۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه

ترجمه‌ي داستاني از «ايتالو كالوينو»


دخترانِ ماه

و بدین سان ماه، بی‌بهره از لفافِ هوایی که پناه و حفاظش باشد، از همان ابتدا خویش را در معرض بمبارانِ شهاب‌سنگ‌ها و اشعات فنا‌کننده‌ی خورشید یافت. بنا به اظهارات «تامس گلد» از دانشگاه «کرنل»، صخره‌های واقع بر سطح ماه، بر اثر اصابتِ مداوم شهاب‌سنگ‌ها خرد شدند و به مشتی ریگ بدل گشتند. بنا بر اظهارات «جرارد کوییپر» از دانشگاه «شیکاگو»، شاید فوران گازها از گدازه‌های ماه به این قمر مصنوعی، نورانی‌اش ساخته، و خلل و فرجِ سنگِ‌پا‌مانندِ تثبیت یافته بر سطح آن را سبب شده باشد.

ماه سالخورده است و به تاییدِ «کیو اف دبلیو اف کیو»، چاله‌ها سوراخ‌سوراخش کرده‌اند و به همین دلیل در شُرفِ از هم پاشیدن است. برهنه غلت می‌خورد توی آسمان‌ها و چون استخوانی که سق بزنند و بخراشندش، پیکرش فرسوده و نحیف می‌شود. این نخستین باری نیست که چنین اتفاقی می‌افتد. ماه‌های دیگری را به خاطر دارم که حتی از این ماه هم پیرتر و در‌‌هم شکسته‌تر بوده‌اند؛ ماه‌هایی از این دست را بسیار دیده‌ام. شاهد بوده‌ام زاده‌شدن‌ و حرکت‌شان را بر پهنه‌ی آسمان و بعد فرومردن‌شان را: یکی جایش را به ستارگانِ ثاقب می‌سپارد و می‌رود و دیگری از انفجار یکباره‌ی تمام آتشفشان‌هایش متلاشی می‌شود و در عوض قطرات دیگری از عرقی چکه‌کنان به رنگِ یاقوتِ زرد، بی‌درنگ تبخیر می‌شود و بعد ابرهایی سبز می‌پوشانندش و خشکش می‌کنند تا فروکاسته شود به پوسته‌ای اسفنجی.

توصیف آن‌چه به هنگام مرگ یک ماه بر سرِ زمین می‌آید، کار ساده‌ای نیست؛ من خواهم کوشید تا بر اساس آخرین مصداقی که می‌توانم به خاطر بیاورم، این کار را انجام دهم. طی دوره‌ی طولانی تکامل، زمین کم و بیش به نقطه‌ای رسید که ما هم‌اکنون هستیم؛ به بیان دیگر، وارد فازی شد که در آن خودروها زودتر از تختِ کفِ کفش‌ها فرسوده می‌شدند. موجوداتی که بی‌واسطه، ساخته‌ی دست بشر بودند و خرید و فروش می‌شدند، و رنگ‌های مشعشع‌شان شهرها و قاره‌ها را در بر خود می‌گرفت. این شهرها تقریبا در همین جاهایی که شهرهای کنونی ما در حال رشد هستند، وسعت یافتند، هر چند که شکل و شمایل اقالیم‌شان متفاوت بود. حتی یک «نیویورک» هم وجود داشت شبیه همین «نیویورکی» که معرف حضورتان هست، اما بسیار مدرن‌تر، یا به بیان بهتر، بسیار انباشته‌تر از کالاهای مدرن: مسواک‌های مدرن؛ «نیویورکی» با «منهتنی» که آسمانخراش‌های آن مثل تارهای نایلونی یک مسواک نو برق می‌زدند و سر به فلک می‌ساییدند.

در چنین جهانی هر ابزاری به محض آن که اندک نشانه‌ای از خرابی یا کهنگی می‌یافت، با شکستن اولین دندانه و بروزِ اولین خالِ زنگ‌زدگی، به دور انداخته می‌شد و کالایی تازه و سالم جایگزین آن می‌شد. در آن جهان تنها یک وصله‌ی ناجور وجود داشت: ماه. ماه، سیمین و برهنه و خاکستری در آسمان پرسه می‌زد و مدام از دنیای این پایین بیگانه و بیگانه‌تر می‌شد. انگار گونه‌ای منسوخ از حیات باشد که دیگر دوران‌اش به سر آمده.

عباراتی باستانی از قبیل «ماهِ کامل»، «نیمه‌ی ماه» و«ربع آخر ماه» کماکان بر زبان رانده می‌شد، اما در واقع تنها در قالب اشکالی از سخن شفاهی: چگونه می‌توانیم صفتِ «کامل» بدهیم به جسمی که پر است از ترک و حفره و همواره به نظر می‌آید که در شرف تلاشی و نازل‌کردن پاره‌سنگ‌هایش بر سر ماست؟ بگذريم از اين كه اين ماه، ماهي بوده در حالِ رنگ‌پريدگي! ماهي كه تا حد قرصِ پنيري گاز‌زده فرو‌كاسته شده و همواره پيش از موعدي كه انتظارش را داريم، از نظر‌ها پنهان مي‌شود. هر بار كه ماهِ نو بر‌مي‌آيد در هول و ولا مي‌افتيم كه آيا دوباره پديدار خواهد شد( و يا در بيم و اميديم كه آيا به همين سادگي از نظر محو خواهد شد؟)، و وقتي كه دوباره پديدار مي‌شود، هر بار بيش از پيش به شانه‌اي مانند مي‌شود كه دندانه‌هايش از بين رفته و با اشمئزاز چشم از آن بر‌مي‌گيريم.

منظره‌‌ی ناراحت‌كننده‌اي بود. ما گروه‌گروه بيرون آمديم و ازدحامی ساختیم از آدم‌های كيسه‌ي خريد به دست، که مدام به فروشگاه‌هاي زنجيره‌اي بزرگ شبانه‌روزی رفت و آمد می‌کردند، و هنگامی که محوتماشای تابلوهای نئونی بودیم که پیوسته بر تارکِ آسمان‌خراش‌ها بالا و بالاتر می‌رفتند و دائما کالاهای تازه به بازار آمده را برایمان تبلیغ می‌کردند، ناگهان ماه را در میان آن چراغ‌های خیره‌کننده، محصور و کند و بیمار و رنگ‌پریده یافتیم، و دیگر نتوانستیم به این فکرکنیم که هر کالای جدیدی، هر چیزی که تازه خریده‌ایم، ممکن است بر همین سیاق، خراب و فرسوده و تمام شود، و ما هم شوق و شور این‌سو و آن‌سو رفتن و دیوانه‌وار خرید‌کردن از سرمان خواهد‌افتاد— و این بی‌میلی نمی‌تواند برای صنعت و تجارت بی‌ضرر و زیان باشد.

و چنین بود که به صرافت افتادیم تا راهی بیابیم برای رفع معضل این قمرِ بی‌فایده. ماه به هیچ دردی نمی‌خورد: چیزی بود بلااستفاده و فرسوده. وقتی از وزنش کاسته‌شد، مداراتش را به سمت زمین سرازیر کرد: چنین وضعیتی بیش و پیش از هر چیز، خطرناک بود. و به زودی حرکت‌ حول مدارش را کندتر کرد؛ دیگر نمی‌توانستیم فازهای گردش‌اش را محاسبه کنیم. حتی تقویم و تناسب ماه‌های سال بدل به اموری قراردادی شدند؛ ماه به طور متناوب به‌پیش می‌رفت، انگار که موعد فرو‌پاشی‌اش نزدیک باشد.

در آن شب‌های ماه‌پریده، مردمانی که سودایی مزاج‌تر بودند، دست به کارهای غریبی می‌زدند. همواره می‌شد بر لبه‌ی بام آسمانخراشی خوابرویی را ببینی که به سوی ماه آغوش گشوده، یا گرگ/آدمی را که در وسط میدان «تایمز» شروع می‌کند به زوزه‌کشیدن، یا دیوانه‌ای مبتلا به جنون حریق را، که انبارهای اسکله را به آتش می‌کشد. دیگر طوری شده‌بود که چنین رخدادهایی کاملا طبیعی جلوه می‌کرد و حتی برای جماعتِ فضولان هم جذابیتی نداشت که بیایند و معرکه را شلوغ کنند. اما وقتی دختری بی‌لباس را روی نیمکتی در پارک مرکزی دیدم، وادار به توقف شدم.

حتی پیش از دیدن او هم حس می‌کردم که قرار است اتفاق مرموزی بیفتند. وقتی با ماشین چند‌کاره‌ام، در حال رانندگی به سمت پارک مرکزی بودم، حس کردم که نوری لرزان مرا احاطه کرده است. نوری مثل نور کبود ساطع شده از یک لامپ فلورسنت که پیش از گرم و روشن‌شدن، مدام چشمک می‌زند. منظره‌ی دور و برم مثل این بود که پارک در دل یکی از آتشفشانهای ماه فرو‌رفته باشد. دختر نشسته بود کنار جویی که بر آن انعکاس تصویری ناقص از ماه افتاده بود. ترمز کردم. لحظه‌ای فکر کردم که آن دختر را می‌شناسم. از ماشین بیرون آمدم و به سمت‌اش دویدم، اما لحظه‌ای بعد خشکم زد. من او را نمی‌شناختم؛ فقط حس می‌کردم که باید فورا برایش کاری انجام دهم.

۶ نظر:

بنفشه فریس آبادی گفت...

خوب ... خوب

زهرا غنی گفت...

منتظرتان هستیم در کافه رمنس

http://romancecafe.blogfa.com/

دفتر شعر جوان گفت...

دکتر حسین پاینده در چارسوی شعر
واحد آموزش دفتر شعر جوان در سال 88 تلاش کرده است با حضور کارشناسان و چهره های برجسته ادبی در کلاس های آموزشی ، جلسات نقد ادبی ، کتاب دوشنبه ها ، برنامه "هفت شاعر، هفت کتاب برگزیده" و ... جلساتی کیفی را برای شاعران و علاقه مندان برگزار کند که خوشبختانه با استقبال چشمگیری نیز مواجه شده است. در همین راستا "چارسوی شعر" فرصت تازه ای است که مجالی مناسب را برای طرح مباحث ومسائل روز در حوزه ی شعر و ادبیات فراهم کند.
برنامه چارسوی شعر به طرح مقالات نوین در حوزه ادبیات ، زبانشناسی، جامعه شناسی ادبیات ، فلسفه ادبیات ، روانشناسی ادبیات ، تاریخ ادبیات و... اختصاص دارد.این برنامه سعی می کند فضایی باشد تا پژوهشگران ، شاعران ، اساتید دانشگاه و... تازه ترین مقالات و دیدگاه های نظری خود را در حضور شاعران، علاقه مندان و اعضای دفتر شعر جوان ارائه کنند.
اولین نشست از سلسله جلسات چارسوی شعر به سخنرانی دکتر حسین پاینده با عنوان ایماژیسم در شعر معاصر ایران اختصاص دارد . این برنامه در روز دوشنبه 19 بهمن ماه 1388 از ساعت 16 تا 18 در محل دفتر شعر جوان واقع در خیابان دکتر شریعتی ، خیابان شهید کلاهدوز(دولت)، نبش خیابان نعمتی برگزار می گردد.
در این سخنرانی، مبانی شعر ایماژیستی ( تصویر پردازانه ) با رهیافتی میان رشته ای و در مقایسه با سبک امپرسیونیسم در نقاشی تبیین می شود و سپس نمونه هایی از شعر های ایماژیستی شاعران معاصر ایران مورد بررسی قرار می گیرد. پاینده ابتدا برخی از معروفترین تابلوهای نقاشان امپرسیونیست را نشان می دهد و اصول وقواعدی که منجر به شکل گیری سبک امپرسیونیسم در هنر شد را توضیح می دهد. سپس شعر هایی ایماژیستی از سهراب سپهری ، احمد شاملو ، سیاوش کسرایی ، فروغ فرخزاد و برخی شاعران امروز با نگاهی تطبیقی و نقادانه بررسی خواهد کرد

عه تا گفت...

سلام
مثل آنکه خواب شیرینی می بیند و زنگ مزاحمی رویایش را می چیند خوابم با تمام شدن حکایت ماه نیمه تمام ماند.
به قلم مربوط است اینکه در نوشته بی درک زمان حل شوی یا بیحوصله و کفری روی سطور سه خط در میان نگاه بدوانی
عرض ادب و احترام جناب مسعودی نیا

پوک گفت...

پوک منظرته

عه تا گفت...

محضر دوست اقای مسعودی نیا
مانده از حوصله دانگی؟

"هابرماس" مدافع نقد مدرنیته