تمام چیزهایی که دربارهی نرودا میدانید اما خجالت میکشید بگویید
صفر
این نوشتار چندان هم در مورد «پابلو نرودا» نیست. اگر میخواهید دربارهی او چیزی بخوانید، این نوشتار به کارتان نخواهد آمد.
1
«اینان آنچنان به متون ادبی و هنری(چه کلاسیک و چه نو) میچسبند که کپکزدگیهای مجموعههای استفراغشده و سرقتشده توسط شاعران پیر ما از لورکا، و مایاکوفسکی، و بلوک و نرودا و پرهور و الوار و ناظم حکمت و کتاب مقدس را هالهای از نور میبینند. اینان خود دستشان آنچنان به خون سرقت از نظم و نثر شاعران فرنگی آلوده است که فرصتی و شهامتی برای ارائهی سرقتهای ادبی جاودانه مردان شعر ما نمییابند. برای خواننده کافی است تا مجموعههای لورکا، الیوت، مایاکوفسکی، الوار، پرهور، بلوک و عدهای انگشتشمار از شعرهای نرودا را مطالعه کند تا دریابد که شاعر پیر روزگار ما تا چه اندازه در شعرش از ترجمه این شاعران [...] استفاده کرده است».
محمدرضا فشاهی، مجلهی چاپار، شمارهی دوم، زمستان 1350
2
دربارهی چه حرف بزنیم؟ دربارهی «پابلو نرودا»؟ میشود این اسم را با اسمهای دیگری عوض کرد: با مدل ترکیاش «ناظم حکمت»، یا مدل اسپانیاییاش «لورکا»، یا مدل مکزیکیاش «پاز»، یا مدل روسیاش «آخماتووا» یا مدلهای پرشمار دیگر از جاهای دیگر. اینها شاعران ویژهنامهای هستند. شاعرانی که سالی یکبار میشود به مناسبت سالروز تولد یا مرگشان انشاهای قشنگقشنگ نوشت (من هم نوشتهام. اعلام برائت نمیکنم). هیچکس هم نمیتواند به آدم خرده بگیرد. کیست که بتواند منکر شود اینها انسانهای والا و هنرمندان بزرگی بودهاند؟ تمام جهان سالیان سال است که آنها را میستایند و طبق سنت و عرف روشنفکری ما ایرانیان هم نباید از قافله عقب بمانیم. مواد لازم: مقادیری اطلاعات ویکیپدیایی، کتابهای لاغر ترجمهشده از شاعر به مقدار لازم، نگاهی به آرشیو اظهار نظرهای آدمهای خفن ادبیات ایران و جهان در مورد این شاعر. طرز تهیه: ابتدا همهی مواد لازم را خوب با هم مخلوط میکنیم و بعد قدری با جملات قصار تزییناش میکنیم و طرف را حسابی میستاییم تا صفحه پر شود. نکته: عزیزانی که به زبانهای اجنبی تسلط دارند میتوانند ناخنکی بزنند به آرشیو اینترنتی «پاریس ریویو» یا «نیویورکر». دیدید؟ به همین سادگیست. با آدمهایی که آثار و رفتارشان جهان را متحول کرده است به همین سادگی برخورد میکنیم. آنها بدل میشوند به سوژههای معمولی و تمامناشدنی ویژهنامههای گاهبهگاهمان و هیچ حرف و نکتهی تازهای در موردشان کشف نمیکنیم و به همان انشاهای لعنتی قانع هستیم. چه کسی جرات و اجازهی این کار را به ما ایرانیها داده؟
3
باید از چه بنویسم؟ از «پابلو نرودا»؟ از او چه میدانم؟ کیست که از او چیزهای زیادی بداند؟ توی سایت کتابخانهی ملی جستوجو کنید! برایتان شش صفحه فهرست کتابهای ترجمهشده از «نرودا» را میآورد. بالغ بر پانزده نفر مترجم. هر کدامشان، با هر زبانی که بلد بوده یا نبوده، رفته سراغ «نرودا». خب... شاعر بزرگیست. نمیشود که نادیدهاش گرفت. اما در موردش چه میدانید مترجمان عزیز؟ شم هم شنیدهاید که آن نسخهی انگلیسی از اشعار او که نسخهی مرجع چند مترجم ایرانی بوده را توی انگلستان مسخره میکنند از بس که مزخرف و پرت است؟ حالا من که برای نوشتن انشای قشنگم باید به همین ترجمهها رجوع کنم، از شعر «نرودا» چه میدانم؟ بعد هم گیرم از معتبرترین نسخههای موجود ترجمه کرده باشید. چند منتقد قابل اعتماد فرنگی در مورد اشعار «نرودا» اینطور اظهار نظر کردهاند که اولا او در شاعری خود چند دورهی ساختاری و مضمونی مختلف را تجربه کرده است و از بیانی سورئال به شعری همهفهم رسیدهاست. یا نوشتهاند که در برههای تمام هم و غم او این بود که نشان دهد زن و طبیعت «دو جلوه از یک حقیقت واحد» هستند. یا باز نوشتهاند که در حوزهی زبان دو دورهی مختلف را سپری کرده و از زبانی ادبی و آرکاییک به سمت زبان معیار و محاوره سوق یافته است. آثاری که از وی به فارسی ترجمه شده(بگذریم از برخی تلاشهای فرامرز سلیمانی و احمد کریمی حکاک) کدامیک از این خصایص را برای خوانندهی فارسیزبان بازنمایی کردهاند؟ آن ادوار مختلف ساختاری و زبانی کو؟ بیان سورئال کجا رفته؟ اینهمانی زن و طبیعت را در کدام نسخهی ترجمهشده پیدا کنیم؟ تا به حال به فارسی شعری از «نرودا» خواندهاید که به زبان محاوره و غیرادبی ترجمه شده باشد؟ از «نرودا» چه میدانیم؟ ضمنا تا جایی که من خبر دارم «احمد شاملو»ی عزیزمان زبان اسپانیایی بلد نبود...
4
ترجمهی شعر از زبان واسطه یک جنایت ادبیست. به کسی برنخورد لطفا! این جنایت توی جامعهی ما سالهاست که مثل «اسیدپاشی» به یک کار معمولی و روتین بدل شدهاست. هایکوی ژاپنی از زبان واسطه، شعر ترکی و هندی و عربی از زبان واسطه، «مایاکوفسکی» که تمام ابهتاش به کارهای زبانیست از زبان واسطه، «آرتور رمبو» که فرانسویها هم گاهی به زور درکاش میکنند از زبان واسطه و البته که «نرودا» از زبان واسطه. آخر چرا؟ چون میخواهیم آدمهای خفنی باشیم؟ چون «نرودا» طبق شواهد آدم آزادیخواه و بیکلهای بوده و میتوان در تنشهای سیاسی و اجتماعی شعرها و زندگینامهاش را نقل به مضمون کرد و برایش جایگاهی نمادین ساخت؟ چون تم اصلی شعرهایش قابلیت مصادره به مطلوب شدن را دارد؟ چون کار فرهنگی کلا توی ایران حساب و کتاب ندارد؟
5
چرا ما شاعر جهانی نداریم؟ خب. نظر من زیاد مهم نیست، اما تا حدی(و به شکلی کاملا مودبانهتر) با نوشتهای که در بند اول این مقال از «محمدرضا فشاهی» نقل کردهام، موافقام. حداقل زیاد با او مخالف نیستم. ما همیشه توی شعر نوینمان کپیکار بودهایم و البته کپیکارهای ناموفق. یعنی اینطور میخواهم بگویم که اگر مثلا شانس این را داشتیم که «نرودا» را بشناسیم، دیگر نمیتوانستیم برخی شاعران خودمان را شاعر بدانیم. خیلی از آن شاعرهای ویژهنامهای همین خاصیت را دارند. فکر میکنم با درست شناختن آنها باید نام خیلی از شاعران معاصر را که متصف به صفت «بزرگ» هستند، قلم بگیریم. فیالمجلس که نه میتوانم و نه قصد دارم که سند و مدرک رو کنم و حرفم را به کرسی بنشانم. به تاثیرگرفتنها هم اصلا کاری ندارم. این قاعدهی بازی ادبیات است. باید تاثیر گرفت و تاثیر گذاشت. بحث من تنها در مورد کپیکاریست. حتی در مورد شعر طناز و سهلالتحریر و کشف-محور امروزی میتوانید به عینه کپیکاری را ببینید. اگر آمریکاییها یک «چارلز بوکفسکی» و ترکها یک «اورهان ولی» و یونانیها یک «یانیس ریتسوس» و فرانسویها یک «ژاک پرهور» دارند، ما کرورکرور مشابهشان را توی ایران داریم. تازه کپیکاریهای ما هم اغلب از روی نسخهی دست اول نیست؛ از روی همین ترجمههای کژدار و مریز است. تبارشناسی این فرآیند کار من نیست. اصلا به من چه ربطی دارد؟ حرفم این است که در بهترین حالت هم که شعرهای ما ترجمه شوند و بروند آن سوی آبها، آنور آبیها بهتر و اوریژینالترش را خودشان دارند و به همین خاطر شعرهای ما برایشان نه تازگی دارد و نه زیبایی. قدیمها هم که ما «نرودا» و «لورکا» و «الیوت» و «رمبو» و «حکمت» بازتولید میکردیم، آنها خودشان اصل جنس را داشتند و شاید به همین دلیل شعرهای ما را تحویل نمیگرفتند. اشتباه میکنم؟ امیدوارم که اشتباه کرده باشم.
6
پس من در مورد «نرودا» چیز زیادی نمیدانم. اما «یانا کنستانتینووا» که یک نروداشناس از دانشگاه «ویرجینیا»ست، چیزهای زیادی از او میداند. مثلا مقالهای دارد با عنوان «ابهام معنایی معشوق در شعر نرودا» و در بخشی از آن چنین مینویسد: «وابستگی معشوق با طبیعت به وضوح در Veinte poemas (بیست شعر) [سرودهی نرودا] مشهود است... اما در شعر دوم این مجموعه، واژهی «دایره» کاری میکند بیش از ایجاد ارتباط میان زن و طبیعت. این دایره همان چرخهی روز و شب است با تعابیر مثبت و منفیشان که در «آمادا» یکی میشوند. خود شعر نیز از منظر ساختاری دایرهوار است چرا که از « crepúsculo»(گرگ و میش) از شب به روز میرسد و بعد هم به شب و هم به روز بازمیگردد. یک دایره دلالت دارد بر تمامیت، اما در مورد زن، تمامتی تقسیمشده است برساختهی اضداد. ناتوانی معشوق در جاودانهشدن یکی از عواملیست که منجر به گسست در رابطهی عاطفی میشود، چرا که شاعر آن راه فراری را که برای گریز از اضطراب و اندوه میجوید، نمیتواند در عشق به معشوق بیابد. با توجه به تضاد مفهومی میان شب و روز، تضاد نور و تاریک در چشمهای معشوق نیز نشاندهندهی طبیعت مبهم و دوپهلوی اوست. در پایان ارتباط، چشمهای زن بدل به عامل اصلی عشق راوی شعر میشوند، به طوری که وی اعتراف میکند: «چهطور میشد عاشق آن چشمهای درشت و خیرهاش نشد؟». متداول است که چشمهای عشاق را راه ارتباط روحی میان آنها در نظر میگیرند. در این مورد خاص، چنین ارتباطی غیرممکن شده است چرا که چشمان زن آکنده است از تضادهایی که خود بازتاب تضاد ذاتی نهادینه شده در کاراکتر او هستند، دگرگونگی درونیاش او را از بدل شدن به موجود مثبتی که شاعر خواهان تاثیرگرفتن از آن است، دور میکند و بر حذر میدارد».
نقل قول من از آن مقاله تمام شد. این فقط بخشیست از مطلبی مفصلتر که تازه در مورد چند سطر از یکی از شعرهای «نرودا» نوشته شده. او به همین دلیل شاعر بزرگی بوده، نه به خاطر ماجراهای «آلنده» و «پینوشه» و کلهای که بوی قرمهسبزی میداد. آن خصایص از او شاید انسان بزرگی بسازد، اما شاعر بزرگی نمیسازد. منظورم را توانستم خوب برسانم؟
7
در بارهی «نرودا» چه میدانم؟ هیچ... اما توی همان ویکیپدیای کذایی نقل قولی از «خورخه لوییس بورخس» آمده بود که میتوانم برایتان اینجا بازگو کنم. از «بورخس» نظرش را در مورد «نرودا» پرسیدند. «بورخس» پاسخ داد: «فکر میکنم که شاعر خیلی خوبیست، خیلی خیلی خوب. اما او را به عنوان یک انسان نمیستایم، چون به نظرم آدم بسیار میانمایهای بود. خب، او کتابی نوشته بود- با اجازهتان اینجا قدری سیاسی میشوم- بله، کتابی نوشته بود در مورد حکامک ستمگر آمریکای جنوبی و بعد چند عبارت هم علیه ایالات متحده در آن گنجانده بود. حالا او میداند که آن حرفهایش چرند بوده. او حتی یک کلمه هم علیه «پرون» حرف نزد. چون دادگاهش بنا بود در بونئس آیرس تشکیل شود و به طوری که بعدها برایم توضیح داد، دلش نمیخواست که در این مورد ریسک کند. همینطور زمانی که با غایت صدا و تمام نخبگی و نهایت خشم مینوشت، باز هم حتی یک کلمه علیه «پرون» نگفت. و بعد با یک زن آرژانتینی ازدواج کرد، او میدانست که بسیاری از دوستانش را روانهی زندان کردهاند. همهچیز را در مورد وضعیت کشور ما میدانست، اما حتی یک کلمه علیه پرون ننوشت. در همان ایام اما مدام علیه ایالات متحده حرف میزد با این که میدانست تمام چیزهایی که میگوید دروغ محض است، مگر نه؟ البته این حرفها به معنای مخالفت من با شعر او نیست. «نرودا» شاعر واقعا خوبیست، حقیقتا شاعری بزرگ است. و هنگامی که جایزهی نوبل نصیب «میگوئل آنخل آستوریاس» شد، من گفتم که باید آن را به «نرودا» میدادند! اما زمانی که من در شیلی بودم و من و او در دو جناح سیاسی مخالف قرار داشتیم، به گمانم او بهترین کار را انجام داد. سه، چهار روز تعطیلیاش را به جایی سفر کرد که من هم بودم و به این ترتیب دیدار ما با هم غیرمترقبه نبود. اما به گمانم رفتار ش با من مودبانه بود، نه؟ چون میدانست که مردم ممکن است او را علیه من بشورانند، نه؟ منظورم این است که من یک شاعر آرژانتینی بودم و او یک شاعر اهل شیلی، او در حزب کمونیست بود و من دقیقا در حزب مخالف او. خب حس کردم که خیلی خردمندانه رفتار کردیم و خود را از ملاقاتی که ممکن بود برای هر دوی ما ناراحتکننده باشد بر حذر داشتیم».
اسطورهسازی و اسطورهزدایی. ما ایرانیها هر دویش را بلدیم، اما روشهای ما برای ساخت و تخریب بر هیچ منطقی استوار نیست. صرفا کنشی عاطفیست. شاعرهای خوب هم ممکن است از نظر بعضیها آدمهای بدی باشند. باید این را پذیرفت و زیر بار هر پارادایم سنتتیکی نرفت.
8
با این حساب، من در مورد «نرودا» چه میدانم؟ هیچ... ها... چرا... یک نکته میدانم. «نرودا» به شدت بومی بود و بومی میسرود. شاعران متصف به صفت «بزرگ» ما – به استثنای تک و توکیشان- مدام میخواهند خارجی باشند و خارجی فکر کنند و خارجی بنویسند. این «خارجیبودن» لزوما هم ارجاع ندارد به کشورهای توسعهیافتهی غرب. گاهی بدویت جهان سومی هم مد روز میشود و دنیا را لابد باید آنطور دید. «نرودا» از شیلی نوشت و شیلیایی نوشت و با تاریخ و جغرافیای زادگاه خودش سر و کار داشت و به همین خاطر جهانی شد. ما مدام با جهان سر و کار داریم و جهانی مینویسیم و شعرهایمان توی مملکت خودمان هم خوانده نمیشود. یکچیز دیگر هم میدانم. کشف یک جهانوارهی شخصی در شعر، تنها وقتی ارزش مییابد که خوانش آن بازنمایانندهی یک «موقعیت بشری»(Human Condition) باشد. تمام شاعرانی را که به حق یا ناحق نوبل گرفتهاند، بازخوانی کنید. همین ترجمههای شکسته و بسته ی خودمان را بخوانید اصلا. میبینید که این خصیصه در تمامی آنها مشترک است. در مورد «نرودا» نیز همینطور است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر