۱۳۸۸ دی ۲۶, شنبه

درباره‌ي موخره‌ي كتاب «خطاب به پروانه‌ها»، نوشته‌ي: رضا براهني


چرا من منتقد شعر نيستم؟

به گمانم از شوربختی اهالی شعراین مملکت است که پیش و پس از «براهنی»، تا امروز که امروز باشد، هنوز چهره‌ای ظهور نکرده که چون او بتواند با صراحتی پرده‌درانه و دانشی ستایش‌برانگیز و جسارتی گاه خودویران‌گرانه، تازیانه نقدش را بر گرده خمودگی و محافظه‌کاری شعر نوین ایران بکوبد و شاعر جماعت را به هول و ولا بیندازد و به تحرک وا‌دارد. این خصیصه دیگر ارتباطی ندارد به این که شعرش را خوش داریم یا نه، و یا با آرای او در باب شعر امروز و دیروز موافق هستیم یا مخالف. «براهنی» منتقدی قسی‌القلب و دشمن‌تراش است که هر بار و در هر برهه‌ای از زمان که آرایش را بخوانیم، پیشنهادی تکان‌دهنده و لایزال برایمان دارد: در شعر، برده و بنده هیچ پارادایم و هیچ سکونی نباید بود. این پیشنهاد را اگر نه مستقیما از تئوری‌پردازی او، از انرژی نهفته در نقد او باید شنید. «خطاب به پروانه‌ها» و موخره جنجالی‌اش با عنوان جسورانه «چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟»، خوش داشته‌باشیم یا نه، عملا فصل تازه‌ای از شعر مدرن ایران را رقم زد و خمودگی و محافظه‌کاری عارض‌شده بر آن را به چالش کشید. بگذریم که شاید بسیاری از شاعران، پس از خواندن و شنیدن آرای «براهنی»، از هول حلیم توی دیگ کله‌پا شدند و خود و شعرشان را به باد فنا دادند و باز بگذریم که نسخه پارادایم‌ستیزِ «براهنی» برای بسیاری از شاعران، خود بدل به پارادایمی منهدم‌کننده شد و باز بیش بگذریم از مورچگانی که آب در خوابگاه‌شان افتاد و از سر استیصال به خاکریز تمسخر و تنفر و فحاشی به وی پناه‌بردند. این‌ها رویدادهایی هستند که پس از طرح هر اندیشه تازه و عادت‌شکنی پیش می‌‌آیند؛ خواه در ادبیات و خواه در هر حوزه دیگری. دانش بشر پیوسته رو به ترقی و تعالی می‌رود و هرنسل یافته‌هایی بیش از نسل پیشین خود در اختیار می‌گیرد و از این رو قطعا امروز می‌توان با بسیاری از نظریات «براهنی» موافق نبود و به شکلی مستدل نفی‌شان کرد و حتی از منظری دیگر شعرش را به نقد کشید و همان‌طور که او در تبیین تضادهای قول و عمل «نیما» و «شاملو» ممارست کرد؛ این دقت‌ها را در باب شعر خود او به کار بست. کما این که بسیاری از اهالی شعر چنین کرده‌اند و گفته‌اند و نوشته‌اند. ارزش «براهنی» اما ارزشی علی‌حده است. ارزش او در تلاشی‌ست که برای کسب سوادی حقیقی و به‌روزشده داشته و آن سواد را در راه ایجاد یک الگوی انتقادی بومی/ جهانی خرج کرده و در این سترون‌آباد اندیشه که تولید فکر نو(و البته بر اساس ساختاری مستدل ومنطقی) در هر زمینه‌ای را با زرشک و امثالهم به سخره می‌گیرند، خواسته تا تنها مصرف‌کننده دست چندم آثار شرق و غرب نباشد و آموخته‌ها را به یافته‌ها پیوند بزند و کانسپتی بیافریند که تنها یک حیثیت ترمینولوژیک کاذب نباشد. «خطاب به پروانه‌ها» و موخره‌اش را باید شاعران نسل امروز و فردا(یا به قول براهنی: بی‌فردا) بخوانند و تحلیل کنند. الگوی نقد این کتاب- تاکید می‌کنم جدا از درستی یا نا‌درستی ترم‌های مطروحه در آن- آموختنی است. تجدید چاپ این کتاب مهم را باید به فال نیک گرفت و از دل آن راه‌کاری جست برای پایان‌دادن بر لمپن‌بازی‌ها و نشر خزعبلات صد من یک غاز و خاله‌زنکی و شارلاتانیسمی که سال‌هاست دارد در شعر ایران قربانی می‌گیرد. باید این کتاب را خواند و فهمید که اردوکشی رسانه‌ای و بدل کردن مطبوعات ادبی به بنگاه استقراض نان و خود‌بزرگ‌بینی وخود‌دگربینی آدم‌های پوشالی و رادیکال‌نما، جرمی نا‌بخشودنی‌ست. باید درست خواند و درست نوشت و دنیا را پیش چشم پهلوان‌پنبه‌های ادبی تیره و تار و فضای شعر را تصفیه کرد. موخره «خطاب به پروانه‌ها» هنوز حرف‌های زیادی برای گفتن دارد. چون «براهنی» منتقدی‌ست که حرف‌های زیادی برای گفتن داشته و لابد هنوز هم دارد و اصلا منتقدی که حرفی نداشته باشد و تنها اقوال فرنگیان و مستفرنگان را قارقار کند که منتقد نیست. و اصلا منتقدی که حرفی نداشته باشد و معیار نقدش رفاقت یا خصومت با صاحب اثر و سیاق کار او باشد که منتقد نیست. و اصلا منتقدی که حرفی نداشته باشد و تنها به هوای دلش در باب شعر دیگران انشا‌نویسی کند که منتقد نیست. هر بار که موخره «خطاب به پروانه‌ها» را می‌خوانم، در‌می‌یابم که چرا من منتقد شعر نیستم؟: چون «براهنی» منتقد شعر است...

۱ نظر:

مريم گفت...

چقدر نياز داشتم به خواندن اين مطلب. اين كتاب هم به سبد خريد اضافه شد.
بسيار ممنون