۱۳۹۰ اسفند ۲۷, شنبه

درباره ی رمان «ابلوموف» اثر ایوان گنچاروف

هجويه خرده بورژواهاي چرتي

 اگر خوب به «قفسه كهنه» نگاه كنيد، مي بينيد كه زماني انتشارات «امير كبير» چه رمان هاي معركه و ارزشمندي را منتشر مي كرد. يكي از اين كتاب ها «ابلوموف» است كه منتقدان آن را شاهكار «ايوان گنچاروف» مي دانند. اين نسخه يي كه پيش روي من است، در سال 1363 منتشر شده و «سروش حبيبي» آن را ترجمه كرده است. كتاب بازهاي كهنه كار حتما رمان «ابلوموف» را خوانده اند و خوب مي شناسند. «ايوان گنچاروف» اين كتاب را در سال 1859 منتشر كرد. نقل است كه در سال 1847 بخشي از رمان را منتشر كرده بود، اما اتمام آن 10 سال به طول انجاميد. اين رمان روايتگر زندگي يك فئودال زاده روس به نام «ايليا ايليچ ابلوموف» است كه به همراه خانواده اش در املاك پدري ساكن است. «ابلوموف» در روزگار جواني در اداره يي دولتي استخدام مي شود و تا زمان بازنشستگي در همان منصب باقي مي ماند. «ابلوموف» اگرچه سرشار است از آرزوها و مي داند كه بايد كارهاي بسياري را در زندگي اش انجام دهد: اما چنان كاهل، بي اراده و تن آساست كه عمده اوقات خود را در بستر مي گذراند. «ابلوموف» همواره لميده يا خوابيده است، بي آنكه خسته باشد. رخوتي دائم تمام وجود او را مسخ كرده و اراده اش را نابود ساخته است. دوستش «آندره» تلاش مي كند وي را از اين مسخ و سستي رها كند. او را به ملاقات دختر جواني به نام «الگا» مي برد. «ابلوموف» به «الگا» دل مي بازد. اين عشق دو سويه هم مي شود، اما «الگا» به زودي در مي يابد كه نمي تواند با اين موجود بي تحرك، خيالباف و تن پرور زندگي كند و به همسري دوست «ابلوموف» در مي آيد. اين اتفاق هم تاثيري بر «ابلوموف» ندارد. چندي بعد او با بيوه صاحب خانه اش ازدواج مي كند و به همان زندگي ساكن و بيهوده ادامه مي دهد. «ابلوموف» از آن دست روايت هاست كه با هر زاويه ديدي مي توان تاويلي پرمعنا و قابل قبول درباره اش ارائه داد. بزرگ ترين تاثير اين رمان بدون ترديد در ساحت روانكاوانه رخ مي دهد، تا حدي كه اصطلاح «ابلوموويسم» را به ترمينولوژي روانكاوي اضافه مي كند: سستي اراده و رخوتي كه بر انسان ها عارض مي شود و زندگي شان را از هر كنش و معنايي تهي مي سازد. «سروش حبيبي» در ابتداي رمان مقدمه مفصلي در باب اين عارضه گنجانده كه بسيار خواندني است. از ديگر سو اغراق در عدم تحرك تن پرورانه «ابلوموف»، طبقه اجتماعي خاص او و شيوه زندگي و رفتارش در اين رمان به شكلي سمبليك بدل مي شود به نقد هجوآميز آريستوكراسي روسيه و با همين رويكرد مي توان خوانشي سياسي (با پيرنگ ماركسيستي) از آن داشت و كاراكتر اصلي داستان را نمادي از كل كشور روسيه در روزگار پيش از انقلاب اكتبر دانست. فارغ از تمام اينها، منتقدان بسياري «گنچاروف» را به خاطر جذابيت روايت سرد و بي اتفاق اين رمان، خلق يك كاراكتر فراموش نا شدني و نگاه جزيي نگر و دقيقش ستوده اند. قول معروفي هست كه مي گويد: «ابلوموف در پاسخ به سوال شكسپير در هملت (بودن يا نبودن؟) مي گويد: نه!» و آن را نشانه نوعي «فالس ديلما» يا «معضل نفي» مي دانند. با اين حساب، به نظر مي رسد جاي گرفتن «ابلوموف» در ميان برترين رمان هاي تاريخ ادبيات چندان غير منطقي نيست. از اين رمان در سال 1979 فيلمي هم اقتباس شده به كارگرداني «نيكيتا ميخايلكوف» كه نامش هست «چند روز از زندگي ابلوموف». فيلم عجيب، كند و در عين حال زيبايي است. البته به نظر من خود رمان چيز ديگري است و تاثيري كه مي گذارد بسيار عميق تر است. اگر كتاب هاي «قفسه كهنه» را خوش داريد، خواندن اين يكي را خيلي توصيه مي كنم و تضمين هم مي دهم كه پشيمان نخواهيد شد. راستي شنيده ام كه يك نسخه تلخيص شده و جيبي هم از اين رمان –البته به گمانم با ترجمه يي ديگر»- توسط نشر «امير كبير» به بازار آمده يا به زودي خواهد آمد. اگر حالش را نداريد كه كل رمان را بخوانيد، مي توانيد «ابلوموويسم» خودتان را با خواندن اين نسخه خلاصه شده اندكي درمان كنيد و يك كار مفيد انجام دهيد!

هیچ نظری موجود نیست: