۱۳۸۶ اسفند ۵, یکشنبه

درباره ي داريوش معمار



گریختن از ناگزیرهای تحمیلی
نگاهی به دفتر شعر «مرگ در ساحل آمونیاک»

شعر امروز ما علی رغم تمامی نظرهای موافق و مخالفی که در باره جعلی بودن یا حقانیت آن هست ، از یک منظر اهمیتی انکار ناپذیر دارد.گویا همین منظر هم موجب شده تا شاعران و منتقدان کماکان با بیم و امید به شعر امروز بنگرند و در این میان کفه امید را سنگین تر ببینند.حقیقت انکار ناپذیر شعر امروز ما در پویایی تجربه های فرمی و مضمونی است.اگر چه در چند دهه گذشته حیطه این تجربه ها مدام با هم جا عوض کرده اند و ندرتا به توازی هم به حرکت خود ادامه داده اند، اما نفسِ تجربه و جسارت آزمودنِ وادی های تازه همواره با شعرِ ما همراه بوده است.داریوش معمار در آخرین سطرهای کتابش پا نوشتی آورده که شاید گواهی باشد بر این جویایی و پویایی : «ما هیچ مضمون تازه ای برای گفتن نداریم مگر آن که دیگریی پیش از ما آن را گفته باشد و آن چه که انجام می دهیم نیز جز نگاه تازه ای به همان شده های پیش از این نیست.»(ص141-متن کتاب).هر چند به نظر می رسد این سطرها نقلِ به مضمونِ گفته های کسانی باشد که در سال های دور جنبشی در شکل ارائه اثر ادبی به راه انداختند و از دیدگاه تبار شناسیک بر می گردد به جریان های فرمالیستی و فتوریستی غرب(اگر البته روسیه را غرب بدانیم!) ، اما توجه به آن شاید بتواند در شناسایی جهان شعری داریوش معمار ، یاری رسان ما باشد.
اگر فرض بگیریم که شاعر خود نیز با همین رویکرد به سرایش می پردازد ؛ باید به دنبال تلاش هایی باشیم که او انجام داده تا به فرم برسد.با وجودی که شعر معمار در برخورد اول – لا اقل از جنبه معنایی- شعری دشوار ، پیچیده و سخت فهم به نظر می آید ، اما به گمان من ، رمزگشایی از المان های شعری او و رسیدن به حیطه ی معنایی- تاویلی ، کارِ چندان دشواری نیست.چرا که تکرار بسیاری از عناصر شعر او – اعم از واژگان، تصاویر،همنشینی ها و زبان- می تواند کلیدِ معنایی شعرهایش را تا حدود زیادی در اختیار خواننده قرار دهد.مثلا از تعدد تکرارِ واژه «پرنده» ، و همنشینی این واژه با واژه «پنجره» ،و قیاس تصاویری که او در حول و حوش این دو واژه می چیند ، و با لحاظ کردنِ ارزش تغزل در نگاه و زبانِ او ، می توان حدودِ حسی و مفهومی شعر او را تا اندازه زیادی شناسایی کرد:
گمان نمی کنم اما/که پنجره ها روزی حیاتِ آن پرنده ی کوچک را/در میان منفذ دیوار ها افشا کنند (ص23- متن کتاب)
ویا :
حالا سال هاست/پنجره ام/هر بارکه برای بال ها/پرنده کشیده ام(ص28-متن کتاب)
و باز:
پنجره را که باز می کنم هر صبح حالا/با ترانه ی گنجشک ها در میانِ انبوه تیره ی چشمانش/آن طور که گویی تمام باران ها از سینه ی او آغاز می شود(ص30-متن کتاب)
این سه نمونه از سه شعر مختلف اوست در این کتاب ، که نشان می دهد ، او گاهی می کوشد با جا به جا کردن المان های مورد علاقه اش ، به فرم برسد.اما نکته در اینجاست که المان های او ظرفیتِ تقریبا اشباع شده ای دارند و حضورِ اینچنینِ آنها در شعرِ معمار ، با قولی که در ابتدای همین مقال از او نقل کردم ، منافاتِ اساسی دارد؛ چرا که نه تنها نگاهِ تازه ای از چینشِ آنها به چشم نمی آید، بلکه تا حدی شعرِ او را به سمتِ شعری سمبلیک- رمزی پیش می برد.شعری که مدت هاست دوره آن را پشت سر گذاشته ایم و البته آثار قابل توجه و آبرومندی هم از آن ادوار در اختیار داریم.اگر چه معمار گاهی می کوشد تا با سطرهایی که پیش و پس از همنشینی این المان ها می چیند، بر وسعتِ دامنه تاویل شعرش بیفزاید،اما ذهنیت رمانتیک او در اکثر مواقع ،نقشی تزاحمی ایفا می کند و این دامنه را محدود و محدود تر می سازد:
گمان نمی کنم اما/که پنجره ها روزی حیات آن پرنده ی کوچک را/درمیان منفذ دیوارهاافشاکنندبرای کسی/گمان نمیکنم/مثلا اتفاق تازه ای باشد/آن دست که در میان تاریکی زمزمه می کرد/برای دوست داشتن همیشه کم ست چقدر وقت(ص23-متن کتاب)
شاعر درست درهمان مجالی که می تواند ذهن خواننده را درگیرِ رمزگشاییِ شعر کند، طاقتش تمام می شود و در شعر دخالت و برای آن تعیینِ تکلیف می کند.تعیین تکلیفی با آشکارترین شکلِ ممکن.با این حال به عقیده من شعر معمار ،به هیچ وجه شعرِ کهنه و پیشِ پا افتاده ای نیست.شاید تجربه های او در این شگردِ فرمال چندان پخته به نظر نیاید و حتی در پاره ای لحظات، شکست خورده به نظر برسد، اما تجربه گرایی او در حیطه ای دیگر به خوبی جواب داده است.معمار در شعرش می کوشد تا به رمانسی اصیل برسد.رمانسی که چه در ساخت و چه در نوعِ ذهنیت امضای ویژه شاعر پای آن قابل شناسایی باشد.در شعر های بخش اول کتاب یا به قولِ مکتوب خودِ شاعر «کتاب اول»، ویژگی های قابل تاملی از رویکرد مذکور را می توان مشاهده کرد.در اکثر شعرهای این بخش، شاعر انگار گرمِ گفتنِ دیالوگ هایی ست به مخاطبی خاموش که حضورش در فضای شعر حس و گاهی با تاکید شاعر ،دیده می شود:
چیزی در من است حالا/راهرویی عمیق با ماهیچه های تلخ/و نوارهای لا به لای رنگی/که وسوسه انگیزتر می کند شب را با ماه/وقتی اسبی در نگاه تو گریخته باز(ص14-متن کتاب)
شاعر در اکثر مواقع موقعیت کلاسیک عاشق و معشوق را حفظ می کند.بیانِ او بیانِ گرمِ عاشقی ست که می کوشد برای معشوق رقت انگیز جلوه کند.اما در همین موقعیت کلاسیک است که اتفاق های دلپذیری در شعرش رخ می دهد.در واقع تعریفِ تمام رابطه همان تعریفِ کذایی و کهن است.تنها رقتِ معمار رقتی است دیگرگونه و تامل برانگیز.به گمان من نگاه تازه او درست در همین مواقع قابل تشخیص است.جایی که او می کوشد از اندوهِ عاشقانه اش آشنایی زدایی کند:
گوش هایم زیرِ دندانِ تو/پنهان است/و جالب این که هوای خانه چه بوی خوشی دارد/.../تو عاشقانه تری/زنگ نجات!/حلق بارانی/نیلوفرِ کوتاه!(ص19-متن کتاب)
کنشِ طبیعت گرای شاعر در این شعرها به او یاری می دهد تا دایره واژگانی وسیعی در اختیار داشته باشد و با بهره جستن از عناصر طبیعت به خلق تصویرهایی دلنشین با بیانی موجز بپردازد.بر این اساس است که بخش اول کتاب «مرگ در ساحل آمونیاک» به گمان من جهان واره شعری معمار را بهتر از بخش های دیگر نمایان می کند.
اما آن تجربه هایی که در ابتدا به آنها اشاره شد ، اکثرا در بخش دوم کتاب گنجانیده شده اند.در این بخش معمار کوشیده تا از چه نظر ساخت و چه از نظرِ مضمون، جسور باشد و افق های تازه ای را درنوردد.در این تلاش ها او گاهی پیشنهادهای نسبتا خوبی هم ارائه می دهد و به ساختارهای قابل قبولی هم می رسد، اما نهایتا کارنامه او در این بخش ،از حد تجربه موفق فراتر نمی رود و اثر بی نقص و کاملی را به دست نمی دهد.در واقع این تلاش ها فراتر از سعی و خطاست ، اما به نتیجه قطعی هم منجر نمی شود.مهمترین پیشنهادی که به گمان من در شعرهای این بخش کتاب می توان یافت، اجرای نوعی تدوین برای سازگاری و اتصال چند فضای مختلف به منظورِ رسیدن به یک فرمِ مدرن است.شاعر شگردهای متفاوتی را برای این تدوین می آزماید از قبیلِ انتقالِ شعر به ساختارِ فیلمنامه، اپیزود بندی و نیز گفتگو با منادایی واحد در چند موقعیت فیزیکی- زمانی مختلف.اگر چه نفسِ این شگردها در شعر امروز ما تازگی ندارند، اما معمار در کشفِ ظرفیت های تازه آنها تا حدود زیادی موفق عمل کرده است:
داخلی-زندگی-توازن اندوه/- می ربایندپرندگان از هم دانه ها را،بام ها میگذرند از بام ها و در تنها کنار امن آتشی شعله ور است که سیلی روبده/برکف خود/نورش را(ص72- متن کتاب)
در این شعر که من به سهم خود خواندن آن را به علاقه مندانِ جدیِ شعر پیشنهاد می کنم، با رویکردی مشابه رویکرد فوق ،مکان و زمان محوریت خود را در شعر از دست می دهند و جا به جایی مداوم موقعیت توام با تکرارِ برخی تصاویرِ انتزاعی ،خط سیری ذهنی را ترسیم می کند و ما را در سفری درونی با خود همراه می سازد.معمار به شکلی هنرمندانه برای بازگویی شرحِ این سفری درونی ابژه های بیرونی و طبیعی را به کار می گیرد و در اکثر لحظات شعر موفق جلوه می کند.
شعری دیگری که در این بخش از کتاب، اجرای دلپذیری دارد ،شعری ست با عنوان «گوشت خوب قربانی» که در آن شاعر با نگاهی طناز و تلخ ، سعی می کند خواننده احتمالی را در شعر شرکت دهد و به نقدی اجتماعی برسد:
این کشتارگاه دسته جمعی است/نخندید!برنگردید این جا را نگاه کنید/برای کسی سوت نزنید/این جنازه های لعنتی می پرند از خواب/پر در می آورند و آن وقت آیمان را/می پوشاند همین نورِ قرمزی که هست(ص101-متن کتاب)
نگاه متکی به حدس و پیش بینی راوی شعر، و سلسله تداعی های فارغ از محدودیت شاعر فضایی جذاب در شعر پدید می آورد که در لحظاتی یادآور آثار سورئال است.
یکی ، دو کارِ مطلقا فرمال این کتاب چندان موفق جلوه نمی کنند.تجربه هایی هستند که قالب آنها با فضای هیچ کدام از بخش های سه گانه کتاب پیوندی ندارند و بنیه خودشان هم به تنهایی آن قدر نیست که جلب توجه کنند.خصوصا شعر «مرگ مرد کفتر باز» (ص115-متن کتاب) که ایده جالب آن در شعر به بار ننشسته است و بدل شده به تجربه ای کم رمق منتج از بازی زبانی و تصویری ابتر.
بخش سوم کتاب یعنی «یادداشت ها» ، انگار قرار بوده آزمونی باشد برای رسیدن به فرم های ساده تر و بیانِ صمیمی تر .با این وجود در تمام شعرهای این بخش هم مشترکاتی می توان یافت که شاید نخ نامریی شیوه سرایشِ معمار باشند.گاهی تغزل،گاهی المان های طبیعی و گاهی وزنی که دفعتا تصنعی هم جلوه می کند.در واقع بعضی شعرهای معمار وزنی الصاقی دارند که ضرورت وجود آن در شعر بر من چندان روشن نیست.خاصه که گاهی این وزن روند نرمال کلام او را بی دلیل به هم می ریزد:
من امسال میوه می دهم/پرتقال هایی درشت/ که دختران جوان را می آورد به وجد(ص13-متن کتاب)
«یادداشت ها» تاکیدی دوباره است بر تجربه گرایی شاعر و میل او به کشف .این رویکرد البته خواننده را برای ارزش داوری دچار تردید می کند.چون تجربه همیشه هم موفق نیست ، اما نفسِ گرایش به تجربه است که شعر معمار را خواندنی و جدی معرفی می کند.گرایشی که نمایانگرِ ذهنی است ساعی در گریختن از ناگزیرهای تحمیلی گذشته دور و نزدیک.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام
با علاقه نقد را خواندم.ممنون
با مهر
داریوش معمار