منثور در اوج
1
«منصور اوجی» به خاطر قریب به نیم قرن تجربه، ممارست و حضور جدی در شعر نو ؛ به خودی خود بدل میشود به شاعری قابل اعتنا و احترام. گیرم که قلمِ این نوشتار در دستِ دشمنی باشد که من باشم و گیرم که من او را شاعری محافظهکار و بالطبع شعرش را هم شعری محافظهکار بدانم که با وسواسی مفرط میکوشد ذرهای از دیدگاههای معهود و بعضا کلاسیک شده زیباییشناختی، اخلاقی، زبانی و فرمیاش عدول نکند و به شدت نجیب و مرتب و تر و تمیز و معطر باشد. در واقع شعر «اوجی» مثل آدمی بسیار پیراسته و اتوكشيده است که حاضر است تنگی نفس و گرما را تحمل کند، اما تن به شل کردنِ گره دستمال گردن و باز کردنِ دکمههای گریبان ندهد. چهارچوب اندیشهی شعر او همواره با نگاهی کلینگر به مسایل کلان حیات انسانی درگیر است: زندگی، مرگ، طبیعت، عشق، انسانیت، زیبایی. شاید خاستگاه این نگاه را باید در تحصیلات فلسفی او جست، اما سرچشمه هر چه که باشد، ما در برخورد اول با شعر، طالب خودِ شعر هستیم و نه فلسفه و نه هر چیزِ دیگر. او هنوز از طبیعتی حرف میزند که تقریبا جز پارکهای مصنوعی جنگلی و بیشههای تنکشده شمال ایران و تک و توک باغهای باقی مانده در شیرازِ، وجود خارجی ندارد و اگر هم داشته باشد کارکرد و استتیک معهود و مسبوق را از دست داده است. او هنوز از عشقی حرف میزند همجنس با رمانسهای «بالزاک». در واقع انگار هر چه را که «سهراب» پیشنهاد کرده، «اوجی» عمل میکند: اگر «سهراب» پیشنهاد میکند که «آب را گل نکنیم»، «اوجی» هم از گل کردن آب خودداری میکند. اشتباه نشود. بحث بر سرِ ارزشها نیست. غرض این نیست که آب را گل کردن، فعل پسندیدهای است. ماجرا این است که این نگاه چهقدر با واقعیت زندگی ما شهرنشینهای عصبی و تندخو و جاهطلب و بیخیال هماهنگی دارد؟ جای واقعیت و رویارویی با زندگی واقعی در شعر او کجاست؟
2
جبهه را عوض میکنم و میروم سمتِ هواداران شعر «اوجی» و جوابِ خودم را میدهم.تمام اینها را بافتم که بگویم: «اوجی» شاعر بسیار مهمی است، چون میخواهد در مقابل تمام تغییرات دنیای مدرن مقاومت کند. او حاضر نیست قبول کند که دیگر باغ و پروانه و پرندهای نمانده است. او نمیخواهد باور کند که عشق در زندگی امروز ما داد و ستدی ناپاکیزه و بیبنیاد و انجام است. او مدام نیستها و از دسترفتهها را به ما یادآوری میکند تا فراموش نکنیم روزگاری دنیای بهتری هم وجود داشته است.درست مثل کاراکتری که «والتر برنان» در فیلم «بیسکویت سبز» نقشش را ایفا میکند؛ در دنیای بیابان زده و خالی از طبیعت، مدام از زیباییهای از دست رفته حرف میزند. او حتی تمام جدلها و جدالهای تئوریک شعری را نادیده میگیرد و شعر را چنین توصیف میکند:
هر شعر خوب/ عطری شکفته دارد و باغی نهفتهتر/ باغی نه، باغهایی/ کو عابری که در دل هر باغ، بشکفد/ در عطرِ چترهاش/(ص227-متن کتاب)
«اوجی» از معدود شاعرانی است که هنوز ساحت شعر را مقدس و منزه میداند و آن را به مثابه زیباترین و پاکترین محصول خلاقیت آدمی میستاید. پس در این حیطهی عزیز و مقدس نباید هم به دنبال کوتهبینیهای خاکی و زمینی و معاصیِ گریبانگیرِ زندگی زمینی بود. حتی اندوه و خشمِ شعر «اوجی» هم بر خویش ژکیدنی است در گلایه از فراموشکاری مردمان. غمی با چهارچوبی نئوکلاسیک/رمانتيك که خلوتنشینی و اشکباریدن و غبطهخوردن به حالِ بشریت را بهترین واکنش ممکن به بدسگالی روزگار میداند و میکوشد امیدوار باشد که هنوز مفری هست و باید به آن اندیشید و آن را یافت. شعر ذیل را شاید بتوان مانیفست «اوجی» دانست:
میان این همه آهن/ میان این همه دود/ هنوز تکهای از آسمان در این عکس است/ بجوی بلکه درختی/ بجوی شاید آب/ بجوی!...(ص168-متن کتاب)
3
با اوصافی که از اندیشه شعر «اوجی» ذکر شد، دیگر ساخت و زبان و فرم شعر او چندان تعجب برانگیز نخواهد بود. تعریف شعر برای او چیزِ دیگری است و به تبع آن تعریف ساخت و فرم و زبان هم شکل دیگری خواهد داشت. نخستین کنش- واکنش او حرکت به سمتِ سادگی است. اولین گامِ این حرکت سادگی در زبان است. شعرِ او هرگز درگیرِ چالش زبانی نمیشود و تنها المانی که در اين حیطه برای او مهم جلوه میکند، رسیدن به زبانی سالم و بیآرایه است. به همین خاطر میکوشد تا سادگی زبانی را با تمهیدی دیگر جبران کند. این است که میرود سراغ تصویرسازی و نگاه فکور فلسفی. «اوجی» همیشه سعی میکند در شعر موجز و مختصرش تصویر داشته باشد و از آن مهمتر، حتما گزاره نغزی بیافریند:
«در ذهن ما حکایت گل گم شده است»، «دانستم عشق نیز بهانه است»، «شب بختکی است از سنگ»، «عهد جوانی گلیست سرختر از سرخ» و...
از این دست سطرها در شعر «اوجی» فراوان است. او هنوز شاعر را در موقعیت یک ناصح انساندوست میانگارد و عمده خلاقیتش را برای دلنشین ساختن پندها و گزارههای نغزش صرف میکند. تنها آرایههایی که هنوز هم گاهی در شعرش به کار میگیرد اوزان نیمایی و قوافی ساده است.
4
و «منصور اوجی» شاعر مهمی است، چون به رغم علاقهاش به اوزان نيمايي، از کهنهکارترین و جدیترین شاعران شعر منثور است. حتی در شعرهای نیمایی او نیز با رگههایی از تمایل به نثر میتوان روبهرو شد که گواهی است بر تعلق خاطر او به سفارش «نیما» مبنی بر متقارب ساختن کارکردهای شعر و نثر. بدون شک میتوان شعرِ او را راهنما و راهگشای با واسطه یا بیواسطه بسیاری از شاعران متمایل به زبان نثر در نسلهای جوانتر دانست. او جسارت راه رفتن بر لبه تیغ را داشته است و هر چند گاهی هم مسیر را به سلامت نپیموده و به وادی نثر فروافتاده است، اما هر بار مصممتر از پیش برخاسته و دوباره مسیرش را ادامه داده است.
5
آیا میشود شعری سرود که دو جبهه مخالف دو بند نخست این مقال را جایی به تفاهم و توافق برساند یا این منطقِ تضادِ این دو نگرش است که «اوجی» را در چنین موضعی میگذارد؟ به گمان من میشود و اصلا شده است. ميشود نگاهي انداخت به شعر «شهاب مقربين»، يا«رضا چايچي» يا بسياري ديگر. حتی گاهی در شعر خود «اوجي» نیز این اتفاق افتاده است. کافی است تورقی کرد همین کتاب را و مثلا شعر «سوسکها» را خواند، یا شعر «مرده میبرند» را. اما این که چرا «اوجی» هرگز نخواسته است شعرهایی از این دست را به عنوان پارادایم شعر خود لحاظ کند، شاید برمیگردد به رسالت و نجابتی که برای خود و شعرش قائل است و تمام توانش معطوف است به انجام این رسالت و حفظ این نجابت.
«منصور اوجی» به خاطر قریب به نیم قرن تجربه، ممارست و حضور جدی در شعر نو ؛ به خودی خود بدل میشود به شاعری قابل اعتنا و احترام. گیرم که قلمِ این نوشتار در دستِ دشمنی باشد که من باشم و گیرم که من او را شاعری محافظهکار و بالطبع شعرش را هم شعری محافظهکار بدانم که با وسواسی مفرط میکوشد ذرهای از دیدگاههای معهود و بعضا کلاسیک شده زیباییشناختی، اخلاقی، زبانی و فرمیاش عدول نکند و به شدت نجیب و مرتب و تر و تمیز و معطر باشد. در واقع شعر «اوجی» مثل آدمی بسیار پیراسته و اتوكشيده است که حاضر است تنگی نفس و گرما را تحمل کند، اما تن به شل کردنِ گره دستمال گردن و باز کردنِ دکمههای گریبان ندهد. چهارچوب اندیشهی شعر او همواره با نگاهی کلینگر به مسایل کلان حیات انسانی درگیر است: زندگی، مرگ، طبیعت، عشق، انسانیت، زیبایی. شاید خاستگاه این نگاه را باید در تحصیلات فلسفی او جست، اما سرچشمه هر چه که باشد، ما در برخورد اول با شعر، طالب خودِ شعر هستیم و نه فلسفه و نه هر چیزِ دیگر. او هنوز از طبیعتی حرف میزند که تقریبا جز پارکهای مصنوعی جنگلی و بیشههای تنکشده شمال ایران و تک و توک باغهای باقی مانده در شیرازِ، وجود خارجی ندارد و اگر هم داشته باشد کارکرد و استتیک معهود و مسبوق را از دست داده است. او هنوز از عشقی حرف میزند همجنس با رمانسهای «بالزاک». در واقع انگار هر چه را که «سهراب» پیشنهاد کرده، «اوجی» عمل میکند: اگر «سهراب» پیشنهاد میکند که «آب را گل نکنیم»، «اوجی» هم از گل کردن آب خودداری میکند. اشتباه نشود. بحث بر سرِ ارزشها نیست. غرض این نیست که آب را گل کردن، فعل پسندیدهای است. ماجرا این است که این نگاه چهقدر با واقعیت زندگی ما شهرنشینهای عصبی و تندخو و جاهطلب و بیخیال هماهنگی دارد؟ جای واقعیت و رویارویی با زندگی واقعی در شعر او کجاست؟
2
جبهه را عوض میکنم و میروم سمتِ هواداران شعر «اوجی» و جوابِ خودم را میدهم.تمام اینها را بافتم که بگویم: «اوجی» شاعر بسیار مهمی است، چون میخواهد در مقابل تمام تغییرات دنیای مدرن مقاومت کند. او حاضر نیست قبول کند که دیگر باغ و پروانه و پرندهای نمانده است. او نمیخواهد باور کند که عشق در زندگی امروز ما داد و ستدی ناپاکیزه و بیبنیاد و انجام است. او مدام نیستها و از دسترفتهها را به ما یادآوری میکند تا فراموش نکنیم روزگاری دنیای بهتری هم وجود داشته است.درست مثل کاراکتری که «والتر برنان» در فیلم «بیسکویت سبز» نقشش را ایفا میکند؛ در دنیای بیابان زده و خالی از طبیعت، مدام از زیباییهای از دست رفته حرف میزند. او حتی تمام جدلها و جدالهای تئوریک شعری را نادیده میگیرد و شعر را چنین توصیف میکند:
هر شعر خوب/ عطری شکفته دارد و باغی نهفتهتر/ باغی نه، باغهایی/ کو عابری که در دل هر باغ، بشکفد/ در عطرِ چترهاش/(ص227-متن کتاب)
«اوجی» از معدود شاعرانی است که هنوز ساحت شعر را مقدس و منزه میداند و آن را به مثابه زیباترین و پاکترین محصول خلاقیت آدمی میستاید. پس در این حیطهی عزیز و مقدس نباید هم به دنبال کوتهبینیهای خاکی و زمینی و معاصیِ گریبانگیرِ زندگی زمینی بود. حتی اندوه و خشمِ شعر «اوجی» هم بر خویش ژکیدنی است در گلایه از فراموشکاری مردمان. غمی با چهارچوبی نئوکلاسیک/رمانتيك که خلوتنشینی و اشکباریدن و غبطهخوردن به حالِ بشریت را بهترین واکنش ممکن به بدسگالی روزگار میداند و میکوشد امیدوار باشد که هنوز مفری هست و باید به آن اندیشید و آن را یافت. شعر ذیل را شاید بتوان مانیفست «اوجی» دانست:
میان این همه آهن/ میان این همه دود/ هنوز تکهای از آسمان در این عکس است/ بجوی بلکه درختی/ بجوی شاید آب/ بجوی!...(ص168-متن کتاب)
3
با اوصافی که از اندیشه شعر «اوجی» ذکر شد، دیگر ساخت و زبان و فرم شعر او چندان تعجب برانگیز نخواهد بود. تعریف شعر برای او چیزِ دیگری است و به تبع آن تعریف ساخت و فرم و زبان هم شکل دیگری خواهد داشت. نخستین کنش- واکنش او حرکت به سمتِ سادگی است. اولین گامِ این حرکت سادگی در زبان است. شعرِ او هرگز درگیرِ چالش زبانی نمیشود و تنها المانی که در اين حیطه برای او مهم جلوه میکند، رسیدن به زبانی سالم و بیآرایه است. به همین خاطر میکوشد تا سادگی زبانی را با تمهیدی دیگر جبران کند. این است که میرود سراغ تصویرسازی و نگاه فکور فلسفی. «اوجی» همیشه سعی میکند در شعر موجز و مختصرش تصویر داشته باشد و از آن مهمتر، حتما گزاره نغزی بیافریند:
«در ذهن ما حکایت گل گم شده است»، «دانستم عشق نیز بهانه است»، «شب بختکی است از سنگ»، «عهد جوانی گلیست سرختر از سرخ» و...
از این دست سطرها در شعر «اوجی» فراوان است. او هنوز شاعر را در موقعیت یک ناصح انساندوست میانگارد و عمده خلاقیتش را برای دلنشین ساختن پندها و گزارههای نغزش صرف میکند. تنها آرایههایی که هنوز هم گاهی در شعرش به کار میگیرد اوزان نیمایی و قوافی ساده است.
4
و «منصور اوجی» شاعر مهمی است، چون به رغم علاقهاش به اوزان نيمايي، از کهنهکارترین و جدیترین شاعران شعر منثور است. حتی در شعرهای نیمایی او نیز با رگههایی از تمایل به نثر میتوان روبهرو شد که گواهی است بر تعلق خاطر او به سفارش «نیما» مبنی بر متقارب ساختن کارکردهای شعر و نثر. بدون شک میتوان شعرِ او را راهنما و راهگشای با واسطه یا بیواسطه بسیاری از شاعران متمایل به زبان نثر در نسلهای جوانتر دانست. او جسارت راه رفتن بر لبه تیغ را داشته است و هر چند گاهی هم مسیر را به سلامت نپیموده و به وادی نثر فروافتاده است، اما هر بار مصممتر از پیش برخاسته و دوباره مسیرش را ادامه داده است.
5
آیا میشود شعری سرود که دو جبهه مخالف دو بند نخست این مقال را جایی به تفاهم و توافق برساند یا این منطقِ تضادِ این دو نگرش است که «اوجی» را در چنین موضعی میگذارد؟ به گمان من میشود و اصلا شده است. ميشود نگاهي انداخت به شعر «شهاب مقربين»، يا«رضا چايچي» يا بسياري ديگر. حتی گاهی در شعر خود «اوجي» نیز این اتفاق افتاده است. کافی است تورقی کرد همین کتاب را و مثلا شعر «سوسکها» را خواند، یا شعر «مرده میبرند» را. اما این که چرا «اوجی» هرگز نخواسته است شعرهایی از این دست را به عنوان پارادایم شعر خود لحاظ کند، شاید برمیگردد به رسالت و نجابتی که برای خود و شعرش قائل است و تمام توانش معطوف است به انجام این رسالت و حفظ این نجابت.
۱ نظر:
مراقبه به روز شد
ارسال یک نظر