۱۳۸۷ مرداد ۷, دوشنبه

در باره ي خسرو شكيبايي


به خدا پروانه ها پیش از آن که پیر شوند،می میرند1
«هامون» برای هم نسلان من – این نسل گوشه گیر ، فراموش شده،اندوهگین و عصبی- به یقین اتفاقی تاثیر گذار و بزرگ بود.اولین بار بود که شخصیتی را بر پرده سینما می دیدیم که مثل خودمان یا ایده آل مان بود:دانا، عاصی، متفاوت و سرگشته و شوریده.هم پای او نفس کشیدیم،کتاب خواندیم،عاشق شدیم و سرآخر همانند او مستاصل و جنون زده به دریا زدیم تا تکلیف زندگی را یکسره کنیم و نشد.«هامون» اسطوره نوجوانان و جوانان اواخر دهه شصت و اویل دهه هفتاد بود، واز این رو کسی که شخصیت او را بر پرده جان بخشیده و باور پذیر ساخته بود ،بازیگر محبوب ما شد.من و بسیاری از هم نسلانم ،بخشی از علاقه مان به ادبیات وفعالیت ادبی را مدیون خسرو شکیبایی هستیم.او بارها با کاریزمای کلام و دکلماسیون مثال زدنی اش به روح ما تلنگر زد و از یاد رفته ها را یادمان انداخت.چه در «هامون» ، جایی که کارتن به دست از درون آسانسور ، به سیما تیرانداز چشم می دوزد و از شاملو می خواند که :«آری...منم که از این گونه تلخ می گریم»؛یا جایی که عاشقانه به مهشید (بیتا فرهی) خیره می شود و با لبخندی گرگ و میش می خواند:«مرا تو بی سببی نیستی...»؛چه در «پری» که صدایش روی دستنوشته های اسد به گوش می رسد که:«آه ای حلزون!/از کوهستان فوجی بالا برو/اما/آرام،آرام».زیر و بم های صدای او در کاست «نامه ها»، هنوز نوستالژی عزیزی برای ماست.در دورانی که شبکه های صدا و سیما در اشغال گویندگان ومجریانی بود که با لحن بی ظرافت،اداری و سردشان شعرها را به خاک و خون می کشیدند و مخاطب را از هر چه شعر و شاعر است بیزار می کردند؛او به ما یاد داد که برای خواندن یک شعر، باید همزمان آن شعر را زیست و با آن نفس کشید.باید خویشتن را با تمام وجود به حس نهفته در متن سپرد و به دور از هر گونه اغراقی در لحن و خوانش ، کنه حسی شعر را اجرا کرد.نام و صدای او بود که در آن بلبشوی بازار نشر کتاب و بی صدایی و بی رسانگی شعر مدرن معاصر ، یادمان داد که باید به شاعران روزگار خود به دیده احترام بنگریم و خلاقیت هاشان را درک کنیم.او برای ما از شعر نوآورانه و خارق عادت سید علی صالحی ،که زبانش چندان با کلام روزمره توفیر نداشت ،خاطره ای عزیز و فراموش ناشدنی ساخت.عاشقانه های موزون عبدالملکیان را چنان خواند که انگار بی وزن و رها در فضا جاری اند و اکنون است که آهنگ لحن او و رنگ واژه ها دست به دست هم دهند و دل مخاطب این رمانس نجیب را به دست آورند. چند سال بعد از آن که کاست «دعای زنی در راه» صالحی به بازار آمد ، علی رغم تمام توانایی و زیبایی صدای مظفر مقدم، چیزی انگار کم بود و این کاستی ربطی به شعرها نداشت.شکیبایی اهل امروز و اکنون بود و صدایش ، صدای خود ما بود.اوحتی صدای خیالی مخاطب ما به هنگام خواندن شعرمان بود.محبوبیت،شخصیت و صمیمیت او آن گروهی را که اهل کتاب و کتاب خوانی نبودند و اصلا سراغی از شعر نمی گرفتند را هم با شعر درگیر کرد. .«صدای پای آب» را قدری شتاب زده، اما دلنشین خواند.و سر آخر با خواندن شعرهای فروغ ،خطر کرد و دنیای زنانه را با لحن اندوهگین مردانه اش رنگی دیگر بخشید.بعدها بسیاری از بازیگران و صداپیشگان به شعرخوانی پرداختند،اما هیچ یک نتوانستند تاثیرگذاری خسرو شکیبایی را تکرار کنند.صدای او انگیزه ای بود برای من که به هوای آرزوی کودکانه ام مدام بخوانم و بنویسم تا شاید روزی شعرم آن قدر اهمیت بیابد که با صدای او ضبط شود و به بازار بیاید...افسوس که نه شعر من این توان را یافت و نه او آن قدر منتظر ماند تا نوبتم برسد.طنین صدایش هنوز با من و درمن است:«شبی عطر گام تو در کوچه پیچید/من از شعر پیراهنی بر تنم بود/و در كوچه باران چه يكريز و سرشار/گرفتم به سر چتر باران:/کسی در نگاهم نفس زد...».خداحافظ آقای شکیبایی...

1.سطری از شعر «نامه ها»،سروده سید علی صالحی