۱۳۸۶ دی ۳۰, یکشنبه

در باره ي ضيا موحد



نگاهي به «نردبان اندر بيابان» ، تازه ترين مجموعه شعر ضياء موحد
غلبه شاعر بر فيلسوف


«... اما شاعر بايد که... در انواع علوم متنوع باشد و در اطراف رسوم مستطرف زيرا چنان که شعر در هر علمي به کار همي شود، هر علمي در شعر به کار همي شود.» چهار مقاله نظامي عروضي-مقاله دوم
شعر يک شاعر همواره از نحوه تفکر و تامل او در حقيقت اشيا و موجودات تاثير مي پذيرد. بدون وجود اين تاثير، احتمالاً از تزريق انديشه خويش به شعر باز خواهد ماند و چه بسا که اصلاً ناتوان شود از سرايش؛ چرا که به هر حال، شعر بازتابي است از آنچه در ذهنيت شاعرش - خواه با جلوه هاي حقيقي و عيني، و خواه با جلوه هاي وهمي و تخيلي-به عنوان دغدغه مطرح است. حقيقت آن است که حتي اگر شاعران را از معنا، گريزي باشد؛ بعيد است مفري بيابند تا انديشه را از شعرشان (به هر دليلي) حذف کنند. حال اگر در ذهن شاعر، گرفت و گيرها و دغدغه هايي مطرح باشد که مستقيماً به حيطه تفکر مرتبط باشند، تاثير فوق الذکر به يقين چندين برابر خواهد شد. بنا بر اين وقتي از بايزيد- در هيئت مولفي که کلامش بسيار به شعر نزديک است- يا مولوي ديوان شمس يا ابن سينا صحبت مي کنيم، حتي اگر بر احوالشان واقف نباشيم؛ غلظت انديشه هاي آنان را از آثارشان مي توانيم دريافت کنيم و پي ببريم که دغدغه هاي تکامل خواهانه يا عارفانه، يا فلسفي تا چه حد بر ذهن آنان مستولي بوده است. اما شعر از هر انديشه يي که نشات بگيرد، بايد در وهله اول «شعر» باشد؛ نه عرصه نظريه پردازي و بزرگ نمايي انديشه هاي شاعر. «ضياء موحد» در زمره کساني است که اين قضيه را به نيکي درک کرده و با وجودي که به سبب تحصيلات و مطالعات و اشتغالش، در لاجرم هاي تفکر و تعقل زندگي مي کند؛ و در منطق و فلسفه جست وجو مي کند؛ همواره مي کوشد شعري عاري از انگاره هاي خشک فلسفي ارائه دهد و اين تفلسف را در لايه هاي زيرين تر شعرش تزريق کند و بازخوردهاي آن را در معرض ديد قرار دهد. به اين ترتيب کوشش او براي رسيدن به شعري که هم سرشار از آموزه هاي عميق فلسفي است و هم شعريت را در وجهي دلنشين با خود دارد، همواره ستودني است. «نردبان اندر بيابان» تازه ترين دفتر شعر ضياء موحد، نشان دهنده اوج تلاش او براي رسيدن به چنين اشعاري است. اگر موحد در «غراب هاي سفيد» تکيه اش بر دانسته هاي فلسفي بود و وجه فيلسوف شخصيت او بر وجه شاعرش مي چربيد، و اگر در «مشتي نور سرد» اين دو وجه را به تعادل رسانده بود؛ در کتاب اخيرش، حتي المقدور توانسته شاعرانگي اش را بر ساير وجوه تفکر خود مستولي کند و تعدادي از شعرترين شعرهايش را بيافريند. موحد بي آنکه اصراري داشته باشد به پيچيده گويي و تعميق واژگاني و روبنايي کلام، اين وظايف را به محتواي کارش محول کرده و شعرش را با ساختار کلامي بسيار ساده و کم دست اندازي سروده است. او حتي اصراري به دوري جستن از اوزان ساده نيمايي يا اوزان روتين ترکيبي ندارد. يعني اين ساده خواهي در آهنگ کلام وي نيز مشهود است، و چنين کيفيتي به گمان من، کيفيتي عزيز و ستودني است؛ چرا که بسيارند آنان که از امثال موحد کمتر مي دانند و اين کم داني را با حربه هاي تکنيکي و زباني در پس و پشت شعرشان پنهان مي کنند و بعد چنان فيگور هاي متفکرانه يي مي گيرند که با کمي سهل انگاري، ممکن است باور کنيم که از دماغ فيل هاي آسماني فرو افتاده اند. در واقع موحد با چنين رويکردي، شانس تقلب را از شعر خودش مي گيرد و به جاي بزک کردن، تنها عريانش مي کند. با تورق اين مجموعه شعر، مي توانيم دريابيم که شاعر هنوز از دلبستگي هاي گذشته دور و نزديک خويش دل نکنده و شگرد هاي سرايش مختص به خود را از ياد نبرده است. شعر موحد هنوز سرشار است از طنزي گزنده و انتقادي، و نوک پيکان اين نقد، در اکثر موارد به سمت خويشً تکثير يافته موحد در جامعه ايراني است؛

حالا / ديري است شهرياران / بعد از تمام آن همه رفت و بازگشت نحس بدين جا رسيده اند / که مردمان ده عددي نيستند/ صفرند/ يا سيزده(صفر يا سيزده، ص 17، متن کتاب)

طنز همواره در شعر موحد، نقشي کليدي داشته است. انگار که او با استفاده از ابزار طنز و شوخي، آن بن مايه هاي مضموني پيچيده يي را که از انديشه اش نشات مي گيرد، تلطيف کرده و در پس و پشت تلخ خند نقادانه اش مخفي مي کند. آن چه که در مجموعه اخير او هويداست، اين است که مهارت وي در استفاده از اين سلاح بسيار بيشتر شده و طنزش، پيام آور تفکري است که ادراک آن براي خوانندگان اشعارش ساده تر است؛ بي آنکه سبک تر باشد؛

به وقت / به دنيا آمد/ به وقت سربازي رفت / به وقت زن برد / حلال زاده / به وقت هم مرد(حلال زاده، ص 19، متن کتاب)

گونه استفاده او از طنز در شعرش بسيار جالب توجه است. اگر شاعري مثل باباچاهي در جاي جاي شعرش مرگ را به سخره مي گيرد و با اين دستمايه به شوخي هايي غم انگيز - تاکيد مي کنم غم انگيز- مي رسد، موحد ريشخندش به زندگي اکنون و امروز است؛

با چهره هاي زرد مي گذريم/ از انتظار سرخ/ و از شتاب سبز / چه رنگين است زندگاني ما / در اين شهر مسموم(تهران، ص 23، متن کتاب)

نکته ديگري که در «نردبان اندر بيابان» ديده مي شود، تمايل شديد شاعر به ايجاز و اختصار به صورت توأمان است. گمان من بر اين است که حتي اگر وجه آماري شعرهاي کوتاه او را در اين کتاب، با مجموعه هاي پيشين اش قياس کنيم (البته با لحاظ کردن تعداد شعرهاي هر مجموعه) تعداد شعر هاي کوتاه او و نيز تعداد سطرهاي هر يک از اشعار او کمتر شده است. گويا شاعر تصميم دارد کم، اما گزيده بگويد. چنين رويکردي البته با رويکرد نسل نوين شاعر ما - که ميل وافري دارند به همه چيز گويي و تشريح کل ماوقع شعرشان و گاهي انگار حرفشان تمامي ندارد - سنخيتي نمي يابد. اما در اغلب موارد، تجربه موحد به ياري اش مي شتابد و چند پيراهني که بيش از نسل نوپاي ما پاره کرده، حبل المتين وي مي شوند و بدين صورت است که موفق مي شود حرفش را با خرج کمترين واژه ها به کرسي مقصود بنشاند؛

من عطرهاي گمشده را مي بويم / در من پرندگاني بي بال / پرواز مي کنند / و پاي اين درخت / پوشيده است از گلبرگ هايي / که بادها با خود برده اند(غيبت، ص 69، متن کتاب)

اگر چه اين ايجاز و اختصار دو لبه دارد و اگر لغزش به سمت لبه تيزش باشد، رهانيدن شاهرگ شعر از بريدگي و فنا ناممکن مي نمايد، اما به نظر مي رسد که ارزش خطر کردن داشته که شاعري با اندوخته هايي از منظومه سرايي هاي دهه 40 و شعر هاي بلند نيمايي و اشعار پرطمطراق و طويل شاملويي، اينچنين خطر کرده است. (کما اين که لبه تيز پرگويي نيز به همين اندازه و بل بيشتر خطرناک است.)به نظر مي رسد که موحد در دفتر اخيرش، گوشه چشمي هم به شعر شرق دور داشته، چرا که هم از نظر ايجاز و هم از نظر توصيف مناظر طبيعي و بهره جويي از عناصر طبيعت به عنوان المان هاي پيش برنده شعر، در پاره يي لحظات، شعرش يادآور هايکو هاي ژاپني و قطعات کوتاه شعر چيني است. با اين وجود تصاوير شعر موحد به سه قسم عمده قابل تفکيک اند؛تصاوير دريافتي از طبيعت (به مفهوم کلاسيک) و عينيت بخشيدن به تصاوير در حين اجراي شعر، با اندکي دخل و تصرف و با مددجويي از حس آميزي؛

کبوتران برخاستند / از گنبدي نه از کاشي / از آبي / با توشه يي نه از گندم / از نور (از گنبدي نه از کاشي، ص 30، متن کتاب)

يا؛

در باغ بود که آرام مي وزيد/ و برگ / و بام ها که از آن دورها به زردي مي زد(با طوطيان وحشي، ص36، متن کتاب)

گروه دوم تصاويري هستند برگرفته از محيط شهري، که معمولاً نقش شان ايجاد کنتراست با تصاوير طبيعت آزاد و وحشي است. کنتراستي که در تداعي عيني تصاوير، مي تواند ريشه هاي نوستالژيک انديشه شاعر را نيز تا حدودي مشهود کند و ذهنيت قياس کننده اش را بيشتر عيان کند؛

در اکباتان ديوارهاي سيماني/ سياه / و سبز کاج نهان در غبار پاييز / کنار پنجره پيچک / زرد(رنگارنگ، ص75، متن کتاب)

يا؛

محله ما/ محله يي نيست/ که کودکان در آن راحت بازي کنند/ هميشه توپ/ به سينه مردي/ و يا به ساک خريد زني/ و يا - ميان فرياد باغبان- /به شاخ گلي(کوچ، ص55، متن کتاب)

و سرانجام سومين گروه تصاوير، تصاويري انتزاعي هستند که موحد در حد بضاعت خود، بيشترين دخل و تصرف را در ارائه آنها اعمال و سعي مي کند از بطن اين تصاوير، مفاهيمي عميق تر را بيرون بکشد؛

سپيده سر زد /برخيز/ شب با صداي بالي / از خود بيرون آمد(نه تو داني و نه کبوترها، ص31، متن کتاب)

گرايش هاي فرمال در اين کتاب هم، چندان پررنگ و رمق نيستند. در واقع او ساده تر از آن مي نويسد که بخواهد شعرهايش را درگير فرم هاي پيچيده کند. يعني اگر بپذيريم که بايد از هر شعري به اندازه پتانسيل ساختارش انتظار داشته باشيم، در شعرهاي موحد چندان نمي بايد منتظر اجراهاي محير العقول و پيچيده فرمال باشيم. چرا که اصلاً شعر او پتانسيل چنين کارهايي را ندارد. کفه شعر او همواره به سمت انديشه و تصوير سنگيني مي کند و از اين رو کفه سبک تر شعرش، نقش کمتري در مجموعه اخير ايفا مي نمايد. موسيقي در کارهاي غيرنيمايي او محوريتي ندارد و شايد به گمان برخي از شاعران و منتقدان - و نيز به گمان و اعتراف خود او- شعرش چندان شنيداري نيست. من در اين مقال قصد داوري ندارم - تا به اينجايش هم اگر داوري کرده باشم، ناخودآگاه بوده و مايه اعتذار- اما مي توان اين فرض را هم مدنظر قرار داد که شاعر با گذر کردن از جنبه موسيقايي شعرش، از يکي از ظرفيت هاي رايج شعر امروز و ديروز صرف نظر کرده است. با اين حال مي توان با شاعر موافق بود که شعرش، شعري است که ترجيحاً بايد مشاهده و خوانده شود تا اين که خوانده و شنيده. در مجموعه حاضر اوج گرايش او به سمت يک شعر فرمالً بهره جسته از کيفيت هاي زباني و تکنيک هاي اجرايي را مي توان در شعر ذيل يافت؛

گرگ / و چيست گرگ / و خود چه داني که چيست گرگ / و ميش / چه داند اما گرگ چيست. . . (تو خود چه داني، ص51، متن کتاب)

شعري که با تکيه بر انديشه يي جهان شناسانه و در عين حال طناز، به يکي از زيبا ترين شعرهاي مجموعه بدل شده و هم از نظر فرم اجرا و هم از نظر مضمون و پرداخت، در کل کارنامه موحد کاري درخشان به شمار مي رود. موحد مي کوشد تا در پاره يي از اشعارش، خط زمان را بشکند و به رواياتي سيال دست يازد. در چنين وهله هايي است که او زبان هاي گونه گون را در اجرا به کار مي گيرد و به ويژه با استفاده از عناصر ادبيات آرکاييک، ابعاد تقويمي شعرش را وسعت بخشد. در حقيقت نگرش او در اين اشعار، نگرش کلان است که با اسطورگي دوران باستان گره مي خورد و فضاسازي قصوي شعر او را رنگي ديگر مي بخشد. روايت در شعر موحد گاهي نقش نخست را ايفا مي کند؛

او را که هيچ گاه نبود از من / يک صبح زود از من دزديدند / دنبالشان دويدم/ تا رسته هاي برده فروشان / . . ./ او ايستاده بود / در جمع بايعان / با صره هاي مملو از سکه هاي درهم و دينار/ . . ./ آيا هزار و يک شب من اين بود/ سودابه و منيژه من / شيرين و شهرزاد من اين بود؟(ايوان مدائن، ص62، متن کتاب)

---

«نردبان اندر بيابان» را شايد نتوان نقطه عطفي در کارنامه ضياء موحد دانست. چرا که شعر او هميشه رنگ و عطر خودش را داشته و در مدار خودش گسترده يا بسته شده است. اما مي شود چنين گفت که در دفتر اخير موحد چهره شاعرانه واضح تري از خود نشان داده و الفت و عشقش را با اين جادوي بي مانند و بي تعريف، بيشتر نمايان ساخته است. هر چند شيطنت هاي شاعر منطق دان را هنوز مي توان در شعرهايي چون «هرمنوتيک» (ص47) مشاهده کرد و او را با همان ظاهر آراسته در حياط انجمن حکمت و فلسفه ايران به ياد آورد. ولي طبع او به طبيعت و روزگار وصلش بازگشته و شعر را در اين دفتر پررنگ نموده است. به هر حال موحد شاعري است که به ظرفيت هاي سرايشي خويش کم و بيش آگاه است و کتاب هايش همواره خوانده و ديده شده است. اين هما امروزه کمتر سايه اش را بر سر شاعران مي افکند و من چنين کيفيتي را صرفاً به خوش اقبالي او نسبت نمي دهم. يقيناً در شعر او «آني» هست، چنان که افتد و داني. و گرنه سر هر کسي کلاه برود، سر زمانه نمي رود. اين که ضياء موحد در دوره يي که بسياري از هم نسلانش خونين و شکست خورده از گود بيرون افتاده اند و همنشين امروزشان فراموشي است، هنوز بر جا ايستاده و مي سرايد و مي خوانندش، خود گواهي است بر شاعر بودن او. چقدر و چگونه اش بماند بر عهده تاريخ...

هیچ نظری موجود نیست: