
سوگواري در شعر پر اميد
در ادامه گفت و گوهاي منتشرشده درباره اتخاذ رويکرد شاعران در قبال رويدادهاي اجتماعي-سياسي و کنش درونمتني ايشان و در پي آن خلق گونهاي شعر اجتماعي و سياسي در آثارشان يا کنش فرامتني شاعران و هنرمندان در برابر بحرانهاي اجتماعي، اينبار سراغ «سيد علي صالحي» رفتيم؛ شاعري که تجربههاي فراواني در رابطه با مسائل اجتماعي-سياسي و به طور کلي مفاهيم پيرامون انسان دارد. «شعر اورژانسي» نامي است که «سيد علي صالحي» به شعرهايي ميدهد که ماحصل شرايط خاص است و در برابر رويدادهاي پرتنش اجتماعي، سياسي و تاريخي شکل ميگيرد. او معتقد است اين نوع شعر، در صورتي که پختگي و مهارت شاعر را در پي نداشته باشد معمولا تاريخ مصرف دارد چراکه خلق آن اغلب همراه است با شرايط خاص حسي شاعر. «سيد علي صالحي» در قسمتي از صحبتهايش به نمونههاي فراوان شعر اجتماعي در آثار شاعران کلاسيک اشاره ميکند که کمي پايه اين بحث را محکمتر ميکند.
***
در برخورد نخست به نظر ميرسد که بسياري از اشعار شما در زمينهاي عاطفي شکل گرفتهاند. به يک معنا خصوصي و شخصي به نظر ميآيند، اما بازخواني و دقت بيشتر در آنها نشان ميدهد که اميد، اعتراض، اندوه و انتقاد اجتماعي و حتي سياسي در لايههاي ديگر شعرتان انکارناپذير است. اين رويکرد جمعي تا چه حد زاده شرايط و تا چه حد محصول دغدغههاي فرديتان است؟
دغدغههاي فردي ما-حتي به معناي سلطه ذهنيت محض- باز هم تحت شرايط موجود و موقعيت ممکن به وجود ميآيند. رابطه فرد با جامعه انساني همين است. خوب و بد... همه ما برآمد فرآينداجتماعي خود به شمار ميرويم. در انديشه پيشاافلاطوني «يک» همان «بسيار» و «بسيار» همان «يک» است. اين «من» و «جامعه» محصول و مکمل يکديگرند. انسان و شرايط، زيستي دروني و جدايي ناپذير را تجربه ميکنند. خصوصيترين شعرها به محض تولد و تکثير، به امري اجتماعي بدل ميشوند. «کلمه» زاده شد تا درک حضور ديگري را مهيا کند. يعني من و تو. اين جمع سرآغاز تمرين پذيرش «جامعيت» است. اين جمع، شرايط را رقم ميزند و اين شرايط است که دغدغه فردي را توليد ميکند. و باز اين دغدغه است که با نيروي آگاهي مصلحانه، برميگردد و همان يک است. اگر چنين باوري در جان وجهان يک شاعر نهادينه شود، خواه ناخواه، به وقت آفرينش، اين شکل از هزارتوها در شعر او صاحب «وجود» ميشوند.
آقاي صالحي! بر اين اساس، آيا اين باور که تولد شعر سياسي و اجتماعي با تولد عصر روشنگري، مدرنيسم و مدنيت همزمان است، ميتواند باور درستي باشد، و اگر نيست، ميتوان رد پاي اين شيوه از شعر را در ادبيات کهن فارسي دنبال کرد و نمونهاي آورد؟
به نظر ميرسد که عمر اين گونه شعر به درازناي حيات «اعتراض» است. البته در 100 سال اخير در جامعه ما عمق و گسترهاي موثرتر يافته است. کشف و درک فرهنگ و باور «دوآليزم»، يعني دوره تقابل اهورا و اهريمن، سرآغاز پرسش، درگيري و اعتراض عليه ظلم و پلشتي است... تا همين امروز و حتما تا آيندههاي دور. اما به گونهاي امروزيتر و با تعريفي روشنتر، عاليترين نشانهها قيام کاوه آهنگر عليه ضحاک است. شاهنامه چنين روندي را بنيان گذاشته است. در کارنامه بيتفاوتترين شاعران تاريخ اين سرزمين، حتما ردي از اين راه را مييابيد؛ حالا با ضعف و قوت شايد. در کلام مولانا و حافظ نمونهها بسيار است؛ حالا در پوشش نگاهي معنوي يا حضوري عاشقانه. اما اگر در پي آن لهجه صريح ميگرديم، بايد به شعر ناصرخسرو، سيف فرغاني، شيخ فضلالله نعيم استرآبادي و سيدعلي عمادالدين نسيمي رجوع کنيم.
يعني به گمان شما اين نامها را ميتوان صاحب رويکردي قرين به رويکرد شعر معاصر در حيطه شعر سياسي و اجتماعي دانست؟
بله. به مفهوم نزديک به امروز، اينها عملا آفريننده عاليترين شعرهاي سياسي و اجتماعي بودهاند. يعني رودرروي قدرت ايستادهاند و جان بر سر سلوک آزادي نهادهاند. آيا حسينبنمنصور حلاج، عينالقضات و سهروردي را ميتوان فراموش کرد؟ سرآمد اين ظهور شورشي و کلام شعلهور، جان بيقرار عمادالدين نسيمي است. نگاه کنيد کار را به کجا ميکشاند که ميگويد: «گر اناالحقهاي ما را بشنود منصور مست/ هم به خون ما دهد فتوا و هم دار آورد». اساس کدواژه «اناالحق» در ادبيات گذشته ما يعني آرمان قيام و باور به اعتراض نسبت به سامانههاي زورگو و سنتپذير. همين «نسيمي» گفته است: «ظالم اندر کشتزار خويش خواهد کشت ظلم/ ظلم و شر در مزرعه، البته عصيان پرورد». خطاب او به همه ديکتاتورهاي روي زمين در همه ادوار است. نگاه پيشگام نسيمي در قرن هشتم هجري قمري، چنان جاودانه و زنده است که باورش دشوار مينمايد... و به شدت امروزي است. رد و راه شعر اجتماعي و سياسي در تاريخ کلام پارسي، ميراث اندکي نيست. ما پشتوانهاي افولناپذير داريم و حرف آخر باز سخن نسيمي است؛ که تو گويي از اعماق زمان برآمده و جهان اکنون ما را منعکس ميکند: «دور گردون گشته وارون، شد مگر آخرزمان؟/ در قفس طوطي و قمري، در چمن زاغ و غراب»... من در ادامه اين کاروان ناميرا، ميدانم سياستزدگي در شعر، مصداق فاجعه فرهنگي است، اما يادمان باشد که از سوگواري سياسي در شعر گريزي نيست. هم شريفتر که اميد جانشين سوگواري شود...
اما در کار حرفهاي شاعران، همواره اين ممانعت وجود دارد که شعر سياسي و اجتماعي به سمت شعار بلغزد. شعار چگونه خلق ميشود و از چه سابقهاي برخوردار است؟
توليد شعار هيچ ربطي به شاعر حرفهاي ندارد. جنس و ذات شعار متعلق به نيروي جمعيت است. شاعر منفرد نقش خلاق خود را دارد. در واقع معمار موقعيت است تا مردم به صورت خودجوش در آن موقعيت خاص، به شعار ملي خود برسند. مطالبات و اراده جمعي به گونه خلقالساعه و در يک همکاري حسي و آرماني «شعار» را به وجود ميآورد. مثلا سال 57، وقتي حكومت نظامي بياثر ميشود، مردم با نظر به مهمات رقيب، به اين باور ميرسد كه: «توپ، تانك، مسلسل... ديگر اثر ندارد». زايش چنين سخني نياز به شاعر ندارد، خاصه در فرهنگ سليس و زبان ما كه خود مهياي «شعرپذيري» است. حقيقت اين است كه مردم به مرور ميوه شعر ناب را ميچينند، ضمير جمعي خود را لبريز از روح واژه ميكنند، همان شعرهاي سياسي در دوره تحمل ظلم را نهادينه وجود خود ميكنند، و به وقت اعتراض عملي و جمعي، با استفاده از چگالي و چكيده آن شعرها، خود صاحب شعار ميشوند. در شرايط خيزش فقط از انرژي پنهان شعرهاي ماضي استفاده ميكنند. شعر ناب و در ادامه آن شعر اجتماعي و سياسي، بسترساز است. اگر به تاريخ پشت سر بنگريم و بخواهيم ريشه شعارهاي ملي و جمعي را جستوجو كنيم. بهترين نمونهها را ميتوانيم در قيام علويان بيابيم. شعارهاي ملي و شيعي عموما، و همچنين قيامهاي رويگران سيستان و سربداران خراسان... تا قيام مشروطيت كه با دنباله آن آشنا هستيد. يك نمونه آن «نصر منالله و فتح قريب» متعلق به امروز نيست. بازمانده رستاخيز علويان خطه شمال عليه خلفاي جبار بغداد است.
اما در كنار «شعار» بيشترين واكنشهاي اعتراضي در دوره مدنيت و مدرنيسم رخ داده است.
طبيعي است. مدرنيزم به رابطه پيچيده دولت- مردم دامن زد. مساله توليد دگرگون شد. نقش ادارات و صنفها پررنگتر شد. رسانهها جاي تيغ و سپر و رويارويي فيزيكي را گرفتند. نوع مبارزه با ظلم و پلشتي دگرگون شد. تمركز جمعيت و شهرنشيني و شكل اطلاعرساني و مساله اقتصاد دگرديسي خاصي را رقم زد. سياست رفتارهاي ملي و همگرا زاده پشتبام، كوچه، خيابان، ميادين و شهرهاست. تظاهرات ميليوني، بستنشيني و گرسنهنشيني(اعتصاب غذا) همه از دل فرآيند جهان نو به دنيا آمدهاند.
شعر و حتما شعر سياسي و اجتماعي كه اشاره كرديد زمينهساز حركت است. آيا اين شعر در كوران حركتهاي ملي و در شرايط بحران اجتماعي ميتواند تاثيرگذار باشد؟ و در اين صورت، چرا عمده واكنش شاعران امروز نسبت به رخدادها، واكنشي سريع و احساسي است؟
خب... كار شاعر همين است: حساسيت در برابر وقايع و سرنوشت انسان. منتها بايد حواسش جمع باشد. كار كلمه تعطيلبردار نيست، اما وقتي گلولهبا آن شتاب شليك ميشود، از شعر چه كاري ساخته است؟ وقتي پاي «عمل» به ميان ميآيد، كيفيت كلمه كجاي كار است؟ در فوران حادثه، فعليت مهم است. شعر در مقام «قوه» قبلا كار خود را كرده است. اكثر شعرهاي احساسي و شعارمند در دوره تكانههاي اجتماعي، تنها نقش ضبط حادثه را بازي ميكنند، البته با زبان شعر!... شاعر دردشناس، بايد فرصتشناس هم باشد. فراخواني خردمندانه متعلق به پيش از لحظه انفجار است. و شگفتا گاهي قليلي از اين شعرهاي شتابزده و شريف كه در ايام خيزش زاده ميشوند، از چنان عمق و عزتي برخوردار ميشوند كه با فروكاهش رستاخيز، باز به حيات خود ادامه ميدهند. مثل شعر «وارطان» شاملو كه اين نكته به قدرت خلاقيت و توانايي و تجربه شاعر بازميگردد. در موقعيتهاي توفاني هم بايد سرود. دست خود ما نيست كه سكوت كنيم، و اگر شعرهاي برآمده در چنين شرايطي، گاه تلفات ميدهند و فراموش ميشوند، اين هم هزينه همين حضور طلبنده است. دور از انتظار نيست كه بخش عمدهاي از شعرهاي اورژانسي كه نوعي شعر در موقعيت فرار است، نتوانند از عمري طولاني برخوردار شوند...
پس براي ماندگاري شعر سياسي و اجتماعي چه بايد كرد؟
شروط و فاكتورها بسيار است... به سادگي نميتوان آن را فرموله كرد. شعر علم ذهن است. عمق اين علم و پختگي اين ذهن، يك اصل است. اما در اين فرصت من به تعبيري عمومي اشاره ميكنم كه خود داراي زيرمجموعههاي بسياري است. ماندن يا نماندن؟!... راه كدام است؟ آنجا كه جهان و زبان شعر و خود شعر به عنوان ابزار و گماشته در اختيار گزارهاي آرماني يا حادثهاي اجتماعي يا فرآيندي سياسي قرار ميگيرد، پرواضح است كه نه شعر، شعر ميشود و نه ثبت آن خاطره، ماندگار!... طبيعي است كه به محض تغيير موقعيت شعر نامبرده هم فوت ميكند. ما بايد به صورتي دروني و فطري در كار شعر چنان ورزيده شده باشيم كه نه فقط حوادث، بلكه زندگي فردي خود را نيز در اختيار شعر بگذاريم، آنوقت، بنا به آن ورزيدگي و قدرت خلاقه، شعر مسير طبيعي خود را طي ميكند. نبايد براي ثبت واقعه از شعر استفاده كرد، زيرا به سوءاستفاده منجر ميشود. به عكس... لااقل من براي كار خودم سعي ميكنم براي ثبت شعر از نيروي عظيم واقعه مدد بجويم. در اين صورت نه آن واقعه را ناديده گرفتهايم و نه به معصوميت شعر خيانت كردهايم.
با اين اوصاف، شعر ناب سياسي و اجتماعي از نظر شما چيست و سرچشمههاي آن كجاست؟
فواره شعر سياسي و اجتماعي از مركز «ميدان سفارش خصوصي» است. اما نه خصوصي به معناي منقطع از جهان و انسان. تا آنجا كه گاه خيال ميكنم اين تقسيمبنديميتواند نوعي انحراف باشد كه از گذشته نزديك به ما رسيده است. اساسا شعر حمامهاي قديمي نيست كه بخش خصوصي و بخش عمومي داشته باشد. نداي شعر از يك حنجره گلگون برميخيزد. انسان يعني بسيار. يكي كه به دنيا ميآيد، همه دنيا به دنيا آمده است، و يكي كه از اين جهان برده ميشود، همه جهان ميميرد.
پس چرا هميشه در بحبوحهبحرانهاي اجتماعي، شعر – لااقل براي مدتي- به حاشيه ميرود؟
شعرناب ميزبان دوره آرامش است. كنار نميرود، بلكه ميفهمد. وقتي كه قدم رويا را رقم ميزند، قلم از حضور باز ميماند. اين خصيصه شعر است. صبور است و شفاست. براي قبل و بعد از دوره انفجار. اگر اين نوع شعر نباشد، در موسم رستاخيز، آن «همهگويگي مشترك» حتما چيزي كم دارد. شعر شورشي نيز يكي از رخسارهاي همين شعر ناب است. زيبايي شعر ناب، زرهپوشي شعر اجتماعي را تضمين ميكند. شاعر چندوجهي هرگز به يك پيله معين بسنده نميكند.
برگرديم سر شعر خودتان. در کارنامه شما دو تيپ بياني مختلف با فحواي سياسي- اجتماعي را ميتوان رديابي کرد: يکي شعري از جنس «گزارش به نازادگان» که به نوعي نشانهشناسي نوين در اين حيطه اصرار دارد، و ديگري شعري از جنس «دريغا ملا عمر» که صراحتا به نقد سياسي ميپردازد. تفاوتها و شباهتهاي اين دو تيپ بياني را از منظر خودتان چگونه تشريح ميکنيد؟ اصولا رويکرد شکلدهنده اين دو شعر چه بوده است؟
منظومه «گزارش به نازادگان» پاييز سال 1367 سروده شده، دو سال مفقود، بعد ناگهان آن را ديدم. سرپل اين شعر بيستگانه هموند، حقيقتي به نام اعتراف است. دو گونه گفتمان بر گمان آن حاکم است: تغزل و اندوه توامان؛ از تفرد به جمع، و از جمع به تفرد بازميگردد. دريغناکي فردي و هراس اجتماعي، با ترجيعبندي عليه فراموشي: «چرا به ياد نميآورم؟». ظاهرا عاشقانه است اين شعر، اما هزارتوي نهايي آن سياسي و اجتماعي است. راوي يکي از مردگان آن دهه عجيب است که به جهان بازميگردد تا مصائب روزگار خود را براي نازادگان روايت کند. «گزارش به نازادگان» يکي از نخستين اوجهاي جريان شعر گفتار است. رويکردي اينجايي دارد و راوي منفرد است. اما دفتر «دريغا ملا عمر» حدود 11 تا 12 سال بعد به دنيا آمده است. سر پل اين مجموعه، حقيقتي به نام پيشبيني است. پيشبينياي که خود مولود تشخيص، شناخت و تحليل واقعيت است. رويکردي متفاوت دارد. در اينجا شاعر و راوي حضوري چندگانه دارند، بيشترين شعرهاي اين مجموعه از زبان زن افغان سروده شده. راوي گاه ناظر مطلق است. اين مجموعه چند ماه بعد از ورود نيروهاي ناتو به افغانستان منتشر شد. بسياري بر اين باور بودند که ظاهرشاه به قدرت برميگردد، اما آخرين شعر اين دفتر ميگويد:پادشاه به رم بازخواهد گشت، سلطنتي در کار نيست، و ميخوانيم که تا بعد از هفتسال هنوز اسامه بن لادن را نيافتهاند. و باز بسياري ميگفتند که خشونت و تروريسم در افغانستان به پايان رسيده است، اما با نظر به همان پيشبيني، مستقيما و صريح گفته شده در اين دفتر، که خشونت و تروريسم وسيعتر خواهد شد. و آمده است که اين اهريمن به شکلي ديگر به راه خود ادامه خواهد داد، و ديديم که چنين شد. هم در ايران و هم در افغانستان، دوستاني همان زمان انتشار گفتند: اين پيشبينيها غيرواقعي است. اما همان شد که ديديم. حتي آقاي يونس قانوني از مقامات رده بالاي افغانستان از اين دفتر استقبال کرد و سفارش آمد که کاش شعر آخر (خطاب به ظاهرشاه) در اين دفتر نبود(همان سال انتشار که انتظار ميرفت پادشاهي به افغانستان بازميگردد). اما صحنه همان شد که من ديده بودم. تنها يکنفر- همان زمان- تاکيد کرد که پيشبينيها، همه درست از آب درميآيند، و او شيرين عبادي بود. سيمين بهبهاني نيز همان مقطع نقدي کارساز بر اين دفتر نوشت.
آرمانها و دغدغههاي اجتماعي و سياسي شاعر تا چه حد بايد در شعرش منعكس شود؟ آيا همين باورهاي فردي و اجتماعي، بايد در رفتارهاي چنين شاعري بروز عيني داشته باشد؟
شاعر حرفهاي و ذاتي ابدا اهل مهندسيكردن اين نوع تبادلها، اندازهها و بايدها نيست. خلاقيت و تخيل را ميتوان مديريت كرد، اما حسابرسي روياهاي انساني، آن هم در پوشش كلمه، غيرممكن است. براي من لااقل امكانپذير نيست. دغدغههاي اجتماعي و سياسي فرد، يعني شاعر؛ اگر شعر او را رسانهاي و مصرفي كند، شك نكنيد كه هنر شاعر نشده است. در جهان عجيب، شناور و كيفي شعر، بودهاي به نام اندازه فيزيكي – در بحث تبلور عقيده صرف- وجود ندارد. هنر، زاده عقيده نيست. عقيده يكي از بيشمار فرزندان هنر به شمار ميرود. عقيده انساني را عرض ميكنم. يعني آرمانهاي يك شاعر مستقل و مسوول. شعر هم مثل انسان مولود شرايط است. بحران يا آرامش؟ بروز شخصيت شعر تحت شرايط حاكم اتفاق ميافتد. در باب بازتاب باورهاي فردي و اجتماعي در رفتارهاي يك شاعر، البته اجتنابناپذير است. سرنوشت ما را باورهاي ما رقم ميزند. يك شاعر درست، همانگونه كه زندگي ميكند، ميسرايد، و ميسرايد همانگونه كه زندگي ميكند. اما اگر منظور اين باشد كه آن باورها بايد شاعر را قدما و عملا وارد كارزار كند، فكر ميكنم مسير تضمين شدهاي نيست.
آقاي صالحي! اشارهاي داشتيد به چندوجهي بودن در زمينه شعر. در اوضاع امروز به آنهايي كه تنها به يك صورت از شعر- يعني غلظت بخشيدن زبانيت- علاقه افراطي دارند، چه حرفي داريد؟
همه آزادند. جهان شعر متنوع ما به آن چهره از كلام نيز نياز دارد. قرار هم نيست همه شبيه هم باشند. فقط نبايد شعر از شريفترين حسهاي انساني(حالا با هر جامه و تعبيري) تهي شود. اما آيا در تاريخ ايران و جهان ميتوانيد شاعر بزرگي را به ياد آوريد كه نسبت به سرنوشت انسان حساس نباشد؟ ناظم حكمت، ريتسوس، نرودا، پاز، محمود درويش، چه كسي؟!... در باب جداسري شعر از انسان، البته و مرتب به صورتي رنگارنگ و فريبا ريزهخوانيهايي به گوش ميرسد، اما عاقبت يا عافيت؟ من با سياسينويسي شاعرانه به شدت مخالفم. توهين به جان شعر است، سقوط در شعار است. اما معناي اين مخالفت به معناي آن نيست كه همدرد مردم نباشم. شعر با هر چهرهاي به دنيا نميآيد. مگر آنكه به امري اجتماعي تبديل شود. شعر رستاخيز يا رستاخيز شعر؟... هر دو... توامان...
در ادامه گفت و گوهاي منتشرشده درباره اتخاذ رويکرد شاعران در قبال رويدادهاي اجتماعي-سياسي و کنش درونمتني ايشان و در پي آن خلق گونهاي شعر اجتماعي و سياسي در آثارشان يا کنش فرامتني شاعران و هنرمندان در برابر بحرانهاي اجتماعي، اينبار سراغ «سيد علي صالحي» رفتيم؛ شاعري که تجربههاي فراواني در رابطه با مسائل اجتماعي-سياسي و به طور کلي مفاهيم پيرامون انسان دارد. «شعر اورژانسي» نامي است که «سيد علي صالحي» به شعرهايي ميدهد که ماحصل شرايط خاص است و در برابر رويدادهاي پرتنش اجتماعي، سياسي و تاريخي شکل ميگيرد. او معتقد است اين نوع شعر، در صورتي که پختگي و مهارت شاعر را در پي نداشته باشد معمولا تاريخ مصرف دارد چراکه خلق آن اغلب همراه است با شرايط خاص حسي شاعر. «سيد علي صالحي» در قسمتي از صحبتهايش به نمونههاي فراوان شعر اجتماعي در آثار شاعران کلاسيک اشاره ميکند که کمي پايه اين بحث را محکمتر ميکند.
***
در برخورد نخست به نظر ميرسد که بسياري از اشعار شما در زمينهاي عاطفي شکل گرفتهاند. به يک معنا خصوصي و شخصي به نظر ميآيند، اما بازخواني و دقت بيشتر در آنها نشان ميدهد که اميد، اعتراض، اندوه و انتقاد اجتماعي و حتي سياسي در لايههاي ديگر شعرتان انکارناپذير است. اين رويکرد جمعي تا چه حد زاده شرايط و تا چه حد محصول دغدغههاي فرديتان است؟
دغدغههاي فردي ما-حتي به معناي سلطه ذهنيت محض- باز هم تحت شرايط موجود و موقعيت ممکن به وجود ميآيند. رابطه فرد با جامعه انساني همين است. خوب و بد... همه ما برآمد فرآينداجتماعي خود به شمار ميرويم. در انديشه پيشاافلاطوني «يک» همان «بسيار» و «بسيار» همان «يک» است. اين «من» و «جامعه» محصول و مکمل يکديگرند. انسان و شرايط، زيستي دروني و جدايي ناپذير را تجربه ميکنند. خصوصيترين شعرها به محض تولد و تکثير، به امري اجتماعي بدل ميشوند. «کلمه» زاده شد تا درک حضور ديگري را مهيا کند. يعني من و تو. اين جمع سرآغاز تمرين پذيرش «جامعيت» است. اين جمع، شرايط را رقم ميزند و اين شرايط است که دغدغه فردي را توليد ميکند. و باز اين دغدغه است که با نيروي آگاهي مصلحانه، برميگردد و همان يک است. اگر چنين باوري در جان وجهان يک شاعر نهادينه شود، خواه ناخواه، به وقت آفرينش، اين شکل از هزارتوها در شعر او صاحب «وجود» ميشوند.
آقاي صالحي! بر اين اساس، آيا اين باور که تولد شعر سياسي و اجتماعي با تولد عصر روشنگري، مدرنيسم و مدنيت همزمان است، ميتواند باور درستي باشد، و اگر نيست، ميتوان رد پاي اين شيوه از شعر را در ادبيات کهن فارسي دنبال کرد و نمونهاي آورد؟
به نظر ميرسد که عمر اين گونه شعر به درازناي حيات «اعتراض» است. البته در 100 سال اخير در جامعه ما عمق و گسترهاي موثرتر يافته است. کشف و درک فرهنگ و باور «دوآليزم»، يعني دوره تقابل اهورا و اهريمن، سرآغاز پرسش، درگيري و اعتراض عليه ظلم و پلشتي است... تا همين امروز و حتما تا آيندههاي دور. اما به گونهاي امروزيتر و با تعريفي روشنتر، عاليترين نشانهها قيام کاوه آهنگر عليه ضحاک است. شاهنامه چنين روندي را بنيان گذاشته است. در کارنامه بيتفاوتترين شاعران تاريخ اين سرزمين، حتما ردي از اين راه را مييابيد؛ حالا با ضعف و قوت شايد. در کلام مولانا و حافظ نمونهها بسيار است؛ حالا در پوشش نگاهي معنوي يا حضوري عاشقانه. اما اگر در پي آن لهجه صريح ميگرديم، بايد به شعر ناصرخسرو، سيف فرغاني، شيخ فضلالله نعيم استرآبادي و سيدعلي عمادالدين نسيمي رجوع کنيم.
يعني به گمان شما اين نامها را ميتوان صاحب رويکردي قرين به رويکرد شعر معاصر در حيطه شعر سياسي و اجتماعي دانست؟
بله. به مفهوم نزديک به امروز، اينها عملا آفريننده عاليترين شعرهاي سياسي و اجتماعي بودهاند. يعني رودرروي قدرت ايستادهاند و جان بر سر سلوک آزادي نهادهاند. آيا حسينبنمنصور حلاج، عينالقضات و سهروردي را ميتوان فراموش کرد؟ سرآمد اين ظهور شورشي و کلام شعلهور، جان بيقرار عمادالدين نسيمي است. نگاه کنيد کار را به کجا ميکشاند که ميگويد: «گر اناالحقهاي ما را بشنود منصور مست/ هم به خون ما دهد فتوا و هم دار آورد». اساس کدواژه «اناالحق» در ادبيات گذشته ما يعني آرمان قيام و باور به اعتراض نسبت به سامانههاي زورگو و سنتپذير. همين «نسيمي» گفته است: «ظالم اندر کشتزار خويش خواهد کشت ظلم/ ظلم و شر در مزرعه، البته عصيان پرورد». خطاب او به همه ديکتاتورهاي روي زمين در همه ادوار است. نگاه پيشگام نسيمي در قرن هشتم هجري قمري، چنان جاودانه و زنده است که باورش دشوار مينمايد... و به شدت امروزي است. رد و راه شعر اجتماعي و سياسي در تاريخ کلام پارسي، ميراث اندکي نيست. ما پشتوانهاي افولناپذير داريم و حرف آخر باز سخن نسيمي است؛ که تو گويي از اعماق زمان برآمده و جهان اکنون ما را منعکس ميکند: «دور گردون گشته وارون، شد مگر آخرزمان؟/ در قفس طوطي و قمري، در چمن زاغ و غراب»... من در ادامه اين کاروان ناميرا، ميدانم سياستزدگي در شعر، مصداق فاجعه فرهنگي است، اما يادمان باشد که از سوگواري سياسي در شعر گريزي نيست. هم شريفتر که اميد جانشين سوگواري شود...
اما در کار حرفهاي شاعران، همواره اين ممانعت وجود دارد که شعر سياسي و اجتماعي به سمت شعار بلغزد. شعار چگونه خلق ميشود و از چه سابقهاي برخوردار است؟
توليد شعار هيچ ربطي به شاعر حرفهاي ندارد. جنس و ذات شعار متعلق به نيروي جمعيت است. شاعر منفرد نقش خلاق خود را دارد. در واقع معمار موقعيت است تا مردم به صورت خودجوش در آن موقعيت خاص، به شعار ملي خود برسند. مطالبات و اراده جمعي به گونه خلقالساعه و در يک همکاري حسي و آرماني «شعار» را به وجود ميآورد. مثلا سال 57، وقتي حكومت نظامي بياثر ميشود، مردم با نظر به مهمات رقيب، به اين باور ميرسد كه: «توپ، تانك، مسلسل... ديگر اثر ندارد». زايش چنين سخني نياز به شاعر ندارد، خاصه در فرهنگ سليس و زبان ما كه خود مهياي «شعرپذيري» است. حقيقت اين است كه مردم به مرور ميوه شعر ناب را ميچينند، ضمير جمعي خود را لبريز از روح واژه ميكنند، همان شعرهاي سياسي در دوره تحمل ظلم را نهادينه وجود خود ميكنند، و به وقت اعتراض عملي و جمعي، با استفاده از چگالي و چكيده آن شعرها، خود صاحب شعار ميشوند. در شرايط خيزش فقط از انرژي پنهان شعرهاي ماضي استفاده ميكنند. شعر ناب و در ادامه آن شعر اجتماعي و سياسي، بسترساز است. اگر به تاريخ پشت سر بنگريم و بخواهيم ريشه شعارهاي ملي و جمعي را جستوجو كنيم. بهترين نمونهها را ميتوانيم در قيام علويان بيابيم. شعارهاي ملي و شيعي عموما، و همچنين قيامهاي رويگران سيستان و سربداران خراسان... تا قيام مشروطيت كه با دنباله آن آشنا هستيد. يك نمونه آن «نصر منالله و فتح قريب» متعلق به امروز نيست. بازمانده رستاخيز علويان خطه شمال عليه خلفاي جبار بغداد است.
اما در كنار «شعار» بيشترين واكنشهاي اعتراضي در دوره مدنيت و مدرنيسم رخ داده است.
طبيعي است. مدرنيزم به رابطه پيچيده دولت- مردم دامن زد. مساله توليد دگرگون شد. نقش ادارات و صنفها پررنگتر شد. رسانهها جاي تيغ و سپر و رويارويي فيزيكي را گرفتند. نوع مبارزه با ظلم و پلشتي دگرگون شد. تمركز جمعيت و شهرنشيني و شكل اطلاعرساني و مساله اقتصاد دگرديسي خاصي را رقم زد. سياست رفتارهاي ملي و همگرا زاده پشتبام، كوچه، خيابان، ميادين و شهرهاست. تظاهرات ميليوني، بستنشيني و گرسنهنشيني(اعتصاب غذا) همه از دل فرآيند جهان نو به دنيا آمدهاند.
شعر و حتما شعر سياسي و اجتماعي كه اشاره كرديد زمينهساز حركت است. آيا اين شعر در كوران حركتهاي ملي و در شرايط بحران اجتماعي ميتواند تاثيرگذار باشد؟ و در اين صورت، چرا عمده واكنش شاعران امروز نسبت به رخدادها، واكنشي سريع و احساسي است؟
خب... كار شاعر همين است: حساسيت در برابر وقايع و سرنوشت انسان. منتها بايد حواسش جمع باشد. كار كلمه تعطيلبردار نيست، اما وقتي گلولهبا آن شتاب شليك ميشود، از شعر چه كاري ساخته است؟ وقتي پاي «عمل» به ميان ميآيد، كيفيت كلمه كجاي كار است؟ در فوران حادثه، فعليت مهم است. شعر در مقام «قوه» قبلا كار خود را كرده است. اكثر شعرهاي احساسي و شعارمند در دوره تكانههاي اجتماعي، تنها نقش ضبط حادثه را بازي ميكنند، البته با زبان شعر!... شاعر دردشناس، بايد فرصتشناس هم باشد. فراخواني خردمندانه متعلق به پيش از لحظه انفجار است. و شگفتا گاهي قليلي از اين شعرهاي شتابزده و شريف كه در ايام خيزش زاده ميشوند، از چنان عمق و عزتي برخوردار ميشوند كه با فروكاهش رستاخيز، باز به حيات خود ادامه ميدهند. مثل شعر «وارطان» شاملو كه اين نكته به قدرت خلاقيت و توانايي و تجربه شاعر بازميگردد. در موقعيتهاي توفاني هم بايد سرود. دست خود ما نيست كه سكوت كنيم، و اگر شعرهاي برآمده در چنين شرايطي، گاه تلفات ميدهند و فراموش ميشوند، اين هم هزينه همين حضور طلبنده است. دور از انتظار نيست كه بخش عمدهاي از شعرهاي اورژانسي كه نوعي شعر در موقعيت فرار است، نتوانند از عمري طولاني برخوردار شوند...
پس براي ماندگاري شعر سياسي و اجتماعي چه بايد كرد؟
شروط و فاكتورها بسيار است... به سادگي نميتوان آن را فرموله كرد. شعر علم ذهن است. عمق اين علم و پختگي اين ذهن، يك اصل است. اما در اين فرصت من به تعبيري عمومي اشاره ميكنم كه خود داراي زيرمجموعههاي بسياري است. ماندن يا نماندن؟!... راه كدام است؟ آنجا كه جهان و زبان شعر و خود شعر به عنوان ابزار و گماشته در اختيار گزارهاي آرماني يا حادثهاي اجتماعي يا فرآيندي سياسي قرار ميگيرد، پرواضح است كه نه شعر، شعر ميشود و نه ثبت آن خاطره، ماندگار!... طبيعي است كه به محض تغيير موقعيت شعر نامبرده هم فوت ميكند. ما بايد به صورتي دروني و فطري در كار شعر چنان ورزيده شده باشيم كه نه فقط حوادث، بلكه زندگي فردي خود را نيز در اختيار شعر بگذاريم، آنوقت، بنا به آن ورزيدگي و قدرت خلاقه، شعر مسير طبيعي خود را طي ميكند. نبايد براي ثبت واقعه از شعر استفاده كرد، زيرا به سوءاستفاده منجر ميشود. به عكس... لااقل من براي كار خودم سعي ميكنم براي ثبت شعر از نيروي عظيم واقعه مدد بجويم. در اين صورت نه آن واقعه را ناديده گرفتهايم و نه به معصوميت شعر خيانت كردهايم.
با اين اوصاف، شعر ناب سياسي و اجتماعي از نظر شما چيست و سرچشمههاي آن كجاست؟
فواره شعر سياسي و اجتماعي از مركز «ميدان سفارش خصوصي» است. اما نه خصوصي به معناي منقطع از جهان و انسان. تا آنجا كه گاه خيال ميكنم اين تقسيمبنديميتواند نوعي انحراف باشد كه از گذشته نزديك به ما رسيده است. اساسا شعر حمامهاي قديمي نيست كه بخش خصوصي و بخش عمومي داشته باشد. نداي شعر از يك حنجره گلگون برميخيزد. انسان يعني بسيار. يكي كه به دنيا ميآيد، همه دنيا به دنيا آمده است، و يكي كه از اين جهان برده ميشود، همه جهان ميميرد.
پس چرا هميشه در بحبوحهبحرانهاي اجتماعي، شعر – لااقل براي مدتي- به حاشيه ميرود؟
شعرناب ميزبان دوره آرامش است. كنار نميرود، بلكه ميفهمد. وقتي كه قدم رويا را رقم ميزند، قلم از حضور باز ميماند. اين خصيصه شعر است. صبور است و شفاست. براي قبل و بعد از دوره انفجار. اگر اين نوع شعر نباشد، در موسم رستاخيز، آن «همهگويگي مشترك» حتما چيزي كم دارد. شعر شورشي نيز يكي از رخسارهاي همين شعر ناب است. زيبايي شعر ناب، زرهپوشي شعر اجتماعي را تضمين ميكند. شاعر چندوجهي هرگز به يك پيله معين بسنده نميكند.
برگرديم سر شعر خودتان. در کارنامه شما دو تيپ بياني مختلف با فحواي سياسي- اجتماعي را ميتوان رديابي کرد: يکي شعري از جنس «گزارش به نازادگان» که به نوعي نشانهشناسي نوين در اين حيطه اصرار دارد، و ديگري شعري از جنس «دريغا ملا عمر» که صراحتا به نقد سياسي ميپردازد. تفاوتها و شباهتهاي اين دو تيپ بياني را از منظر خودتان چگونه تشريح ميکنيد؟ اصولا رويکرد شکلدهنده اين دو شعر چه بوده است؟
منظومه «گزارش به نازادگان» پاييز سال 1367 سروده شده، دو سال مفقود، بعد ناگهان آن را ديدم. سرپل اين شعر بيستگانه هموند، حقيقتي به نام اعتراف است. دو گونه گفتمان بر گمان آن حاکم است: تغزل و اندوه توامان؛ از تفرد به جمع، و از جمع به تفرد بازميگردد. دريغناکي فردي و هراس اجتماعي، با ترجيعبندي عليه فراموشي: «چرا به ياد نميآورم؟». ظاهرا عاشقانه است اين شعر، اما هزارتوي نهايي آن سياسي و اجتماعي است. راوي يکي از مردگان آن دهه عجيب است که به جهان بازميگردد تا مصائب روزگار خود را براي نازادگان روايت کند. «گزارش به نازادگان» يکي از نخستين اوجهاي جريان شعر گفتار است. رويکردي اينجايي دارد و راوي منفرد است. اما دفتر «دريغا ملا عمر» حدود 11 تا 12 سال بعد به دنيا آمده است. سر پل اين مجموعه، حقيقتي به نام پيشبيني است. پيشبينياي که خود مولود تشخيص، شناخت و تحليل واقعيت است. رويکردي متفاوت دارد. در اينجا شاعر و راوي حضوري چندگانه دارند، بيشترين شعرهاي اين مجموعه از زبان زن افغان سروده شده. راوي گاه ناظر مطلق است. اين مجموعه چند ماه بعد از ورود نيروهاي ناتو به افغانستان منتشر شد. بسياري بر اين باور بودند که ظاهرشاه به قدرت برميگردد، اما آخرين شعر اين دفتر ميگويد:پادشاه به رم بازخواهد گشت، سلطنتي در کار نيست، و ميخوانيم که تا بعد از هفتسال هنوز اسامه بن لادن را نيافتهاند. و باز بسياري ميگفتند که خشونت و تروريسم در افغانستان به پايان رسيده است، اما با نظر به همان پيشبيني، مستقيما و صريح گفته شده در اين دفتر، که خشونت و تروريسم وسيعتر خواهد شد. و آمده است که اين اهريمن به شکلي ديگر به راه خود ادامه خواهد داد، و ديديم که چنين شد. هم در ايران و هم در افغانستان، دوستاني همان زمان انتشار گفتند: اين پيشبينيها غيرواقعي است. اما همان شد که ديديم. حتي آقاي يونس قانوني از مقامات رده بالاي افغانستان از اين دفتر استقبال کرد و سفارش آمد که کاش شعر آخر (خطاب به ظاهرشاه) در اين دفتر نبود(همان سال انتشار که انتظار ميرفت پادشاهي به افغانستان بازميگردد). اما صحنه همان شد که من ديده بودم. تنها يکنفر- همان زمان- تاکيد کرد که پيشبينيها، همه درست از آب درميآيند، و او شيرين عبادي بود. سيمين بهبهاني نيز همان مقطع نقدي کارساز بر اين دفتر نوشت.
آرمانها و دغدغههاي اجتماعي و سياسي شاعر تا چه حد بايد در شعرش منعكس شود؟ آيا همين باورهاي فردي و اجتماعي، بايد در رفتارهاي چنين شاعري بروز عيني داشته باشد؟
شاعر حرفهاي و ذاتي ابدا اهل مهندسيكردن اين نوع تبادلها، اندازهها و بايدها نيست. خلاقيت و تخيل را ميتوان مديريت كرد، اما حسابرسي روياهاي انساني، آن هم در پوشش كلمه، غيرممكن است. براي من لااقل امكانپذير نيست. دغدغههاي اجتماعي و سياسي فرد، يعني شاعر؛ اگر شعر او را رسانهاي و مصرفي كند، شك نكنيد كه هنر شاعر نشده است. در جهان عجيب، شناور و كيفي شعر، بودهاي به نام اندازه فيزيكي – در بحث تبلور عقيده صرف- وجود ندارد. هنر، زاده عقيده نيست. عقيده يكي از بيشمار فرزندان هنر به شمار ميرود. عقيده انساني را عرض ميكنم. يعني آرمانهاي يك شاعر مستقل و مسوول. شعر هم مثل انسان مولود شرايط است. بحران يا آرامش؟ بروز شخصيت شعر تحت شرايط حاكم اتفاق ميافتد. در باب بازتاب باورهاي فردي و اجتماعي در رفتارهاي يك شاعر، البته اجتنابناپذير است. سرنوشت ما را باورهاي ما رقم ميزند. يك شاعر درست، همانگونه كه زندگي ميكند، ميسرايد، و ميسرايد همانگونه كه زندگي ميكند. اما اگر منظور اين باشد كه آن باورها بايد شاعر را قدما و عملا وارد كارزار كند، فكر ميكنم مسير تضمين شدهاي نيست.
آقاي صالحي! اشارهاي داشتيد به چندوجهي بودن در زمينه شعر. در اوضاع امروز به آنهايي كه تنها به يك صورت از شعر- يعني غلظت بخشيدن زبانيت- علاقه افراطي دارند، چه حرفي داريد؟
همه آزادند. جهان شعر متنوع ما به آن چهره از كلام نيز نياز دارد. قرار هم نيست همه شبيه هم باشند. فقط نبايد شعر از شريفترين حسهاي انساني(حالا با هر جامه و تعبيري) تهي شود. اما آيا در تاريخ ايران و جهان ميتوانيد شاعر بزرگي را به ياد آوريد كه نسبت به سرنوشت انسان حساس نباشد؟ ناظم حكمت، ريتسوس، نرودا، پاز، محمود درويش، چه كسي؟!... در باب جداسري شعر از انسان، البته و مرتب به صورتي رنگارنگ و فريبا ريزهخوانيهايي به گوش ميرسد، اما عاقبت يا عافيت؟ من با سياسينويسي شاعرانه به شدت مخالفم. توهين به جان شعر است، سقوط در شعار است. اما معناي اين مخالفت به معناي آن نيست كه همدرد مردم نباشم. شعر با هر چهرهاي به دنيا نميآيد. مگر آنكه به امري اجتماعي تبديل شود. شعر رستاخيز يا رستاخيز شعر؟... هر دو... توامان...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر