۱۳۸۶ دی ۳۰, یکشنبه

خوانش شعري از لادن نيكنام



بالقوه هايي كه بالفعل نمي شوند



" لادن نيك نام" از جمله شعرايي است كه عمده ي قوه ي خلاقه خود را در راه رسيدن به نوعي شعر سهل و ممتنع و كم پيچ و خم صرف مي كند.شگردهاي سرايش او نه آن قدر پيچيده و غريب است كه نتوان از آنها سر در آورد ، و نه آنقدر سهل الوصول و قابل تقليد ، كه شعرش را فرموله و آسيب پذير كند.اين كيفيت در منش سرايش او ، كيفيتي ناب ، در خور تحسين و ارزشمند است و به عقيده من همين صفت بوده كه موجب شده در سالهاي اخير نام او را در ميان شاعران مطرح بشنويم .اما به عقيده ي من نيكنام تخيل سهل انگار و محدودي دارد.گستره ي جنون شاعرانه در ذهن او ، قلمروي كم وسعت و جزيره مانند است.او كه انگار به مضايق اين جغرافيا وقوف كامل دارد ، براي جبران مافات ، سعي در اعمال نوعي نظارت تفكري- شعوري بر تخيل خود دارد ، كه همين اعمال نظارت ، موجب مي شود كه گاهي شعرش از رمق بيفتد و بدل شود به قطعه اي كولاژ شده از متن ادبي راديويي و كاريكلماتور.
این بار اگر عقربه های قطب نماچفت هم شدند
یا جفت هم
پارو می کشم سمت آفتاب
شعر انصافن بسيار خوب آغاز مي شود.جهش اوليه ي ذهن جهشي بلند و حرفه اي ست.هر چند من با نوع تقطيع سطرها مشكل دارم و اصلن نمي فهمم كه چرا با تقطيع بي موقع و پلكاني كردن بيهوده ي جملاتي كه هنوز منعقد نشده اند ، خوانش شعر را دشوار و معناي آن را به تاخيري بيهوده مي اندازند؛ اما نمي خواهم در اين باب پرگويي كنم.چون آن وقت بايد نُرم پيشنهادي خودم را براي تقطيع ارائه بدهم و براي خودم دردسر درست كنم كه بيني و بينك و بين الله نمي ارزد!...بگذريم...سطر اول بسيار سطر درخشاني است.كشف جمع و جور و قشنگي صورت گرفته .اما سهل انگاري هاي سابق الذكر از همين جا خود نمايي مي كنند.
چفت هم شدندیا جفت هم
ببينيد اين بازي خيلي سر دستي و تصنعي صورت گرفته .جناس نقطه ي ميان چفت و جفت ، نخ نما و بي رمق است.حيف از آن سطر اول .من با استفاده از آرايه هاي كلاسيك مشكلي ندارم.اما اجراي وطواطي آن را در شعر امروز نمي پسندم.به خصوص در شعري از جنس شعر لادن نيكنام كه اصولن و ذاتن تكنيك مدار نيست و ظرفيت پذيرش اين صناعات عقلاني را به هيچ وجه ندارد.اگر لا اقل شاعر مي گذاشت اين بند شعر ، به روند طبيعي خود پيش برود و از آن اعمال نظارتي كه اشاره كردم صرف نظر مي كرد، شايد به تصوير بهتري مي رسيد .چون سطر "پارو مي كشم سمت آفتاب" ، سطر بسيار خوش آهنگ و زيبايي است ، و كليت مضموني – گويشي اين بند هم بسيار خوب از آب در آمده .اما اجراي سطر دوم ، خيلي توي ذوق مي زند.
نه...
خیال نکن مثل همیشه دستی می خواهم کنار دستم
نه. اين بار چند پاره ابر برمی دارم
برای روز مبادا
باچند ستاره ی خشک شده میان دیوان های کهن
در جیب
رگبارترین بارانی ام را می کنم به تن
می زنم دل را به دریا
چه می دانم به موج یا مرجان
یا سوار چند اسب دریایی وحشی
می تازم به نور
با رسيدن به اين بند بسيار ضعيف ، مي شود كه كار اين شعر را كلن يكسره بدانيم و آن را شعري زير متوسط ارزيابي نماييم .اشتياق ارائه ي تصوير هاي تازه ، ميل شديدِ رسيدن به زبان ساده ي معيار و تلفيقي از گزاره و گزارش ، بالقوه از شگردهاي مناسب سرايش به شمار مي روند.اما نيكنام نتوانسته اين كيفيت هاي بالقوه را بالفعل كند.علت اين امر هم سهل انگاري او در اجراي هر يك از كيفيت هاي فوق الذكر است.مثلن در هنگام ارائه و خلق تصاوير ، نيكنام تنها جلوه ي تصوير را مد نظر قرار مي دهد و صرفن موفق مي شود يك تصوير بيروني و فيگوراتيو از موقعيت ارائه دهد .نگاه كنيد به سطرهاي :اين بار چند پاره ابر برمی دارم*باچند ستاره ی خشک شده میان دیوان های کهن*سوار چند اسب دریایی وحشی
تمامي اين سطرها ، تصاويري سطحي و الماني با خود دارند ، نه تصويري دروني و شگفت انگيز.به همين دليل اين سطرهاي شعر افت فاحشي نسبت به قسمت ابتدايي آن دارد.در واقع تصاوير انگار با عرقريزان فكري ساخته شده اند و در قالب يك قطعه ي پيش ساخته توي شعر جاگذاري گرديده اند.حالا گاهي اين بلوك ها در استراكچر اثر خوب نشسته اند ، و در مواردي مثل موارد مذكور هم جا نيفتاده اند و هم اين كه كل شعر را متزلزل كرده اند.ادليل اين ناخوشايندي در ارائه ي تصاويرشايد تنها يك سوء تفاهم باشد.سوء تفاهمي كه دامن گير بسياري از شاعران امروز ما نيز هست.اين سوء تفاهم در تعريف و دريافت شعرا از چيستي تصوير سازي است.در واقع اكثرن تصوير شعر را با تصويرگري نقاشي و نگارگري و در فرمهاي تازه تر عكاسي و سينما مي سنجند.در حالي كه اين طرز تلقي كاملن منسوخ و از بنيان نادرست است.در واقع آن چه كه تصوير را در هنر هاي تجسمي ، ديدني مي سازد ، كشف ظرايف و زواياي نامشهود اشيا و موقعيت هاست.در چنين فرآيندي هر هنرمند بر اساس ديدگاه فكري و هنري خود جنبه اي از آن شي يا موقعيت را درشت نمايي كرده و صفات خاصي از آن را برجسته مي سازد.اما در ادبيات و خاصه در شعر ، اين تصاوير بايد بطني شده و به روح متن تزريق شده باشند.اينجا ديگر تداعيات احتمالي ما از شنيدن و يا خوانش واژه معنايي نخواهد داشت ، بلكه روح واژه است كه به يك سطر، كارآكتر تصويري مي دهد.كاري كه لادن نيكنام لا اقل در اين شعر از عهده ي آن برنيامده است.
*
نكته ي بعدي ، ميل شديد شاعر در رسيدن به زبان معيار است.زباني ساده از نظر فرم و پيچيده از نظر معنا.اما نيكنام در استفاده از اين راهكار بالقوه نيز قدري سهل انگار عمل كرده.يعني در بعضي از سطرها به نثر مطلق رسيده، مثلن:اا... خیال نکن مثل همیشه دستی می خواهم کنار دستماين سطرها در نهايت كاهلي و كم حس و حالي بسته شده اند.ضمن آن كه استفاده ي او از ضرب المثل ها و اصطلاحات عاميانه – يا در طي ساليان دراز عاميانه شده- به خاطر عدم تصرف و خلاقيت شاعرانه ، سطرهايي معمولي و فراموش شدني از آب در آمده اند:
نه. اين بار چند پاره ابر برمی دارمبرای روز مبادا*می زنم دل را به دریا
خوب! ...اين كه همان شد!...تصرفي،تغييري، انگولكي حتي!...اينجاست كه اين كيفيت بالقوه هم حرام مي شود.
در شق سوم اين قضيه ، يعني تلفيق گزاره و گزارش ، نيكنام بهتر عمل كرده ، اما گاهي حاصل كارش بسيار تصنعي و بد فرم از كار در آمده.اينجاهاست كه به جاي خلق سطري درخشان ، نهايتن به يك كاريكلماتور مي رسد :
رگبارترین بارانی ام را می کنم به تن
اما در باقي سطرهاي اين بند ، تلفيقش نسبتن قابل قبول است .هر چند حضور ناگهاني اسبهاي وحشي دريايي! و تاخت و تاز شاعر با آنها به سوي نور ، موقعيت مضحكي را در شعر پديد آورده ، اما بي تابي سطرهاي پيشين آن دلپذير و خواندني است :
می زنم دل را به دریا
چه می دانم به موج یامرجان
كلن من اگر به جاي خانم نيكنام بودم ( كه نيستم از خوش اقبالي ايشان ، چون من بودن چيز خيلي مزخرفي است!) اين بند شعر را حذف مي كردم.شما هم اگر حالش را داشتيد با حذف بند فوق يك بار ديگر شعر را بخوانيد و ببينيد منسجم تر مي شود يا نه!بگذار بال هایم آب شوندبگذار باله ها برویند از تنمگیرم ماهی روزهای بارانی شومیا صید روز های گرسنگی ماهیگیربه آفتاب که رسیدمچه فرق می کندصید تور باشمیا صیاد نور؟ابند پاياني شعر هم اگر چه نسبت به بند پيشين قوت بيشتري دارد و كمي شسته و رفته تر است ، اما بازهم پر است از فرصتهاي از دست رفته.خلق اين فرصتها در متن ، نشان مي دهد كه خالق متن ، كاربلد است و آگاه به اساليب سرايش.اما از دست رفتن آنها ، يا ناشي از سهل انگاري شاعر است و يا ناشي از اعتماد به نفس كاذب و بيش از حدي كه به شعر خودش دارد.يعني يا شعر را دست كم گرفته و يا امر به خودش مشتبه شده و كارش را خيلي بي نقص مي بيند.
بگذار بال هایم آب شوند
بگذار باله ها برویند از تنم
گیرم ماهی روزهای بارانی شوم
واقعن احسنت!...در اين سطرها نيكنام نويد يك پايان بندي فوق العاده را به ما مي دهد.مقدمه را عالي چيده.تصوير ها را خوب كشف كرده.تخيل را به حد اعلاي بضاعتش رسانده و ناگهان :
یا صید روز های گرسنگی ماهیگیرم
من نمي دانم آخر اين گرسنگي از كجا سر و كله اش پيدا شد؟!...حيف ...واقعن حيف.همين يك سطر ، جدا از آن كه وزن دوار و خوشايند سطرهاي پيشين را به شكست مي كشاند ، كليت تصويري و مفهومي اين بند را نيز به هم مي ريزد.واقعن چه اشكالي داشت اگر اين "گرسنگي" حذف مي شد؟
گیرم ماهی روزهای بارانی شوم
یا صید روز های ماهیگیري
فضولي مي كنم ها!...اما مثلن!...اين سهو ها نبايد در كار شاعري مثل لادن نيكنام جلوه گر شود.آنوقت ممكن است ديگر به كارگاه هاي شفاهي و كتبي و حضوريش نشود اعتماد كرد!در سطرهاي پاياني او نهايت سعي اش را به كار بسته تا شايد اين شعر را به گونه اي نجات دهد و به سرانجام برساند.اما تاكتيك او براي رسيدن به اوج نهايي ، نيز تاكتيكي نخ نما و بي حاصل است و مخاطب را با شعري بلاتكليف به حال خود رها مي كند.دو باره همان بازي خام سطرهاي اول را اين بار با كمي گنده گويي در هم مي آميزد و مي كوشد القا كند كه دارد حرف مهم و درخشاني مي زند.اما همه چيزِ اين شعر بالقوه و در سطح مي ماند و نهايتن نقبي به درون نمي زند و بالفعل نمي شود.جدن كه حيف!...

هیچ نظری موجود نیست: