۱۳۸۶ دی ۳۰, یکشنبه

خوانش شعري از سوده نگين تاج




اتفاق هاي ساده در ساده هاي اتفاق

داشتم براي خودم مي گشتم توي وب. نيمه شب بود ، حتي شايد دم دمهاي صبح اصلن كه اصلِ بيداريِ من است.حواسم به صفحاتي كه مي خواندم نبود، همينطوري يلخي و بي تفاوت وقت مي كشتم فقط.يادم نيست باز كه توي ماه مگ بود يا جاي ديگر ، كه باز همينطوري ، سرسري داشتم ، شعرهاي سايت را مرور مي كردم و نمي خواندمشان اصلن.گرماگرمِ همين حال و روز بودم كه حس كردم يك شعر دارد به زور خودش را به من مي خواناند!دوباره برگشتم بي اختيار و از ابتدا خواندم و دوباره از ابتدا و دوباره ...بعد از سه بار تازه به صرافت افتادم ببينم شاعرش كيست! ...سوده نگين تاج؟!...نمي شناسم...نشناسم...شعرش حال داد انگار...دوباره بخوانم...خواندم...رفتم و اسمش را جستجو كردم.وبلاگ داشت.نامش ميانِ پيوندهاي وبلاگ يكي از رفقا هم بود...كيف داده بود به من اين كشفِ پيش از من مكشوف.اما دنگم گرفته بود كه الا و بلا كاشف خودِ بنده ام و لا غير...خصوصن كه يكي دو شعر ديگر هم خواندم از او و به تعبيرِ حضرات «كف و خون قاطي كردم»...حالا مي خواهم چراهاي اين اختلاطِ كف و خون در وجودِ مباركم! را قدري شرح و بسط دهم .
***
دیگر خواب نمی بینم
یعنی اصلا چیزی نمی بینم!
نمی روم پشت فضا که ببینم اش!
دراز به دراز گوش های این دیوار
چیزی پیچ می دهد وسط رفتن هایم
لای پاهای تخت
قایم می شود که معرکه بگیرد.
عصبانی ام گیر می شود به سایز گنده ی لحاف
و غلت می زند دورش
لای این پهلو و آن پهلو
هی همه چیز ما بین جر جر تخت ...
در خوانشِ نخست ، به نظر مي رسد كه با شعري طرف هستيم ، بسيار شخصي و دروني ، با المانهايي خانگي ، صُلب وبي ظرافت كه حتي چينش فيزيكي و يا موسيقايي شان هم چنگي به دل نمي زند.اما آيا واقعن اين گونه است؟ نكته اي كه با قدري مكاشفه در جهان – يا جهان واره ي – اين شعر مي توان به آن رسيد ، همانا منطق هذيانيِ حكمفرما بر سطرها و تصاوير شعر است.درست است كه ذهن ما پيش فرض را بر يافتنِ ارتباطات درون و برون متنيِ شعر گذاشته و به نوعي مي كوشد تا نخ مرئي/ نامرئيِ اين ارتباطات را كشف كند ، اما وقتي به چنين گزاره هاي مقطع و بريده اي بر مي خوريم :
دراز به دراز گوش های این دیوار
چیزی پیچ می دهد وسط رفتن هایم
و يا نوعِ تصوير پردازي انتزاعي و دور از ذهنِ اين سطر:
عصبانی ام گیر می شود به سایز گنده ی لحاف
و غلت می زند دورش
آن وقت است كه مي توان رگه هاي كابوس و هذيان را در متن يافت و شعر را با همان عيار و منظر سنجيد.اشتباه نشود.نمي گويم هر كس اين شگردها را به كار بست و چنين و چنان كرد به شعر رسيده است .تا كيد من روي منطقِ هذيان است .هذيان واره هاي بي چفت و بست و پرت و پلا در شعر امروز ايران كم نيستند.كافي ست تورقي كنيد مجله هاي ادبي را ، و يا قدم رنجه نموده و سري بزنيد به جلسات شعر خواني و ببينيد كه نا عزيزانِ شبهِ شاعر چگونه خود را پشت فورانِ كلماتِ بي ارتباط و بي معنا پنهان مي كنند و هر وراجيِ مضحكي را شعر مي نامند و بعد هم داعيه ي شعرِ متفاوتشان ، قسمتهايي از آسمان را پاره مي كند!!
سوده نگين تاج اما انگار ماجرا را ساده تر از آنچه كه واقعن هست گرفته و هر چه در آن حال و هواي هذياني ديده ، بي تصرف و تحريف، اجرا كرده .منطقِ اشيا بر اساس فرضِ محصورِ بند اول در چهار ديواري اتاق راوي ، كاملن رعايت شده و ميزانسن واژه ها ، كاملن با لوكيشن شعر همخواني دارند ، و اين به عقيده ي من اتفاقي عزيز است.اين كه فضاي خواب ، گشاينده ي اين شعر است و بعد دراز به دراز و ديوار ، اتصالات كنايي و تصويري بسيار خوبي را در شعر پديد مي آورند.شاعر تا جايي كه تصويرش كاملن منعقد شود ، به سرودن ادامه مي دهد و عينن حال و هواي شهودش را روي كاغذ پياده مي كند و با دو سطر بسيار درخشان تصوير اوليه را مي بندد:
این پهلو و آن پهلو
هی همه چیز ما بین جر جر تخت ...
اين سطرها در چينش عمودي شان به خوبي فضاي بيمار گونه ي خوابي آكنده از هراس را القا مي كنند.دخالت هاي شاعرانه ي نگين تاج دربعضي قسمتهاي شعر بسيار خوب جواب داده.اين استارت موفق را ، بايد ناشي از ذهنيتي خلاق دانست كه ، مي داند قرار است چه بكند و به كجاها برسد .دلنشيني پاره ي اول شعر در بي ادا بودن آن است.هيچ سطر فوق العاده شاعرانه اي را نمي توانيم در اين بند بيابيم.گويي هيچ تلاشي براي شعر شدنِ اين شعر صورت نگرفته است.
اووووووووه ه!!
من وسط این سقف به کدام سمت پرت می شدم؟
زاویه خورده ام انگار پشت ساده های اتفاق!
که می افتاد یک جایی ام که پرت بود!
یادم میرفت که بخواباندشان!
یهو ریخته اند روی کله ی چشم بند ام
که باز قوس بخورم و هی سروته
ببافم تصادف لباس خوابم
و
هیچی!!
دنباله را ته همین کوچه قیچی کردم
که مثل همه ی تو در تو ها جایی تمام شود.
تو دار هم نشد که
چین بیندازد پشت ملاج ام
میخ لای درز چرخیدن شود.
در ادامه شاعر به اوجِ بي تابي هاي زباني و مضموني اش مي رسد.آن پهلو به پهلو شدن ها و آن Paradoxical Sleep كه در فضاي ابتداييِ شعر جاري بود ، با تعميق بيشتر، به لايه هاي دروني ترِ شعر نفوذ كرده و موجب مي شود ، نوعي بيخودي و جنونِ بياني در شعر پديدار شود كه كنشي كاملن زاينده دارد و سرچشمه ي زايش سطرها و تصاوير مسلسل و متصل بعدي ست.نحو شكني ها و خرق عادات ، به خصوص در مورد تركيبات اضافي و وصفي ، خيلي طبيعي و بي دخالتِ عقل رخ مي دهند.تكنيك به كار برده شده توسط شاعر نوعي واژگون سازي در تصوير و استراكچر تركيب هاست ، كه البته كارِ تازه اي نيست و شايد خيلي هم نخ نما شده باشد اصلِ شگرد.اما اجرايش در اين شعر تا حدود زيادي موفق بوده و اگر زياد اهل مد و Fashionable نباشيم ؛ خيلي راحت مي توانيم اين سطرها را قابل قبول و حتي در مواردي درخشان بدانيم:
زاویه خورده ام انگار پشت ساده های اتفاق!
با يك جا به جايي خيلي ساده ، اتفاق هاي ساده بدل شده به ساده هاي اتفاق و سطري كه مي توانست به شدت معمولي و حتي زيرِ كيفيت معمول از كاردر بيايد ، بدل شده به سطري بسيار قوي.زاويه خوردن هم تركيبي بسيار بكر و مناسب به نظر مي رسد.يا:
که می افتاد یک جایی ام که پرت بود!
كه گويش طنز آميزي هم در لايه ي زيرين سطر خودنمايي مي كند و با استفاده از همان واژگونگي ها و جابه جايي ها ، شعريت شعر را غليظ تر مي كند.اين واژگونگي سرانجام در متن هم رخ مي دهد و شاعر وادار به اعتراف مي شود كه:
که باز قوس بخورم و هی سروته
ببافم تصادف لباس خوابم
اينجاهاست كه من شاعرانگي سوده نگين تاج را مي ستايم.رابطه ي كاملن منطقي و درست ميانِ فيزيك و متافيزيكِ متن و استفاده از مصالحِ همان منطقِ هذياني .جايي كه پرت گويي هاي به ظاهر نا همگون ، در حوزه ي تعريفِ كابوس جاري در متن خود را توجيه مي كنند و همان كيفيتِ سيال و واژگون به فيزيك متن هم منتقل مي شود.حسن اين انتقال؛ تزريقي بودن – ونه تحميلي- بودنِ آن است.
گاهی طول می کشد
گاهی عرض یواشکی می پرد.
اما
پشت و رو هم که بنشینی یک طور سُر میخورد وسط پرت هایت!!
ترسیده ام !؟
گم کرده ام دعای مار بند ام
که نسل نسل تاج ها را خواباند...
گم می روم زیر ملافه
چیزی ندارد که ببینم
سفید زیر پلک ام سوت میزند :
- هیچم دیگر جایی نمی رود که بیاید!
موومانِ آخر اين شعر ، نوعي بازگشت به مرحله ي خواب و بيداري است.ناخودآگاه شاعر اين امر را خوب دريافته و در نتيجه منطق گزاره ها ، چفت و بست عقلاني تري يافته اند.سطرهاي آخر، محلِ اوج گيري تمپوي واژه و تصوير است.كات ها پياپي هستند و پلان ها با ضرباهنگي نسبتن سريع ، به سمتِ بيداري نهايي پيش مي روند . و اوجِ شعررا مي توان در سطرِ تكان دهنده ي :
سفید زیر پلک ام سوت میزند
يافت. خاصه ارتباطِ سفيدي اين سطر با ملافه اي كه دو سطر پيش از آن آمده ، مشخص كننده ي نوعي جنونِ نازنين در ذهنيت شاعر است كه چينش واژگاني اش او را به يك تداعيِ تصويري- مضمونيِ كاملن طبيعي مي رساند .
اما نبايد سرسري گذشت از شعر و تنها به نكاتِ مثبتِ آن اشاره كرد.اين شعر با وجود اين كه تا حدود زيادي بي شيله پيله است و چندان مانورهاي تكنيكي غليظي در آن نيست ، در بعضي از قسمت ها دچار سردرگمي هاي اجرايي و خام دستي هاي تكنيكي شده.
شعر، از نظرِ وزن و آهنگ ، شعر بد قلقي از آب در آمده .سكته هاي بي دليل وزني و گاهي حذف هاي معنوي و لفظي بي منطق و بي دليل ، باعث شده كه بعضي جمله ها لق بزنند و به زور آويزانِ شعر باشند:
یهو ریخته اند روی کله ی چشم بند ام
كه هر چند سعي دارد به شكلي خودنمايانه ، انتزاعي جلوه كند ، اما في الواقع اصلن سطر خوبي نيست.خصوصن به كار بردن«يهو» به جاي يكهو يا هر جايگزينِ ديگري ، نشان دهنده ي آن است كه در ته و توي ذهن شاعر ، ميلِ به قدرت نمايي زباني وول مي خورد.ميلي كه اگر در شعرهاي سوده نگين تاج غليظ تر شود- با توجه به عيار زباني و فكري او- به جاهاي پرت و وحشتناكي ختم خواهد شد و ارزش كارهايش را يقينن تحتِ تاثير منفي قرار خواهد داد.گذشته از اين ، سطر بسيار بد آهنگ و پر سكته است.تو را به خدا نگوييد كه مي خواسته ضدِ ضرب هاي مد روز را در شعرش اجرا كند!...آن ضد ضرب ها هم بايد به جا باشد و اجرايشان مبتني بر واكنش هاي موسيقي كلامي صورت بگيرد.از همين دست است بندِ خودنمايانه و الكنِ ذيل:
که مثل همه ی تو در تو ها جایی تمام شود.
تو دار هم نشد که
چین بیندازد پشت ملاج ام
میخ لای درز چرخیدن شود.

كه بازي به كار گرفته شده در آن بسيار بي ظرافت و نخ نماست و وصله ي ناجوري ست اصلن بر پيكره ي اين شعر.ضمن آن كه اين گونه تعقيد كلام ، به جاي اين كه به تعليق متن بيفزايد ، آن را به سمت و سوي متني فرمال و تك بعدي سوق مي دهد . سكته هاي وزني در اين بند هم به چشم مي خورند و حتي سطرِ قابل اعتناي «ميخ لاي درزِ چرخيدن» ، با توجه به چينش حروفش بسيار بد آهنگ از آب در آمده .
با اين وجود بايد گفت كه نگين تاج از بسياري از همنسلانِ شعري خودش جلوتر است .او شعريت شعر را دريافته و خط سيرش در اين وادي ، به گواهي آثارش ، سازنده ي يك منحنيِ اكيدن صعودي ست.از اين رو به خودم حق مي دهم كه اميد ببندم به آينده ي او در شعر ، هر چند دل نگرانم كه به ورطه ي لفظ بازي هاي معمول بيفتد و از دست برود ، اما فعلن كه هم سياقِ مضموني او و هم فرم اجراي او ، قابل اعتنا و مايه ي اميدواري ست.باشد كه نيفتد به دامِ بازي هاي بيهوده و اميدمان را نا اميد نكند!
عكس از:
Pierre Dumas

۱ نظر:

ناشناس گفت...

حال داد ,کیف داده بود به من !!!؟؟؟؟
این چه ادبیاتی است برای نقد چیزی که شعرش می نامی.بهتر است بگوییم یک نوع لمپنیزم در عین توهم و یک نوع فریب. شعر ؟کجای این مطلب شعر بود.نمی خواهم شعر را تعریف کنم که اصلا نه در توان من و نه در حوصله من ...است
این ستایش و این فریب مخصوص دنیای کثیف مجازیست و همین که در ابتدا فرمودید بیخوابی به کله تان زده بهترین تعریفتان از شعر بود.اینکه هزیان و جنون را در کار نویسنده و یا شاعر کشف کنی خنده دار نیست؟
واقعن بعضی ها خجالت نمی کشند؟(سید علی صالحی.یو ما انا دا)
از طرف حمزه نام آور استان کهگیلویه و بویر احمد شهرستان دهدشت