
خداحافظ قهرمان!
«بونصر ،بوسهل را گفت : در همه کار نا تمامی...»
تاریخ بیهقی-فصل بردارکردن حسنک وزیر
گاهی فکر می کنم که ما ایرانی جماعت بیهوده از دشمنان خیالی خودمان می نالیم.ما در همه کار ناتمامیم .ما چشم را به روی دشمن اصلی –که خودمان باشیم- می بندیم و بند می کنیم به تیر و تخته و ماورا و ورای قضایا.ما گاهی یا آن قدربزدل می شویم که جرات رفتن به لبه ی بام را نداریم؛ یا آن قدر پیزور می چپانیم لای پالان خودمان که جرات کاذبی پیدا می کنیم و بیهوده خودمان را از آن طرف بام پرت می کنیم.به ورزشمان نگاه کنید...به وضعیت اجتماعی و هنجارهای اخلاقی مان...به روشنفکرانمان...به موسیقی ...و البته به ادبیاتمان.ما در هر زمینه معتادیم به قربانی دادن.آن هم قربانی راه کشک.وگرنه اگر کسی منظر و منظره ای درست از مقصودش داشته باشد که قربانی شدنش را هم باید عزیز داشت.نمی دانم اصلن این چه کرمی ست که می خواهیم همه چیز را صد کلاس – یکی طی کنیم.جریان های ادبی در ایران پشتِ هم فقط قربانی می گیرند و استعداد نفله می کنند.بس که از هول هریسه خودمان را توی دیگ آب پز می کنیم.آنچه می نویسم ،مرثیه ی من است بر استعداد شاعری که تا به حال فکر می کردم افق هایی فراتر از نوک بینیش را مد نظر دارد.اما حالا می خواهم با او وداع کنم .
ساقی قهرمان را من با شعرِ «من صندلی ام» شناختم.شعری که علاوه بر نو آوری ساختاری و مضمونی ، نشان از شاعری داشت که خلق اثر برایش تفنن نیست .شاعری که در جستجوی نایافته هاست.چند اثر دیگرش را هم در همین وبِ کوفتی دیدم و آفرین گفتم بر جسارت و خلاقیت اش.اما با خواندن کار اخیر ایشان در مجله ی شعر ؛ به این نتیجه رسیده ام که یا آن موقع احمق بوده ام ، و یا در حال حاضر مبتلا به حماقت شده ام.ساقی قهرمان در شعر اخیرش تمام ظرایفی که باعث شد کارش تا حدودی در محافل شعری مطرح شود را به دست فراموشی سپرده و کت را بالکل ول کرده و دکمه را چسبیده.غافل از این که :
از صد و سی چشمه ی لوطی گری
دست بردن بر قمه هست آخری
کسی نمی گوید شاعر خودش را سانسور کند.بازه ی استفاده از واژگان را هم به عقیده ی من نمی توان مرز بندی کرد.تمام کلمات شاعرانه اند ، به شرطی که در جای درست قرار بگیرد و شعر برآن سوار باشد.نه این که به زور رکاکت شعر سازی صورت بگیرد.اصلن چرا راه دور برویم.من خودم به عقیده ی خیلی ها شاعر بددهنی هستم.به قول جان اشتین بک :«کلمات خلق شده اند تا از آنها استفاده کنیم.حالا اگر رکیک هستند ، بازهم جزیی از زبان به شمار می روند و نمی شود به این بهانه از آنها استفاده نکرد.» بحث من بر سرِ چگونگی این استفاده است.
چند سطر پیش تر اشاره کردم که ما همواره در جریانهای ادبی و فکری قربانی می دهیم.این تخم لق اروتیسم هم وقتی در ادبیات ما کاشته شد ، پیش از آن که درست درک شود و به جایی برسد و درشعریت شعرها حل شود و محصول بدهد ، در مغز شاعران ما به عنوان راه حل خلاصی از اندیشه تلقی شد و تن نگاری های دولا و پهنا شعرِ خیلی ها را فنا کرد.شکی نیست که اروتیسم به عنوان یک المان جذاب انسانی می تواند در هر متنی نقشی مفید داشته باشد.اما اروتیسم هم مرز بندی های خودش را داردکه اگر درک صحیحی از چیستی و نحوه ی استفاده جستن از آن برای کسی جا بیفتد ، می تواند گاهی نقش برگ برنده ی اثر را هم ایفا کند.مثالی می زنم تا ماجرا برای خودم روشن تر شود.برتولوچی در فیلم هایش هیچ گونه پرده پوشی و کتمانی انجام نمی دهد.صحنه های جنسی در آثار او آن قدر بی پرده و قوی کار می شوند که به نوعی امضای وی به شمار می روند.اما مثلن در «Dreamers» یا آخرین تانگو در پاریس ، ظرافت بهره جویی او از این صحنه ها را می توان با تمام وجود مشاهده کرد.حالا کار او را مقایسه کنید با تن نمایی های مهوع و بی دلیل و ظرافتِ کارگردان های فیلم فارسی خودمان.
ساقی قهرمان در کار اخیرش تنها و تنها انگار مجذوب هندوانه هایی شده که بابت جسارت (بخوانید وقاحت) شعرش زیر بغلش چپانده اند.مزخرف گفته اند خانم!...کسانی که تنها این وجهه ی شعر شما را تشویق کرده اند ، عقلشان حول و حوش زیر شکمشان بوده.این همه تفصیل و آب و تاب در ارائه ی یک صحنه ی بی حس و عاری از خلاقیت و لزج برای چیست؟...این میل ِ حرامزاده ی متفاوت بودن ، تا کی و کجا؟!...شما عوض این که بعد از این همه سال کار جدی در زمینه ی شعر به زبان شخصی و دلنشین سابقت بپردازی و آن را به مدد تجربه ی این سالیان رنگی نو ببخشی ، زدی به صحرای کربلا و رفتی سراغ تن کامگی و نودیسم و تشریح تصاویر مقاربتی که چه بشود؟...بگویند ایولله عجب شاعر با جراتی؟!...یا فکر کردی در تذکره های آینده می نویسند :نخستین زنی که المانهای جنسی عریان را در شعرش به کار بست فلانی بود؟!!!
تازه ، از تمام اینها که بگذریم و اصلن گیریم که من تا اینجای این نوشته مزخرف نوشته ام ؛ کجای اثر شما به شعر شبیه است جز چند سطر آغازین؟...چند سطر آغازین کاملن در خدمت فضا سازی ست و در باره شان بحثی ندارم.هرچند بازهم از شعرهای پیشین شاعر ضعیف تر کار شده اند.اما دست که می رود آنجایی که نباید برود ؛ کار شعر هم به جایی می کشد که نباید بکشد.خداوکیلی بروید و متن شعر را یکی دو بار بخوانید (البته افراد بالای هجده و بلکه هم بیست و یک سال بروند) و ببینید با قصه های درپیت و وقاحت نگارانه ی سایت های سکاف چقدر توفیر دارد؟اگر شعریتی یافتید همین ذیل مطلب کامنت بگذارید و اشاره کنید.
نه قهرمان...اینطوری ها نیست...اینطوری ها نیست به خدا...نمی شود این روایت نازل را به هیچ قیمتی به عنوان شعر پذیرفت...جسارتت را بیهوده تلف کرده ای پای عفونی ترین قسمت ادبیات.
قسمت تلخ تر ماجرا اینجاست که شاعرلابه لای این روایت ، ژست های روشنفکرانه و فمینیستی را فراموش نکرده و با ارجاعاتی مثلن اجتماعی ، می کوشد نقبی بزند به عقده های قومی جنس مونث در ایران.نمی شود.خوب نمی شود دیگر...نمی شود هم الیوت بود و هم امینم ...نمی شود پاملا اندرسون بود و در فیلمهای شش ستاره ژست های مریل استریپ را جلوی دوربین تقلید کرد.مضحک می شود.بی معنی می شود.تازه ارجاعات آنقدر نخ نما و پوسیده اند که حیرت می کنم از آن همه استعداد که کجا رفت و چه شد؟...
به قول اخوان ثالث «عامه هم وقتی می خواهند مثلن قضیه ی حاملگی یک دختر را بیان کنند به آن جلوه ای خلاقانه و دیگر گونه می دهند.مثلن می گویند :زیر شکمش را مار گزیده ؛ یا ترکش آب ورداشته.» و گرنه اینطوری حرف زدن که کاری ندارد.هر پاچه ور مالیده ی پایین یا بالای شهری می تواند خیلی پرآب و تاب تر و جذاب تر ماجرایی مشابه را تعریف کند.
بسیار متاسفم از استعدادی که دارد از دست می رود .اما کاری نمی شود کرد.یحتمل اگر این مطلب را هم بخواند توی دلش یا روی وب چهار تا فحش به من می دهد و پی کارش را می گیرد .این است که می گویم : خداحافظ خانم قهرمان!...خدا حافظ تا زمانی که دوباره به شعر برگردید.
حیف که از ترس فیلترینگ نمی توانم شعر را بند به بند نقل و نقد کنم.علاقه مندان می توانند اصل اثر را در http://www.poetrymag.ws/main.htm بیابند و بخوانند .من هم به قول بونصر مشکان :در همه کار نا تمامم...
عكس از:Pierre Dumas
«بونصر ،بوسهل را گفت : در همه کار نا تمامی...»
تاریخ بیهقی-فصل بردارکردن حسنک وزیر
گاهی فکر می کنم که ما ایرانی جماعت بیهوده از دشمنان خیالی خودمان می نالیم.ما در همه کار ناتمامیم .ما چشم را به روی دشمن اصلی –که خودمان باشیم- می بندیم و بند می کنیم به تیر و تخته و ماورا و ورای قضایا.ما گاهی یا آن قدربزدل می شویم که جرات رفتن به لبه ی بام را نداریم؛ یا آن قدر پیزور می چپانیم لای پالان خودمان که جرات کاذبی پیدا می کنیم و بیهوده خودمان را از آن طرف بام پرت می کنیم.به ورزشمان نگاه کنید...به وضعیت اجتماعی و هنجارهای اخلاقی مان...به روشنفکرانمان...به موسیقی ...و البته به ادبیاتمان.ما در هر زمینه معتادیم به قربانی دادن.آن هم قربانی راه کشک.وگرنه اگر کسی منظر و منظره ای درست از مقصودش داشته باشد که قربانی شدنش را هم باید عزیز داشت.نمی دانم اصلن این چه کرمی ست که می خواهیم همه چیز را صد کلاس – یکی طی کنیم.جریان های ادبی در ایران پشتِ هم فقط قربانی می گیرند و استعداد نفله می کنند.بس که از هول هریسه خودمان را توی دیگ آب پز می کنیم.آنچه می نویسم ،مرثیه ی من است بر استعداد شاعری که تا به حال فکر می کردم افق هایی فراتر از نوک بینیش را مد نظر دارد.اما حالا می خواهم با او وداع کنم .
ساقی قهرمان را من با شعرِ «من صندلی ام» شناختم.شعری که علاوه بر نو آوری ساختاری و مضمونی ، نشان از شاعری داشت که خلق اثر برایش تفنن نیست .شاعری که در جستجوی نایافته هاست.چند اثر دیگرش را هم در همین وبِ کوفتی دیدم و آفرین گفتم بر جسارت و خلاقیت اش.اما با خواندن کار اخیر ایشان در مجله ی شعر ؛ به این نتیجه رسیده ام که یا آن موقع احمق بوده ام ، و یا در حال حاضر مبتلا به حماقت شده ام.ساقی قهرمان در شعر اخیرش تمام ظرایفی که باعث شد کارش تا حدودی در محافل شعری مطرح شود را به دست فراموشی سپرده و کت را بالکل ول کرده و دکمه را چسبیده.غافل از این که :
از صد و سی چشمه ی لوطی گری
دست بردن بر قمه هست آخری
کسی نمی گوید شاعر خودش را سانسور کند.بازه ی استفاده از واژگان را هم به عقیده ی من نمی توان مرز بندی کرد.تمام کلمات شاعرانه اند ، به شرطی که در جای درست قرار بگیرد و شعر برآن سوار باشد.نه این که به زور رکاکت شعر سازی صورت بگیرد.اصلن چرا راه دور برویم.من خودم به عقیده ی خیلی ها شاعر بددهنی هستم.به قول جان اشتین بک :«کلمات خلق شده اند تا از آنها استفاده کنیم.حالا اگر رکیک هستند ، بازهم جزیی از زبان به شمار می روند و نمی شود به این بهانه از آنها استفاده نکرد.» بحث من بر سرِ چگونگی این استفاده است.
چند سطر پیش تر اشاره کردم که ما همواره در جریانهای ادبی و فکری قربانی می دهیم.این تخم لق اروتیسم هم وقتی در ادبیات ما کاشته شد ، پیش از آن که درست درک شود و به جایی برسد و درشعریت شعرها حل شود و محصول بدهد ، در مغز شاعران ما به عنوان راه حل خلاصی از اندیشه تلقی شد و تن نگاری های دولا و پهنا شعرِ خیلی ها را فنا کرد.شکی نیست که اروتیسم به عنوان یک المان جذاب انسانی می تواند در هر متنی نقشی مفید داشته باشد.اما اروتیسم هم مرز بندی های خودش را داردکه اگر درک صحیحی از چیستی و نحوه ی استفاده جستن از آن برای کسی جا بیفتد ، می تواند گاهی نقش برگ برنده ی اثر را هم ایفا کند.مثالی می زنم تا ماجرا برای خودم روشن تر شود.برتولوچی در فیلم هایش هیچ گونه پرده پوشی و کتمانی انجام نمی دهد.صحنه های جنسی در آثار او آن قدر بی پرده و قوی کار می شوند که به نوعی امضای وی به شمار می روند.اما مثلن در «Dreamers» یا آخرین تانگو در پاریس ، ظرافت بهره جویی او از این صحنه ها را می توان با تمام وجود مشاهده کرد.حالا کار او را مقایسه کنید با تن نمایی های مهوع و بی دلیل و ظرافتِ کارگردان های فیلم فارسی خودمان.
ساقی قهرمان در کار اخیرش تنها و تنها انگار مجذوب هندوانه هایی شده که بابت جسارت (بخوانید وقاحت) شعرش زیر بغلش چپانده اند.مزخرف گفته اند خانم!...کسانی که تنها این وجهه ی شعر شما را تشویق کرده اند ، عقلشان حول و حوش زیر شکمشان بوده.این همه تفصیل و آب و تاب در ارائه ی یک صحنه ی بی حس و عاری از خلاقیت و لزج برای چیست؟...این میل ِ حرامزاده ی متفاوت بودن ، تا کی و کجا؟!...شما عوض این که بعد از این همه سال کار جدی در زمینه ی شعر به زبان شخصی و دلنشین سابقت بپردازی و آن را به مدد تجربه ی این سالیان رنگی نو ببخشی ، زدی به صحرای کربلا و رفتی سراغ تن کامگی و نودیسم و تشریح تصاویر مقاربتی که چه بشود؟...بگویند ایولله عجب شاعر با جراتی؟!...یا فکر کردی در تذکره های آینده می نویسند :نخستین زنی که المانهای جنسی عریان را در شعرش به کار بست فلانی بود؟!!!
تازه ، از تمام اینها که بگذریم و اصلن گیریم که من تا اینجای این نوشته مزخرف نوشته ام ؛ کجای اثر شما به شعر شبیه است جز چند سطر آغازین؟...چند سطر آغازین کاملن در خدمت فضا سازی ست و در باره شان بحثی ندارم.هرچند بازهم از شعرهای پیشین شاعر ضعیف تر کار شده اند.اما دست که می رود آنجایی که نباید برود ؛ کار شعر هم به جایی می کشد که نباید بکشد.خداوکیلی بروید و متن شعر را یکی دو بار بخوانید (البته افراد بالای هجده و بلکه هم بیست و یک سال بروند) و ببینید با قصه های درپیت و وقاحت نگارانه ی سایت های سکاف چقدر توفیر دارد؟اگر شعریتی یافتید همین ذیل مطلب کامنت بگذارید و اشاره کنید.
نه قهرمان...اینطوری ها نیست...اینطوری ها نیست به خدا...نمی شود این روایت نازل را به هیچ قیمتی به عنوان شعر پذیرفت...جسارتت را بیهوده تلف کرده ای پای عفونی ترین قسمت ادبیات.
قسمت تلخ تر ماجرا اینجاست که شاعرلابه لای این روایت ، ژست های روشنفکرانه و فمینیستی را فراموش نکرده و با ارجاعاتی مثلن اجتماعی ، می کوشد نقبی بزند به عقده های قومی جنس مونث در ایران.نمی شود.خوب نمی شود دیگر...نمی شود هم الیوت بود و هم امینم ...نمی شود پاملا اندرسون بود و در فیلمهای شش ستاره ژست های مریل استریپ را جلوی دوربین تقلید کرد.مضحک می شود.بی معنی می شود.تازه ارجاعات آنقدر نخ نما و پوسیده اند که حیرت می کنم از آن همه استعداد که کجا رفت و چه شد؟...
به قول اخوان ثالث «عامه هم وقتی می خواهند مثلن قضیه ی حاملگی یک دختر را بیان کنند به آن جلوه ای خلاقانه و دیگر گونه می دهند.مثلن می گویند :زیر شکمش را مار گزیده ؛ یا ترکش آب ورداشته.» و گرنه اینطوری حرف زدن که کاری ندارد.هر پاچه ور مالیده ی پایین یا بالای شهری می تواند خیلی پرآب و تاب تر و جذاب تر ماجرایی مشابه را تعریف کند.
بسیار متاسفم از استعدادی که دارد از دست می رود .اما کاری نمی شود کرد.یحتمل اگر این مطلب را هم بخواند توی دلش یا روی وب چهار تا فحش به من می دهد و پی کارش را می گیرد .این است که می گویم : خداحافظ خانم قهرمان!...خدا حافظ تا زمانی که دوباره به شعر برگردید.
حیف که از ترس فیلترینگ نمی توانم شعر را بند به بند نقل و نقد کنم.علاقه مندان می توانند اصل اثر را در http://www.poetrymag.ws/main.htm بیابند و بخوانند .من هم به قول بونصر مشکان :در همه کار نا تمامم...
عكس از:Pierre Dumas
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر