۱۳۸۶ دی ۳۰, یکشنبه

خوانش شعري از مهرداد فلاح


خودكُشي يا خودكِشي

1
چند وقتِ پيش كه داشتم مروري مي كردم ، پنبه زني هاي مكتوبِ سابقم را ، متوجه نكته ي جالبي شدم.در اكثر مواردي كه غلظت بي موردِ فرم را در كار شاعري مورد نكوهش قرار داده بودم، به نوعي ربطش داده بودم به مهرداد فلاح و نحوه ي مواجهه ي او با مقوله ي شعرو حتي جايي از كارهاي فلاح با عنوان «ادا و اصول» ياد كرده بودم.همين طوري كه مي خواندم و رد مي شدم، يكهو به اين فكر افتادم ،كه چرا مصداقِ آسيب هاي فرماليستي در ذهنِ من ، همواره «فلاح» و كارهاي او بايد باشد؟!سوالي بود براي خودش.آن وقت قدري به شك افتادم كه حتمن يك خاصيتي بوده در كارِ او كه علي ايا الحال بر ذهنيت من تاثيرِ خودش را –خواه مثبت ، خواه منفي- گذاشته و به راه خودش رفته.بعد آمدم نشستم كنجي و به اتفاق خودم و احتمالن خداي خودم ، مروري كردم بر دانسته هايم از او.فلاح ، شاعرِ كم سواد و بي استعدادي نيست.نقد هاي شگفت انگيزش را در مورد شعر دهه هفتاد نمي توان از خاطر برد، حتي كتاب اولش و گفتگوي بسيار هوشمندانه اش با روان شيد ، در آن كتابِ پنبه زنيِ شاعرانِ امروز .حالا مي خواهم اعتراف كنم كه راستش قدري عقايدم تلطيف شده.نه اين كه بخواهم گربه برقصانم برايش – كه اصلن چه احتياجي دارم من يا او چه احتياجي دارد به اين كار؟- اما احتمالِ اين كه تا به حال بخشِ دگماتيكِ مغز من در باره ي او داوري مي كرده ، اصلن كم نيست.و اصلن چه باك!...مي گويم...شايد من نفهميده ام كار او را.اين هم احتمالي ست ...حالا مي خواهم اين چيزهايي را كه فهميده ام ، با شما هم در ميان بگذارم.
2
اگردر شعر قايل به دو نوع تصوير دروني و بيروني باشيم ، و طبق تعريفي قراردادي ، تصاوير بيروني را تصاوير قابل عيني شدن و داراي ما به ازاي بيروني و حقيقي بدانيم و تصاوير دروني را ، تصاوير مجازي و بدون مصداق و ما به ازا در حقيقت بيانگاريم ، شعر فلاح جايي قرار گرفته كه به طور مطلق نمي توان آن را در يكي از اين دو دسته طبقه بندي كرد.ضمن آن كه نبايد فراموش كنيم كه او تصوير سازي نوشتار ، يا همان فيزيك متن را دچار چالشي نوين كرده و رفتار او با تقطيع –اعم از نوع مدرن يا كلاسيكش- رفتاري ست به دور از هنجارهاي پذيرفته شده .
در واقع فلاح مي كوشد تا به مختصات تصوير، بُعد سومي نيز بيفزايد و بر مبناي اين بعد سوم ، براي مفاهيم مورد نظرش ، مكانِ هندسي عيني و ويژه اي در رسم الخط نوشتاري بيابد.اما اين كار به هيچ وجه كار ساده اي نيست.براي نايل شدن به چنين مقصودي بايد مرزهاي بسياري راشكست و خطوط قرمزِ فراواني را پشت سر گذاشت.البته قرمزي اين خطوط ، بستگي فراوان دارد به تلقي هر كس از شعريت يك شعر.اما من اينجا يك رفتار كلي را رفتار معيار ميگيرم و آن وقت مصايب فلاحِ شاعر را در عبور از اين حيطه را به نسبت همان رفتار كلي مي سنجم.
ماجراي تقطيع پلكاني ، شايد امروزه ديگر ماجرايي نخ نما و كسل كننده باشد.اما همين ماجراي كسل كننده در دلِ خود ويروس هاي مهيب و كشنده اي نهان كرده كه هرگز از بين نرفته اند ، بلكه ، چون براي ما عادي شده اند ، ديگر وقعي نمي نهيم بر آنها.تقطيع پلكاني ، باعث شد كه شكل نويسش ، در ارتقاي متن ، نقشي كاذب را ايفا كند و هر متن مهملي را در خوانش نخست ، شعر جلوه دهد.اين ماجرا تا همين حالا هم كش آمده و از آنجا كه سواد شاعران نسل نو ، نسبت به گذشته به مقداري قابل توجه نم كشيده و طبله كرده است ، كمتر ديده ام كسي را كه برود و ته و توي ماجراي تقطيع را در بياورد.اين كه اصلن مگر چقدر بايد مهم باشد گونه ي پلكان كردن سطرها.در هر صورت فلاح دارد با اين دمِ شير بازي مي كند.آن را به هم مي ريزد و مثل خمير هاي بازي كودكان ، به هر سمتي كه دلش مي خواهد ، پيچ و تابش مي دهد.اين بازي ، اولن كه مهارت و جسارت زيادي مي خواهد و ثانين ، بايد با قدري ولنگاري توامان شود ، تا بتواند از دگماتيسمِ فيزيكِ نوشتار گذر كرده و قابل قبول شود.بنا بر اين فلاح در اين وادي راه دشواري در پيش رو دارد.
