۱۳۸۷ مرداد ۳۰, چهارشنبه

نگاهی به مجموعه شعر «هر لبت یک کبوتر سرخ است»،سروده غلامرضا طریقی


بیا شوخی کنیم!

1
مهدی اخوان ثالث در یکی از مصاحبه هایش به نکته جالبی اشاره می کند(نقل به مضمون می کنم البته):پرسنده ای از او می پرسد که آیا شعر جوانان را می خوانید یا خیر؟اخوان هم با همان طنازی خاصش پاسخ می دهد که:خیر!...مصاحبه کننده که از قرار معلوم از این پاسخ جا خورده ،می پرسد:چرا؟ و اخوان هم می گوید:چون کار است دیگر!یکهو دیدید زد و آدم خوشش آمد.آن وقت بیا و درستش کن...
2
غزل قرن هاست که در هیات یک قالب قدر و قلدر،پایداری اش را به رخ شعر مدرن فارسی می کشد و تنها قالبی است که بر خلاف سایر قوالب کلاسیک پا پس نگذاشته و رو به انحطاط نرفته است.هر چند هر از گاهی هواداران شعر کلاسیک فریاد وا مصیبتا بر آورده اند :«که غزل رفت...غزل مرد...غزل به ابتذال کشیده شد.»؛ و از دیگر سو منتقدان و شاعران شعر نوین هم هر از گاهی حکم داده اند که:«غزل ،قالب مطلوب این روزگار نیست و کارش تمام است»؛اما غزل و غزل سرایان گوش شان به این حرف ها بدهکار نیست و کماکان با سماجت و پشتکار و لطایف الحیل توانسته اند این قالب سنتی را زنده نگه دارند.
3
حالا ربط آن قسمت ظریفه اول و این قسمت فخیمه ثانی را عرض می کنم.من به عنوان یک شعرخوان حرفه ای و پی گیر که اتفاقا غزل را هم دوست می دارد،از یک برهه که هر کس رسید طرحی نو در انداخت و بلایی به سر این قالب مظلوم آورد و شروع کرد به شعبده بازی با قافیه و ردیف و وزن و مضمون و فرم ،قدری نا امید شدم و تقریبا بالکل ارتباطم را با غزل امروز قطع و محدودش کردم به نگاه گذرا و گاه و بی گاه به انگشت شماری که در مطبوعات منتشر می شد.اما بالاخره این اواخر یکی ، دو باری وسوسه شدم و مجموعه ای به دست گرفتم و همان شد که اخوان مرحوم فرموده بود...خوشمان آمد و دیگر نمی شود کاری کرد!
4
اگر با یک شعر سرشار از تغزل،سرزنده،شوخ طبع و طناز،خوش فرم و دلنشین روبرو باشید ، آیا اصولا برایتان فرقی هم می کند که قالبش چه باشد؟برای من فرقی نمی کند.غزل های «غلامرضا طریقی» در دفتر «هر لبت یک کبوتر سرخ است» تمام اوصافی را که گفتم دارد.ضمن آن که غزلش،غزل است،نه قصه است، نه بازی های عجیب و غریب عروضی و قافیه ای و نه هیچ ادا و اطوار دیگری.غزلی سرشار از احساسات و عواطف از زبان معشوقی شوخ طبع (و اتفاقا با نمک) که اگر چه گاهی معشوقش شبیه کلیشه کلاسیک معشوق در شعر فارسی است، اما گاهی هم رفتاری به او نسبت می دهد که نشان می دهد طرف پر دور هم نیست از زمانه ما:
یا می گذری از من یا راه نمی آیی/چون قد بلند خود،کوتاه نمی آیی
مهتاب منی اماچندی ست که پیوسته/بر روی زمین هستی-از ماه نمی آیی!(ص26-متن کتاب)

«غلامرضا طریقی» دست کم در ده غزل این مجموعه قدرت تخیل کم نظیر و تغزل مدرن و دلپذیرش را به رخ می کشد.او چنان دایره واژگانی اش را گسترده می گیرد و چنان در چینش این واژگان در کنار هم ماهرانه عمل می کند که همنشینی آرکاییک ترین و منسوخ ترین کلمات با پیش پا افتاده ترین واژه ها و اصطلاحات بدل به یک ویژگی فرمی در شعرش می شود و طنزی را موجب می شود که شاید با هیچ فرمول دیگری نمی شد به آن رسید.تخیل توام با تغزل او گاهی تصاویری چنین رشک برانگیز و فریبنده خلق می کند :
همین که گفت :قطاری به شکل زن هستم/بدون سوت گذشت از پلی –که من هستم!
-پلی که هر طرفش می خورد به یک دره/شبیه پیرهنی بین دو کفن هستم!...(ص32-متن کتاب)
5
بارها نالیده ام که شعر ما زیادی عبوس و تلخ است.در شعر سپید و آزادمان البته حرکت هایی بوده و قابل احترام هم بوده،اگر چه تمایل حضرات و نسوان شاعر بیشتر به سمت و سوی گروتسک است و این هم لابد ناشی از وضعیت اجتماعی و روانی ماست.اما «طریقی» نشان می دهد که در قالب عرفا جدی و پر سوز و گداز غزل،راه طنازی را خوب شناخته و به کار می گیرد:
دوشیزه غم!آیا وکیلم که شما را.../شادی کنم تا هی نگریانید ما را؟
آیا وکیلم من که زیر پلک هایم/یکسان کنم وضعیت آب و هوا را؟(ص27-متن کتاب)
راوی غزل ها در مغازله هم از باب شوخی وارد می شود و با ساختاری نزدیک به «پارودی» به خلق موقعیت توامان تغزل-طنز می پردازد.در خیلی از جاها هم الحق تلاشش نتیجه می دهد:
اگر منعم کند دین از شراب خون گیرایت/دو فنجان قهوه می نوشم به یاد مردمک هایت
دو فال قهوه می گیرم،سپس شاید بدانم کی/میسر می شود همراه هم فال و تماشایت!(ص24- متن کتاب)

6
مدرن که می گویم به گمان خودم بیراه نمی گویم.شعرهای این دفتر تر و تازه و نشاط آورند.بی رودربایستی خواندن شان کیف می دهد و من این کیف را خیلی دوست دارم.به ویژه که همین کیف است که مدتی است از شعر امروز ما غایب شده و موجبات قهر خوانندگان بالقوه را با کتاب های شعر فراهم آورده است.زبان بی شیله و پیله و کشف های «غلامرضا طریقی» بی اغراق کیف می دهند:
گرچه هنگام سفر جاده ها جانکاه اند!/روی نقشه همه فاصله ها کوتاه اند
فاصله بین من و شهر شما یک وجب است/نقشه ها وقتی از این فاصله ها می کاهند!
من که از خود خبرم نیست؛چه قیدی دارم؟/جمله های خبری قید مکان می خواهند(ص47-متن کتاب)

7
دل و حوصله اگر به خرج داده باشید و تا اینجای این مقال با حقیر همراه شده باشید ،حتما متوجه این نکته شده اید که عمده فکت هایی که از متن آوردم از مطلع و بیت دوم غزل ها بود.نقطه ضعف شعرهای این دفتر اکثر همین است:از بیت سوم به بعد،حس طنز،خلاقیت و تخیل شاعر افت می کنند.هر چند گاهی پایان بندی های شوک آور و جالبی پیش روی خواننده قرار می گیرد ،اما فاصله بیت سوم تا بیت پایانی غزل ها جذابیت و قوت کمتری دارد انگار و چه حیف!...شاید این بر می گردد به لاجرم های قالب غزل که به هر حال شعری است قافیه-محور و باید دست کم شش بیت باشد تا هویت پیدا کند.خوب دیگر ...مثلی هست در باب خربزه و لرز!...کسی که سراغ غزل می رود باید مضایق آن را برای خودش بدل به ظرفیت و امکان کند تا کمیتش در میانه راه لنگ نماند و بعد از آن سه بیت اخیرالذکر یکهو نرسد به این بازی کم رمق و نخ نمای زبانی :
شهر پر می شود از اهل جنون برج به برج/مهر خواهان شما مشتری هر ماه اند(ص47-متن کتاب)
8
دلم می خواست که فرصت و فضایی بود و اشاره می کردم به کاربرد ظریف تلمیح و یا المان های تغزل در اشعار این دفتر، اما هیچ کدام از خواسته های دل من عجالتا میسر نیست.پس بد نیست دل خوش کنم به همین مختصری که بود و شد و خوش ترم که این چندمین کتاب شعری است که امسال می خوانم و می بینم که دلنشین است و نیتش شعر بوده و در پاره ای از لحظات هم به شعر رسیده و بی ادعا برای خودش کنجی را در اختیار گرفته است.این نشانه خوبی است.نشانه آشتی کنانی قریب الوقوع میان شاعران و خوانندگان است.هر چند که ممکن است برایم حرف در بیاورند که می خواهد مثل سینمای بدنه ،شعر بدنه را ترویج کند و هنر را به ابتذال و عامه پسندی برساند!خدا را شکر که کسی گوشش به حرف های من بدهکار نیست و بنا براین از این بابت هم برای زعمای قوم جای نگرانی نباید باشد که نیست الحمدلله...

۱ نظر:

4040e گفت...

: )
خوشگل بود
غزل دوس دارم خیلی