن شد. و من هزار بار ممنون تان شدم.
با احترام و دوستي
پرتقال سياه
آقای مسعودی نیا،هر وقت به نت سر بزنم حتمن بلاگ دوست داشتنیتونو مطالعه می کنم...
بسیار لذت بردم از خوندنتون.
سهراب به نظرم شاعری برای همه ی سنین و همه ی فصوله...
خودم شخصن ده سالم بودم سهراب میخوندم با یه لذتی؛پونزده سالگیمم میخوندم با یه عشقی،و حالا هم میخونم و مطمئنم 100سالمم بشه با شعف خواهم خوند...
به نظرم این کهنه نشدن فصل مشترک شعر حافظ مولانا سهراب و عطاره...
چه درست گفت:"ببین همیشه خراشیست روی صورت احساس..."
ارسال یک نظر