آيا شما وجود داشتهايد؟
From: masudinia@gmail.com
To: bamdad@paradise.ir
Subject:
استاد عزيزم احمد خان شاملوي بزرگ
سلام
اميدوارم كه خوش و خرم باشيد(كه هستيد لابد). پيش از هر چيز ممنون از اين كه قابل دانستيد و پريشب به خوابم آمديد و اين آدرس ايميل را در اختيارم گذاشتيد تا بتوانم با شما مكاتبه كنم. از حال من هم اگر بپرسيد، هنوز نفسي هست و روزگار ميگذرد و با تتمهي دل و دماغ مشغول قلمي كردن مطبوعات هستيم. همهي دوستان و همكاران برايتان سلام ميرسانند. البته يك سريشان چندان دل خوشي از شما ندارند و بيتربيتهاشان به شما فحاشي ميكنند و باتربيتهاشان همهچيز را به سكوت و لبخند برگزار ميكنند. حتما در جريان هستيد كه چندي پيش سالمرگتان بود و بايد عذر بخواهم از اين كه نشد خدمت برسم. البته دوستاني هم كه خدمت رسيده بودند، خدمتشان رسيدند. اصولا نميدانم چرا مدتي است، هر وقت ميخواهيم در تولد يا عزاي شما شركت كنيم، به شكل خودجوشي متفرق ميشويم. راستي پرسشي داشتم... آيا شما واقعا وجود داشتهايد؟... ميبخشيد اين را ميپرسم... آخر پريروز داشتم كتابهاي رشتهي ادبي دبيرستان را ورق ميزدم و ديدم در هيچكجا به شما اشارهاي نشده است. خب، آدم يكهو شك برش ميدارد كه نكند طرف اساسا وجود نداشته و اين همه حرف و حديث كه دربارهاش ميگويند، افسانه و خرافه است و زاييدهي تخيل جماعت علاف. اگر حوصله داشتيد مداركي مبني بر حقيقي بودن شخصيتتان برايم ارسال كنيد تا در نشريات كثيرالانتشار به چاپ برسانم. شنيدهام آنجا دوستان همه دور هم جمع هستند. پارسال جعفر كوشآبادي را هم فرستاديم خدمتتان. قدري نصيحتش كنيد. هنوز آتشش تند است و گاهي حرفهايي ميزند كه براي حنجرهي آدم ضرر دارد. اما انسان شريف و باحاليست. بگذريم... يك گله هم داشتم از همسرتان. متاسفانه بعد از فوت شما چند بار سنگ مزارتان را عوض كردهاند، چون گويا آيدا خانم سركيسيان قدري خست به خرج ميدهد و سنگ نامرغوب ميخرد و اين سنگها هم بعد از مدتي خودبهخود متلاشي ميشوند. سفارش بفرماييد كه اين بار از مصالح مرغوبتر و بادوامتري استفاده كنند. چندي پيش مصاحبهاي چاپنشده از شما به دستم رسيد كه بهروژ ئاكرهيي انجام داده بود و من هم فوري چاپش كردم در مجلهاي. البته با جناب پاشايي و آيدا خانم هماهنگ شده بود و رخصت گرفته بودم بابت اين كار. اما بهروژ ئاكرهيي يك روز مرا ديد و اجدادم را آورد جلوي چشمم. از او كه عذر خواستم اگر قصوري در كار بوده و حالا صلح و صفاييم با هم. از شما هم حلاليت ميطلبم اگر راضي به چاپش نبوديد. ديگر مزاحم وقت عزيزتان نميشوم.
به اميد ديدار به همين زوديهاي زود
مخلص شما
۶ نظر:
گفتگو با ضياء موحد در نافه خوب بود و همينطور اشعار ترجمه و اينكه كاش صفحه ي شعر ايران پرو پيمون تر مي شد
شاد باشيد
سلام...خسته نباشيد با دل پرتان!خواندمتان و كلي خنديدم...راستي مقالاتتونو در مجله نافه همچنان مي خوانمو استفاده مي كنم...جسارتا هروقت كه احيانا هوس كردين وقتتونو تلف كنيد مي تونيد به كلبه حقيرانه مجازي ما هم سري بزنيد!!!...مانا باشيد
سلام
با کار دیگه ای از آقای محمد رضا احمدی به روزم و منتظر شما[گل]
من امشب با وبلاگتون آشنا شدم و از خوندن مطالبتون لذت بردم با اجازه لینکتون میکنم، هرچند خودم مثل شما حرفی برای خوندن نمی زنم
خیلی جالب بود.احتمالا از این به بعد انقدر مزاحمش می شن که دیگه مجبور می شه ایمیلش و عوض کنه.واقعا خوبه آدم جنبه داشته باشه و همه چیز و همه جا نگه:)
سلام جناب مسعودی نیا
گاهی به طنز چیزهایی را می شود بیان کرد که زبان جد فاقد ان مهارت و ابزار است .زبان لبریز از طعن و کنابه تان ؛ درد دل خیلی ها را گفته و خیلی دردها را بیان کرده " شما واقعن وجود داشته اید ؟!!!!! "
ممنون بخاطر جسارتتان . بسیار دلنشین بود .
بروزم و نظرات ارزشمندتان را ارج می نهم .
با احترام
ارسال یک نظر