۱۳۸۷ خرداد ۸, چهارشنبه

نگاهی به دفتر شعر «چکامه چپق» سروده ی یغما گلرویی(متن اصلی)



چپق را با خودت نبر!
دنیا خیلی عوض شده است.این کلان گزاره به همان اندازه که کلی است حقیقت هم دارد.تعریف همه چیز رفته رفته دستخوش تحول شده و کماکان هم می شود.شاید باب میل ما نباشد.شاید سخت بپذیریم ولی اتفاقی است که بر بشر حادث شده و خواه ناخواه تعریف رقّت ، تعریف صلح، تعریف هنر و حتی تعریف نگاه انسانی در همین جامعه نصفه و نیمه مدرن خودمان که تولید اندیشه در آن به حداقل رسیده است هم دچار تحول انکار ناپذیری شده است و این دقیقا همان چیزی است که «یغما گلرویی» در کتابش زیر بار آن نرفته است و یا بالکل از آن بی خبر جلوه می کند.او در این دفتر شعر می کوشد تا با نگاهی جهان شمول تمامی پلیدی ها، کاستی ها و رذایل بشر را فهرست کند و علیه آنها شعار بدهد و در سوگ معصومیت از دست رفته (کدام معصومیت؟) مرثیه سرایی کند.سیر حرکت «یغما گلرویی» از یک ترانه سرای سانتی مانتالیست تا یک شاعر لیبرال روشنفکرنما ، سیری است که نمونه های ژنریک آن را در اکثر حیطه های هنری ایران می توانیم به راحتی بیابیم.«گلرویی» می کوشد در منظومه بلند خود تمام دانسته ها و ندانسته های تاریخی اش را به متن بکشد و با محور قراردادن آنها به بدی ها بد بگوید و با خوبی ها خوب باشد و روی چهارپایه ی لق اش در انتظارِ ابر قهرمانِ افسانه ای اش بنشیند تا سر برسد و بنیاد نا راستی ها را فرو پاشد:
و برچهارپایه ای معیوب/می نشینم به انتظار/شاید از پس دودها/پهلوانی پدیدار شود/و به زیر بیاورد هزارو یک گوسفند اندیشه های مرا/از قناره ی این همه علامت سوال باژگون(ص13- متن کتاب)
این هم گونه ای از سعادت خواهی برای نوعِ بشر است و مجادله ای هم بر سر آن ندارم، اما نوع نگاه ،فرم شعر ، سلسله تداعی ها،المان های بینامتنی،تصویرسازی ها و زبان «گلرویی» در بیان این اندیشه ها به شدت واپس گرا،خالی از ظرافت و تخیل و در عین حال به شکلی بسیار تصنعی روشنفکر نمایانه است.جا به جای شعر دغدغه افاضات بر متن غالب می شود و آن چه باقی می ماند مشتی نام خاص از اماکن و اشخاص و حوادث تاریخی و اسطوره ای است که شاعر تلاش می کند به ضرب و زور آنها خود را متفکر و آرمان گرا جلوه دهد:
عصایی سپید به هیتلر هدیه می کنم/تا به چشمان سرانگشتش لمس کند/دیوارهای داخائو و آشویتس را/چائوشسکو را آیینه ای پیشکش می کنم/تا به یاد بیاورد/تصویر گورهای دسته جمعی میلیون ها چکاوک بی سر را(ص54-متن کتاب)
در یک نگاه آماری بیش از چهارپنجم منظومه مورد بحث در سیطره شعار زدگی هایی از این دست است.تاثیر زبان و نگاه کلان نگر و لحن پیامبرانه شاملو در سطرهای این کتاب انکار ناپذیر است.هر چند «گلرویی» در نهایت به بیان استادانه و تغزل تاثیر گذار و فن مندی های زبان شاملو حتی نزدیک هم نمی شود و کم رنگ و عاری از خلاقیت در سنگر اطاله و چریک بازی کلامی پناه می گیرد و معلومات عمومی اش را به عنوان ابزارِ ارعاب خوانندگان کم سوادتر در متن پراکنده می سازد و با نگاهی منفعل که خبر از هیچ ایدئولوژی خاصی در پس و پشت شعر نمی دهد، اقیانوسی از اشارات و تنبیهات می سازد به عمق یک میلی متر.و نهایتا بدون آن که منطق این تعالی را نشان دهد بانگ انا الحق می زند:
کوهی از گندمم در کاسه ی گرسنگان اتیوپی/به خانه های یخین اسکیموها،اعجاز آتشم/بر هیروشیمای خاکسترشده،نزول باران/جنگلی نوبالیده ام در ویتنام/(ص17-متن کتاب)
او حتی این رویکرد نارسیستیک را فراتر می برد و به تخطئه شاعران سلف خود می پردازد و آنها را بابت آنچه کرده اندتخطئه می کند:
نیما چرا /در هفتاد سال زندگی اش/دست کم هفت هزار کبک و تیهو را/بی جان کرد؟(ص44-متن کتاب)
و یا :
لورکای بزرگ/چرا زیباترین مرثیه ی جهان را/برای مردی سرود/که به هفت نیزه ی جنون/هفتصد ورزای بی گناه را/به خون کشیده بود؟(ص44-متن کتاب)
رسم من در نوشتن فراروی از متن و طرف شدن با شاعر نیست.اما تنها در مقام پاسخ به پرسش های مطروحه در متن می خواهم از شاعر آن بپرسم که شما چرا ترانه های سخیف تان را به برخی خوانندگان معلوم الحال داخلی و لوس آنجلسی می فروشید و نسلِ جوان و نوجوان را به عشق های پوشالی و خواب و خیال های واهی و موسیقی نازل و اندیشه کش آلوده می سازید و در بدل شدن آنها به موجوداتی ولنگار و عیاش دامن می زنید؟مگر نه آن است که در متن شعرتان به شاعران چنین معترض هستید:
شاعرانِ پیرامونم/چرا به زیر جامه یی از قبای جاودانگی دل خوشند؟/موش کور در دنیای تاریکش/کرم شب تابی را خورشید می پندارد/آری/ومن شب را زیسته ام همه عمر/با امید آفتابی شدنش.(ص45-متن کتاب)
«آن که غربال به دست دارد از پشتِ سر می آید.»این قولی است قدیم و حقیقی.غربال به دستانِ پس از ما هم خواهند آمد و قطعا داوری خواهند کرد که نیمای کشنده کبک و تیهو در روند تعالی اندیشه این مرز و بوم ماناتر است یا من و شمای نوعی که به تریبون های موسمی و موفقیت های پیش و پا افتاده دلخوش هستیم .آن غربال به دستان خواهند رسید و داوری خواهند کرد که نسل مستقل و عزلت نشین شعر امروز که از پس پرداخت هزینه چاپ کتابش بر نمی آید تاثیر بیشتری در ارتقای هنر و فرهنگ جامعه داشته است یا پوپولیست های روشنفکر نمایی که هر کتابشان به چاپ هفدهم و هجدهم می رسد.
اشتباه نشود.کسی با نگاه شریف و انسانی و صلح و عشق و کبوتر سفید و شاخه زیتون و دموکراسی و نفی دیکتاتوری مخالف نیست.حتی خودٍ ستمکاران و دیکتاتورهای زنده دنیا نیز دم از این چیزها می زنند و می کوشند با این واژگان فعل منکر خود را توجیه کنند؛هر چند که ماجرا ،همان ماجرای دم خروس باشد.هزاران NGO در دنیا متولی سر و سامان دادن به حقوق بشر هستند.جنگ و ویرانی و فساد و ظلم در جهان بیداد می کند و کیست که نبیند و نداند؟اما هنرمند در این میان چه نقشی دارد؟اگر واگویه کردن فجایع تاریخی و دعوت به صلح و نیک سیرتی هنر بود، امثال «مادر ترزا» را امروزه به عنوان بزرگترین هنرمندان تاریخ بشریت می شناختند.اما شاعر این دفتر کوچکترین کنش هنرمندانه ای در بیان بروز نمی دهد و به جای عظمت بخشیدن به لایه های تاویل معانی متنش ،تنها المان های عظیم را به متنِ بی رمقش تزریق می کند:
شکوه ستون های تخت جمشید آیا/می توانند گرسنگی کودکان دروازه غار را بتارانند؟/و جام زرین حسنلو/درمان می کند تراخم چشم دخترکی از مسجد سلیمان را؟/با لوح گلین داریوش/می توان رخنه ی چپر کولیان گردنه ی تنباکو را پوشاند؟...(ص75-متن کتاب)
راه دور نرویم که دیر نشود.همین دور و بر خودمان و در همین سال گذشته کافی بود نگاهی انداخت به دفتر شعر «الیاس علوی» شاعر افغان و معنی بیان هنرمندانه از شوربختی و آوارگی و بی عدالتی را دریافت.یا باز هم نزدیک تر آمد و تورقی کرد داستان بلند «حسین مرتضاییان آبکنار» را و با تمام وجود تلخی جنگ و ویرانی را چشید.من هم در هراس شاعر این کتاب از آینده نامعلوم ادبیات و خطر فراموش شدن و کسی نبودن شریکم.این ترس بخشی از حقیقت نسل ماست.اما نباید فراموش کنیم که کجا ایستاده ایم و چه کرده ایم و چه بضاعتی داریم.و الا همین چهار پایه لق هم از زیر پایمان در خواهد رفت.
عكس از:Pierre Dumas