نكته ي ديگر اين كه براي خوانش و پذيرش چنين شعري بايد شعر را صرفن يك كيفيت نوشتاري تلقي كرد.حضرتي را در جلسه اي به خاطر مي آورم كه كاري كرده بود در مايه هاي كارهاي فلاح –البته در سطحي بسيار نازل تر- و بعد از خواندن شعرش ، مجبور شد حدود نيم ساعت در باره ي نحوه ي نويسش و چينش كلمات صغري و كبري بچيند و موجبات مسرت خاطر و غش غش خنده ي حضار را فراهم آورد.اين قضيه لا اقل بايد براي خود شاعر مشخص شود.اين كه شعرش از حالت مالتي مديا ، به يك رسانه ي عيني- بصري- تصويري بدل مي شود و از طريق ادراكاتي هم محور و موازي ، مي كوشد تا نقبي بزند به انديشه ي خواننده-بيننده اش.در واقع اين قسمت ماجرا به نوعي شكستنِ شاخ غول است، و غولش هم بسيار غول بد قلقي ست.حضراتي بودند كه خودشان را پشت ديوار« البته اينها كه شعرمطلق نيستند» پنهان كردند و تفِ سر بالا را نوش جان كردند متاسفانه.
3
«فلاح» علي رغم پتانسيل و نبوغِ ذاتيش ،گاهي وقت خودش را بيخودي تلف مي كند.او هيچ وقت نمي كوشد كه يكي از تپه ها را فتح كند و پرچم بزند.به سمت قله ي اصلي هم نمي رود.همين طوري انگار تفنني مي رود تا پاي تله كابين و بر مي گردد .اين است كه اصلن تا به امروز نرسيده به آنجاهايي كه بايد مي رسيده.كارهاي «فلاح» ظرفيت هاي جالبي دارند كه او براي سر و سامان دادن به مانيفستِ ناگفته اش ، از آن ظرفيت ها يا استفاده نمي كند و يا در مصرفشان دچار افراط مي شود.
نخستين خصيصه جذابيت شعر در نگاه اول است.شما چه اهل شعر باشيد ، چه نباشيد ، چه اين طور نويسش را قبول داشته باشيد يا نداشته باشيد ، به هر روي ، با اين طرز نوشتار ، كنجكاو مي شويد و كار را مي خوانيد.در واقع فرمت نوشتاري كارها شما را شگفت زده و پرسا مي كند و نمي توانيد از كار به راحتي شعرهايي كه روتين نوشته مي شوند و تقطيع كلاسيك دارند ، بگذريد.فلاح اما هنوز برادري را ثابت نكرده ، دعواي ارث و ميراث را پيش مي كشد و آنقدر به فيزيك نوشتارش پيچ و تاب و چم و خم مي دهد و آن قدر شكلهاي عجيب و غريب كوژ و كاو مي سازد كه مخاطب دلزده و سرد مي شود.در حالي كه اگر قدري فرمت هاي تصويريش را آهسته و پيوسته تر ارائه دهد و فرصتي بدهد براي درك ماهوي آنها ، يقينن جذابيتِ خوانش متن اش بدل خواهد شد به ميلِ رمز گشايي و كنكاش در لايه هاي دروني تر شعر.
مشكل ديگر فلاح اين است كه علي رغم صميميتي كه مي كوشد در زبانش وجود داشته باشد ،و علي رغم فيگور خاكي و لا ابالي اش ، مخاطب را ريز مي بيند و بسا كه اصلن آدم حسابش نكند.او گاهي آنقدر افاضاتِ فلسفي و مفهومي توي شعرش مي چپاند و آنقدر گنده گويي مي كند ، كه آدم گاهي ترجيح مي دهد عطايش را به لقايش ببخشد و بي خيال پيگيري كارش شود.به عقيده ي من ، فلاح هنوز ذوق و نكته سنجي گزينش مضموني را كه در كتاب اولش بروز داده بود ، در كارهاي اخيرش به كار نگرفته و به همين دليل شعرش از نظر مضموني گاهي به شدت دافعه ايجاد مي كند و پس مي زند خواننده اش را.
4
معمو ل ترين شگردي كه فلاح در نوشتن كارهايش مورد استفاده قرار مي دهد ، ايجاد يك تك واژه ي محوري –مركزي است كه عمدتن بار مفهومي تاويل پذير و كلاني دارد.مثل واژه ي «من» در كار ذيل.با انتخابِ اين هسته ي مركزي ، فلاح ساختمان كارش را پي ريزي مي كند و بعد در اطراف اين خورشيد واره ، مداراتي مي چيند و سياراتِ تابعه اش را در خطوط مدار قرار مي دهد و شكلِ مورد نظرش را مي سازد.در واقع اگر در ابتدا كيفيت تصويري مد نظر او خورشيد باشد، واژه ي كلانش را در نقطه ي همرسي شعاع هاي خورشيد قرار مي دهد و جمله هايش را به تبعِ آن هسته در جهات مختلف ساطع مي كند.در اين بين باز هم ميان غلظت ترسيمي و مفهومي اين اشعه ها تفاوت قايل مي شود و كلان گزاره ها را با كيفيتي چشمگير تر ترسيم مي نمايد.در حالي كه خرده گزاره هاي پيرو – كه شباهتي عجيب به شعرهاي روتينِ فلاح دارند- همانند شعب فرعي ، لا به لاي شعبات اصلي گنجانده مي شوند.به اين ترتيب او به فيزيك نوشتارش نوعي كاراكتر مي بخشد.مركزيت مفهومي را در نگارش نيز پياده مي كند و از جهات اصلي و فرعي نهايت استفاده ي ممكن را مي برد و فرصت تاويل تصويري را براي مخاطب فراهم مي كند.يعني گذشته از هرمنوتيك متن ، هرمنوتيك تصوير نيز به تداعي ذهني خواننده افزوده مي شود و بدين ترتيب خوانش بعدي تازه مي يابد. بعدي كه از درون مايه ي متن مستقل اما به ترس
يم ظاهري آن وابسته است.




مثلن «من» در كارِ مذكور، ممكن است همان مركز ، هسته، حتي نقطه اي اصلي براي تعيين جهت،قبله نما ، يا تصاوير بسيار ديگري تلقي شود.اين تلقي تصويري ، خوانش مفهومي متن را نيز دستخوش تغيير مي كند.اگر تداعي شما ازتصويرفرضن همان خورشيد باشد ، مثلن تمركز بر منيتِ انسان ، و گزاره ي صوفيانه «من نه منم» شما را به درون مايه اي فلسفي ارجاع مي دهد.خصوصن سطر به شدت خودنمايانه و ضعيف «مساله دارد» هم به نوعي چالش فلسفي مي رسد در باب مركزيتِ من بودن و چيستي بودن به طور كل.


6
به اين ترتيب فلاح خودش را درگير بازي بسيار دشوار و خطرناكي كرده ، و اصلن نفسِ بازي بودن كارِ او باعث مي شود كه خودش هم با خودش شوخي كند و گاهي آنقدر از بازي لذت ببرد و كيف كند كه ديگر ازپسِ خودش برنيايد و تا شعر مي چرخد او هم بچرخد و لوث كند اصلن آنچه كه در ابتدا قرار بوده باشد را.من به شدت معتقدم كه فلاح فعلن بايد تاكتيكش را قوي كند و به ثبات برساند ، و بعد فكر اجراهاي تكنيكال و تردستي هاي مكش مرگِ ما باشد.
كاري كه فلاح در پيش گرفته ، نوعي خودكُشي ست.هنوز نمي توان در باره ي موفقيت يا عدم موفقيت او چندان اظهار نظر كرد، چون حتي شايد خودش هم آن طور كه بايد و شايد كاري كه مي خواهد به انجام برساند را درك نكرده.اما بي شك اگر به خلق تصاويري برسد كه تاويل هاي متن اش را گسترش داده و شعب مختلفي به آن بيفزايد ، من به شخصه اعتراف خواهم كرد كه داوري هاي گذشته ام در باره ي او از بيخ و بن غلط بوده و او نقطه ي عطف ادبيات جهان است.به شرطِ اين كه از خودكُشي كردن دست بر دارد و خود كِشي هم اگر مي كند ، طوري باشد كه هي خودش را به رخ نكشد .فلاح مغزِ غريبي دارد...

۱ نظر:

ناشناس گفت...

www.sahneha.com