۱۳۸۷ آذر ۱۰, یکشنبه

نگاهي به گزينهِ اشعار «فرشته ساري»



فرشته‌ي خون‌سرد!

1

خیلی دوست دارم که یک روز بنشینم و با «فرشته ساری» گپ مفصلی بزنم درباره شعرش و اول از همه بپرسم که چطور می‌تواند این‌قدر در شعرش خونسرد باشد و عواطف و احساساتش را پنهان کند؟ این لحن سنگی و منفعل را از کجا آورده؟ از خودش که پنهان نیست، از شما هم پنهان نماند که چند باری هم کوشیده‌ام و او رغبتی نداشته از شعرش حرف بزند. زور که نیست! دوست ندارد دیگر... این است که چاره‌ای ندارم جز پناه بردن به دریافت‌های خودم...
2

گاهی فکر می‌کنم که بعضی شاعرها ناخودآگاه نفس گرمی دارند. شعرشان در همان برخورد اول به دل می‌نشیند. حالا ممکن است که چندان هم تعریفی نباشد شاعری‌شان. اما حرفِ دل که می‌آید وسط، باید دکان نقد و تحلیل را تخته کرد و رفت پیِ عیش. «فرشته ساری» از این شاعرها نیست. شعر او در نگاه اول به‌هیچ‌وجه جذاب و گرم نیست. کمتر کسی را سراغ دارم از شعر‌خوانان حرفه‌ای که کتاب «فرشته ساری»، کتاب بالینی‌اش باشد. او بی‌خیال کاریزما و جذب مخاطب است. گاهی آن‌قدر در جمله‌بندی‌هایش سهل‌انگار جلوه می‌کند که آدم را به شک می‌اندازد ضعف تالیف دارد یا نه. حتی در بهترین شعر‌هایش. نگاه کنید:

خواب می‌بینم نام من می‌خورد بر سنگ‌ها و بر‌می‌گردد/ مانند یک توپ پینگ‌پنگ

یعنی واقعا نمی‌داند که وقتی نامش «بر» سنگ می‌خورد، دیگر بر‌نمی‌گردد و بالا می‌رود؟ اگر «به» سنگ می‌خورد، برگشتن توجیه پیدا می‌کرد. قدری مته به خشخاش هم که بگذاریم، خیلی راحت می‌شد که «مانند» را از اول سطر دوم برداشت و جایش «مثل» گذاشت. صمیمی‌تر می‌شد... نمی‌شد؟! یا مثلا آن «یک» که با کج‌سلیقگی قبل از «توپ» قرار گرفته را می‌شد خیلی راحت حذف کرد. نمی‌شد؟

3

چرا. «ساری» تمام این‌ها را می‌داند. او رمان‌نویس است و در رمان‌هایش که می‌گردی، از این گیرهای نقطی پیدا نمی‌کنی. جالب شد. در نثرش این ایرادها نیست و توی شعرش هست. پس ماجرا باید چیز دیگری باشد. «ساری» خودآگاه یا ناخودآگاه می‌کوشد که نوع نگاهش به شعر را دگرگون کند. نگاهی که من اسمش را می‌گذارم «گریز از شاعرانگی». هیچ‌یک از وجوه ریتوریک شعر او بارز نیست. تمام گزینه شعر او را که بگردید، تقریبا هیچ آرایه و صنعتی پیدا نمی‌کنید. بازی زبانی در شعر او جایی ندارد. ارکان جمله به ندرت در شعرهای او جا‌به‌جا می‌شوند. نحو‌شکنی اصلا در کار او نیست. شعر او همین است. یک گزارش ساده و بی‌آرایش:

تو در لحظه موعود می‌آیی/ تا زیبایی من حرام نشود

به همین سادگی. خوب. لا‌اقل به یک نتیجه رسیدیم. شعر او در لایه‌ای بیرون از لایه‌ زبانی اتفاق می‌افتد. به همین خاطر روساخت حیرت‌انگیزی ندارد.

4

کم‌کم داریم به یک جاهایی می‌رسیم. بیایید در یک فلاش‌بک سریع، زنان شاعر مابین «فروغ» و «ساری» را مرور کنیم. یادتان می‌‌آید؟ غیر از «صفارزاده» و گاهی «جلیلیان» و گاهی «میزانی» و گاهی یکی، دو نفر دیگر، باقی لا‌اقل در وجوه زبانی و نوع نگاه و تغزل، دنباله‌روی «فروغ» هستند. «فرشته ساری» اما در همان نگاه اول جای دیگری می‌ایستد. نمی‌دانم رسیدن او به این جایگاه غرابت‌خواه از سابقه و صبغه پیشین زنان شاعر تا چه حد غریزی و تصادفی و تا چه حد یک استراتژی هنرمندانه است. محصول کار او اما افزودن ظرفیتی است که تا پیش از او در محاق مانده بود. «ساری» در زمانی شعرش را عرضه کرد که نیاز به حضور زنی بود که هم زن باشد و هم اعتراضی به زن‌بودن‌اش نداشته باشد. یعنی وجه غالب شعرش مویه در معصومیت و مظلومیت زن ایرانی نباشد. راز ماندگاری و اهمیت او باید همین باشد، یا چیزی در این حدود.

5

این زبان ساده و این نوع نگاه خونسرد و کاشف از کجا می‌آید؟ مروری کنید گزیده اشعار او را و اندکی دقت مبذول بفرمایید! حل شد! به همین سادگی است ماجرا! جنس تخیل «ساری» او را به این وادی می‌کشاند. تخیل او با جزییات به ظاهر پیش‌پا‌افتاده زندگی درگیر است. این تخیل برای او ذهنیتی پرسشگر می‌سازد که با سادگی باور‌پذیری به طرح چالش‌هایی می‌پردازد که تا پیش از او کم‌سابقه بوده‌ است:

تو فکر می‌کنی/ ساعت به چه نامی صدایت می‌کند؟/ لقب تو پیش کلاغان چیست؟/ حس ابرها از تو چگونه است؟/ فکر می‌کنی/ قاشق از تو خوشش می‌آید؟/ کارد آشپزخانه چه احساسی به تو دارد؟

معرکه است، نه؟ این سوالات سهل و ممتنع تا به حال به ذهن من که نرسیده بود. شما را نمی‌دانم.

6

این جنس تخیل خود را از هر گونه معماری روساختی و تکنیکی بی‌نیاز می‌سازد. بنا‌بر‌این «ساری» توانسته برای خودش جهان‌واره‌ای خاص بسازد و تمام ارکان و عناصر آن جهان‌‌واره را متناسب با محیط شعرش خلق کند. «ساری» حتی اگر بهترین شاعر در نوع خودش نباشد، با قدری ارفاق، آغاز‌گر آن است. شعر او توانست راهگشای بسیاری از زنان شاعری باشد که در پارادایم‌های کلیشه‌ای اسیر بودند و شعرشان داشت رنگ و بوی ضجه و مویه می‌گرفت. این است که حتی اگر شعرش را دوست نداشته باشیم هم، نمی‌توانیم رد‌پای او را در شعر امروز نادیده بگیریم و ساده از آن گذر کنیم. می‌توانیم؟!
* عكس از: Pierre Dumas

۳ نظر:

ناشناس گفت...

ا سلام .
مایل بودم هم شما را به وبلاگم دعوت کنم برای دیدار وهم اشنایی
تازه وارد

ناشناس گفت...

salam aghaye masoodi nia.
khandametan...anchenan ke bayad.
movafagh bashid.

Unknown گفت...

فک می کنم وقتی داشتی این نقدو می نوشتی خیلی عرق کردی... ولی کاملا باهات موافقم... بحث راجع به زیبایی کارهای فرشته ساری نمی کنیم. ولی انصافا شعر مستقلی داره...