۳ نظر:

ناشناس گفت...

اگه یغما گلرویی دوست صمیمی خودتان بود این طوری اثرش رو نقد می کردین؟
فقط بد گفتین یعنی یک چیز خوب هم توی اون کتاب نبوده؟! تازه چرا به ترانه هاشون ایراد گرفتین؟
نقدهایی که برای آثار مختلف نوشته شده رو مقایسه کردم..قسمت هایی از کتاب رو که نوشته بودند هم مقایسه کردم... بگذریم

عه تا گفت...

اقای مسعود نیا سلام
راستش شناختی از یغما در ان حد که بتوان بر نقد شما تحسینی نوشت یا ایرادی گرفت ندارم
اما این ناسزای خانمان انداز و انگ( پوپولیستی) شما چنان راه و بیراه در وجه اشخاص نگون بخت بی مهابا برات می شود که کمی نسبت به تجمع جمیع شروط نقد در قلمت مشکوکم.
انچه از نقدت بر یغمای مغضوب دستگیرم شد فوج سب به مکافات سروده هایی است که با کمی تساهل میشدآنها را به چشم افزایش کمی مخاطب تا درجه ی عام دید و حتا اگر نه هزار افرین اقلن یه مرحبای کوچولو هم بگیرد.
کبیره ی دیگر گلرویی فلک زده سرودن ترانه برای خواننده های بعضن جفتک پران کالیفرنیایی بود که بد نیست بگویید اگر گلرویی نسراید یا جنتی عطایی یا سرافراز و ... پس کی بگوید؟
بالاخره یکی باید زحمت شعر اهنگهای روحنواز!!! را بکشد یا نه؟ و چه بهتر آنکس فرق شعر و شوربا را بداند و گرنه خود لیدی هومن وساسی سوسول دست بکار ریسیدن جفنگیات ناب... خواهند شد اگر چه چندان بیکار هم ننشسته اند
نفس سرودن ترانه بد نیست که اگر بود یخه شاملو را هم باید می چسبیدی که شعراش دست و بال داریوش و گوگوش و ... حتا حافظ هم (نه برای استاد شجریان!) ولی بهر حال!!!
تنها ایرادپدر و مادر داری که دیدم وفور تظاهرات عالمانه و افاضه ی علوم نادانسته و به رخ کشیدن اندیشه هایی که فقط در شعرش موجودند نه در ذهنش
و فخر فروشی بخصوص به عامی بی ادعا چندان به هنر محتاج نیست

ناشناس گفت...

با تمام احترام به شما می تونم به جرات بگم چیز اندکی هم از اون کتاب باشکوه آقای گلرویی نفهمیده اید و نمیدونم چه جراتی به خودتون دادید و با خوندن 2 تا کتاب به نقد این اثر بزرگ نشستید. البته جسارت نباشه بهتره پرده را برداریم بگذاریم که احساس هوایی بخوره.
به جرات می تونم بگو هر قطعه ی اون کتاب یک کتاب جداگونس برای خودش. شما مسائل مربوط به جوامع ایدئولوژیکی، مسائل اکسپرسیونیست ها، مسائل بیگانگی های سنت و مدرنیته، مسائل فلسفی ِ هدف ما از آمدن و ... را ندیده و نسنجیده و کاملا تعصبی و سطحی نگری محض به نقد این اثر نشسته اید. بهتر است برای بالا بردن سطح ادبی و فرهنگی هنر هم مطالعه بیشتری بکنید و هم مطالبی بنویسید که فرهنگ ما را بسازد نه بکوبد. با تشکر
احمد پوراحمدی