
دنیا جای مزخرفیست
«قلابی» همان است که از نویسندهاش انتظار میرود. بعد از خواندن هر داستاناش میشود چشمها را بست و «رومن گاری» را تصور کرد که کنار رود سن ایستاده و پاکت خیارشور به دست، یقههای پالتو را بالا داده و با شرارت ذاتیاش دارد به حماقت بشر میخندد و احتمالا با خودش فکر میکند که: دنیا جای مزخرفیست. فرقی هم نمیکند که جنگجوی جسور داستان «قدرت و شرافت» باشد، یا اسباببازیفروش دست به دهان و خوشقلب داستان «زمینیها»، یا فرماندهی سیاهمست داستان «برگی از تاریخ»، یا کنت آریستوکرات داستان «عود» و یا کلکسیونر بورژوای داستان «قلابی». داستانهای این کتاب مجموعهای از ملیتها، لوکیشنها و طبقات اجتماعی را تصویر میکند که در این دنیای مزخرف یا با حماقت خود و اطرافیانشان رویاروی هستند و یا به طرز احمقانهای میکوشند تا از این دنیای مزخرف جای بهتر و قابل تحملتری بسازند. حماقت حتی در داستان «برگی از تاریخ» به شکلی سمبلیک نیز حضور خود را در فضای پارودیک اثر اعلام میکند و «شوایک»- سرباز ابله رمان «یاروسلاو هاشک»- در این داستان آجودان فرماندهی صربستان طی دوران جنگ جهانی است و شگفت آن که این بار مافوق لایعقلش از خود او ابلهتر جلوه میکند. کُنتِ داستان «عود» در تلاشی حماقتبار میخواهد با موسیقی زندگی دیپلماتیک بیمعنایش را رنگی دیگر ببخشد. اسباببازی فروش داستان «زمینیها» حتی از تعریف جنس رابطهی خود با دختر نابینا عاجز است و در حالی که میخواهد نجاتدهندهی وی باشد، در اولین چالشاش با اجتماع، شاهدی خاموش است بر این که چگونه دخترک را از دستش میقاپند. حتی عشق و زیبایی هم در این دنیا جعلی و «قلابی» است. چه این زیبایی در تابلوی کپیشدهی «ونگوگ» باشد و چه در چهرهی همسر بیش از حد جوان آقای «س...». «رومن گاری» پوچی عارض شده بر حیات و روابط بشر را در بزنگاههایی تصویر میکند که دقیقا دغدغهی حیات و رابطه برای آدمهای قصه اهمیت دارد: دو زندانی منتظر اعدام در «برگی از تاریخ» برای سرگرمی تعداد شپشهای تنشان را میشمارند و بدین شکل با هم رقابت میکنند.در داستان «قدرت و شرافت» پانایی که رفتاری هیستریک و شرارتبار دارد لحظهای بعد باید با مرگ رو در رو شود و قهرمان لکنتی همین داستان به این نتیجه میرسد که آخرین کلمهی حیات «ک...ک...کثافت» است.
در مقدمهی مترجم آمده است که کتاب مشتمل است بر پنج داستانی که در اصل جزو مجموعه داستان مشهور «پرندگان میروند در پرو میمیرند» بودهاند و در ترجمهی «ابوالحسن نجفی» از کتاب مذکور نیامدهاند. نکتهای که در این کتاب جلب نظر میکند این است که تقریبا دربرگیرندهی انواع سیاقهایی است که «رومن گاری» در رمانهایش نیز به کار گرفته است: دو داستان ابتدای کتاب یادآور تم جنگی و انسانی «تربیت اروپایی» و «ریشههای آسمان» هستند. داستانهای «عود» و «قلابی» رمانهای مشهور «سگ سفید» و «میعاد در سپیدهدم» را تداعی میکنند و «زمینیها» لوکیشنی دارد که «بادبادکها» و «تولیپ» را به یاد میآورد. در دلنشین شدن این مجموعه بدون شک نقش مترجم را نمیتوان نادیده گرفت که به فراخور داستانها به زبانی عاصی و شسته و رفته دست یافته است.
این تجدید دیدار با «رومن گاری» قطعا تجربهی خوشایندی است. چرا که نگاه تلخ و زبان گزندهی او – هر چند دنیایی را هدف میگیرد که سالها از واقعیت تاریخی آن گذشته است- به شدت روی خواننده تاثیرگذار است و به نحوی میتواند امروز و اکنون ما را نیز به چالش بکشد. امروز و اکنونی که کماکان مرگ و حماقت در آن حرف اول را میزنند، اما گویا بشر عادت ندارد به گذشته بنگرد و یک بار برای همیشه بفهمد که «زندگی» شوخی بزرگی است که جدی گرفتن آن تنها موقعیت وی را در دنیا مضحکتر میکند. قهرمانی و رستگاری و انسانیت همه از دم قلابیاند. بله آقای «رومن گاری» !
دنیا همچنان جای مزخرفیست...
۲ نظر:
آقا جان من فعلا دارم آرشیو وبلاگتنو شخم می زنم...بعد تمموم شدنش کتاب و می خونیم. راستی عجب جمله ای بود که تو این دنیا اگه بخوای جدی بگری تنها جای خودتو مضحکتر کردی....و اینکه کثافت...همین و ناتمام
از تیز بینی و زبان پاکیزه ات که آن هم از ذهن و نگاهی تعلیم دیده می آید، همیشه لذت برده ام.
ارسال یک نظر