۱۳۸۶ بهمن ۱, دوشنبه

خوانش شعري از حسين منزوي



كلاسيك، اما هميشه نو



آن‌چه نگاه منزوی را در سرایش غزل، متفاوت و شاداب و تازه نگاه می دارد، شاید بیش از تجربه های ایماژی بکر و شکارهای بی بدیل مضمونی‌اش (بگوییم کشف)؛ دل‌بستگی‌های او به ویژگی های بنیادین قالب مورد علاقه‌اش باشد. از شعر او برمی‌آید که به اصل اولیه و زاینده‌ی غزل کلاسیک – یعنی رمانس و کلام تغزلی- اعتقادِ توام با احاطه‌ای داشته است که این کیفیت سبب شده تا نویافته های او - که بخشی از نویافته‌های ادبیات ما در سی و چند سال اخیر هم بوده‌اند- ریشه و خاستگاهی مستحکم و قابل اعتماد داشته باشند و چه بسا مانایی غزل او تا حدود زیادی به این بنیادگرایی غیرافراطی‌اش وابسته باشد. منزوی با همین تفکر توانست غزل را جانی دوباره ببخشد و در حول و حوش تعریف شمس قیسی این قالب، ظرفیت هایی تازه کشف کند. درواقع وی نه همانندِ سلف‌اش بهبهانی، غزل را از تغزل خالی کرد و به سمتِ حِکَمِ سیاسی و اجتماعی سوق داد؛ و نه مانند خلفش سعید میرزایی وجه غالب تغزل را در روایت گونگی جست. او کوشید که غزل، همان غزلِ مالوف و معروف باشد، اما تازه و پویا. این است که گمان می کنم گزینه‌ی منتخبِ او گزینه‌ای دشوارتر از سایر نوگرایانِ غزل سرا بوده و هست. با این مقدمه، خوانشی دوباره از غزلِ غزل‌های او خالی از لطف نباید باشد:
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود

... و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
منزوی غزل‌اش را با بهره گیری از المان هایی طبیعی و تشبیهی آغاز می‌کند. با تلمیحی ساده به افسانه ی ماه و پلنگ؛ شعر را در مرزِ حدیث نفسی قابلِ تعمیم و تاویل نگه می‌دارد. وزنِ عروضیِ منتخب او در این غزل، وزنی‌ست پر مجال از نظرِ پذیرش واژگانی با ضرباهنگ‌های مختلف. این خصیصه، نه تنها نشان دهنده‌ی حسابگری و حزم او در نگارش شعر نیست، بلکه نشان دهنده‌ی پختگی ذهنی و مهارت اوست در سرایش. یعنی منزوی به طور ناخودآگاه اشرافی داشته است بر ظرفیت واژگانی مورد نیازش در هر بیت. می گویم ناخودآگاه، چون کارنامه‌ی او سرشار است از چنین گزینش و چینش‌های وزنی صحیح و قابل تحسین. مصرع دوم بیت نخست، مصرعی حمایتی‌ست؛ یعنی مصرع اول را از نظر معنایی و تکامل تصویر حمایت می کند. قافیه بسیار ساده و کم خطر است. با این کار منزوی خودش را از آسیبِ فناشدن کلام به خاطر رعایتِ قافیه رها می‌کند و آرامش را در محیط ذهنی سرایش حکم‌فرما نمی‌کند.
پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود
در بیت دوم منزوی، باز می‌گردد به همان ماهیت بنیادینی که در مقدمه‌ی این نوشتار در موردش سخن گفتم. او عنصر عشق را به تصویرِ ابتدایی شعر اضافه می کند و تمثیل‌اش را به سمت و سوی رمانس می‌برد. دل را ما‌به‌ازای پلنگ می‌گیرد در عالم واقع و عشق را ما به‌ازای‌ماه. به این صورت، می‌توان دل‌بستگی‌های او را نسبت به شعر کلاسیک، مشاهده کرد. او خطوط قرمز تشبیه و استعاره و تلمیح را می‌شکند و تعبیری تازه می‌سازد. اما شگرد تعبیرسازی او شگردی‌ست کاملن کلاسیک. درواقع، منزوی کلیت قالب را حفظ می‌کند و اجزای آن را تا حد ممکن تغییر می‌دهد و تلاش او بر این است که این تغییر، تغییری تکرار نشده و منحصربه‌فرد باشد.
گل شکفته! خداحافظ اگر چه لحظه‌ي دیدارت

شروع وسوسه‌ای در من به نام دیدن و چیدن بود
در بیت سوم، منزوی منطق دال و مدلولی گزاره‌های پیشین را بازتر می‌کند و دلایل تفکر ناامیدانه‌اش در باب عشق را با برقراری دیالوگ بیان می‌کند. بنابراین، از کلیتِ ماه به واحدی جزیی‌تر می‌رسد و لحظه‌ی دیدار را ما‌به‌ازای جزیی‌تر افسانه‌ی ماه و پلنگ می‌گیرد. ضمن آن‌که با لحنی که اروتیسمی لطیف را در لایه‌های درونی خود به همراه دارد، وسوسه و دیدن و چیدن را می‌آورد و در همین جاهاست که با زمینی جلوه دادن عشق، از معیارهای کلاسیک تخطی می‌کند و نیازی به ماورایی جلوه دادن عشق احساس نمی‌کند.
من و تو آن دو خطیم؛ آری موازیان به ناچاری

که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود
کوپل دوم در این‌جا تکمیل می‌شود؛ یعنی دومین حلقه‌ی دوبیتی این غزل با آمدن بیت چهارم که نقشِ حمایتی بیت پیشین را دارد، شکل می‌گیرد. تصویر خارق‌العاده ای که صید منزوی شده است، این بیت را به یکی از درخشان‌ترین ابیات غزل معاصر ما بدل کرده است. همین‌جاست که می توان تاکیدی دوباره کرد به ریشه‌های کاملن کلاسیکِ شعر منزوی. چرا که وجود شاه بیت در غزل، همواره یک قاعده‌ی نانوشته در شعر پیشینیان بوده است و منزوی نیز از این امر غافل نمانده است. اما حسن كار او در این بوده که گاه بیش از یک شاه بیت خلق می‌کرده و هرگز انسجام کلیت غزلش را به کیفیت تک بیت ها نمی‌فروخته. اما اگر در جزییات این بیت دقیق شویم، درمی‌یابیم که با وجود رویکرد کلاسیک در ارايه ی شاه بیت، مصالح شاعر کاملن بکر و امروزی و باور پذیراست. استفاده‌ی او از تعریف خطوط موازی در علم هندسه (که نباید ارتباط چندانی به تغزل داشته باشد!) و ارجاع آن به سرنوشت عاشق و معشوق، این غزل را شاداب‌تر و جوان‌تر جلوه می‌دهد.
اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد

امابهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود
بیت بعدی را هم باید برهانی از درون مایه‌ی کلاسیک شعر منزوی دانست. پل زدن به طبیعت برای منسجم‌تر ساختن فضا و انتقال حس، در اصل تکیه دارد بر نظریه ی کلاسیک های شهیری چون درایدن یا پوپ. اگر چه به قول دومینیک سکرتان: «هیچ نظریه پرداز کلاسیسیزم، هیچ وقت درست توضیح نداده که تقلید از طبیعت که یکی از احکام مکتب است، واقعن یعنی چه» . اما به هر حال شعر منزوی همواره پی‌رنگی دارد نشات گرفته از دانسته‌های او در باب طبیعت و بهره‌جویی از دریافت‌هایش از عناصر طبیعی. بنا براین، روند طبیعی شعرش به نقطه‌ی قابل اعتمادی (قابل اعتماد از همان منظر کلاسیک) می‌رسد.او فضای یک‌سر یاس شعر را با الهام از طبیعت قدری امید بخش‌تر می‌سازد. این بار هم او از کلیتی کهن استفاده می‌کند با جزییاتی نو. تعبیرِ دمیدن بهار در گل شیپوری و امکان تاویل توامان مرگ و زندگی (نفخ صور) تعبیری‌ست یگانه و نو.
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من

فریبکار دغل‌پیشه بهانه‌اش نشنیدن بود
شاید در کل این متن، تنها همین بیت باشد که قدری بیگانه می‌نماید. از طرفی استفاده از واژه‌ی شراب بدونِ افزودن ظرفیتی تازه به معنای معهود آن و بعد استفاده از هم‌آوایی و جناس شراب با لفظ آرکاییک شرنگ، علی‌رغم کوشش شاعر برای آشنایی زدایی به مدد مصرع دوم، تقریبن عقیم می‌ماند. اما بودن این بیت هم توجیهی دارد که با اجازه‌ی خوانندگان، در مؤخره‌ی این مقال آن را طرح خواهم كرد.
چه سرنوشت غم‌انگیزی که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می‌بافت ولی به فکر پریدن بود
در باره ی این شاه بیتِ غزل معاصر چه می توان گفت و نوشت؟ نمی توان به غیر از تحسین شاعر کار چندانی کرد. بسیاری از شاعران مطرح امروز که چندان ربطی به غزل هم ندارند، این بیت را می ستایند و زمزمه می‌کنند. خاطرم هست حتا که در جلسه ای، مسعود احمدی شاعر با چه لذتی این بیت را خواند و از آن به عنوان یکی از شاه سطرهای شعرامروز یاد کرد. جلوه‌ی دیگری از خوانش طبیعت در شعر منزوی با نگاه، اندیشه و پرداختی بسیار نو و لذت بخش. اگر تنها همین تک بیت هم از منزوی باقی مانده بود، شاید می شد گفت که او رسالت شاعرانه‌اش را به فرجامی خوش رسانده است. اما منزوی از این دست سطرها کم ندارد:
کاری که کرد تفرقه با ما تبر نکرد
یا:
مثل شراب یا نه، بانوی من تو در من

سرگیجه های بعد از نوشیدنِ شرابی
اما کنشِ انفجاری بیت مورد بحث است که آن را یک سرو گردن از باقی ابیات هم‌پای خودِ منزوی هم فراتر نگه می‌دارد. می‌توان گفت که روح هایکوی شرق دور در این بیت جاری ست و خود به تنهایی شعری‌ست کامل و بی نقص. اگر چه در اجرای حاضر، این بیت مقصد و مقصود غزل است، اما باید به نکته‌ای در کلیت غزل توجه کرد. روند وقایع این غزل به عقیده‌ی من از انتها به ابتداست؛ یعنی اگر نخست بیت آخر را بخوانیم و بعد همین طور تا بیت اول ادامه بدهیم، به نتیجه‌ای بسیار جالب توجه می‌رسیم. منزوی در این بیت است که مقدمه چینی می‌کند و ضربه می‌زند. بیت ماقبل آخر حالا در این فرمت، توجیه منطقی می‌یابد. منزوی نخست گلایه می‌کند. بعد امید مختصرش را برزو می‌دهد و به وداع می‌رسد و پس از وداع افسوس می‌خورد و حالت درونی خود را توصیف می‌کند. چنین ظرفیت‌هایی‌ست که شعر او را دست نیافتنی و ارجمند می‌سازد؛ ظرایفی که هنوز بعد از او، با چنین دقت و مهارتی در غزل ما تجربه نشده است.

هیچ نظری موجود نیست: