بنا به ملاحظاتی از سایت چشمه خواستم تا متن کامل را در سایتش قرار ندهد।اگر کسی دل و دماغ خواندن متن کامل را دارد، همین متنی است که می بینید...
********
پیش از هر چیز، مرسی که الان من پشت این تریبون هستم و خیلیهای دیگر که قطعا لایقتر و داناتر هستند، لاجرم شنوندهی حرفهای من هستند. عذرخواهی از همگیشان، هرچند که تصمیم از من نبوده و قرعهی خود رفقای نشر چشمه، یونسی که بنده باشم را فرستاده توی حلقِ نهنگ. پس، حالا که بعد از چند فصل نیمکتنشینی مرا ده، پانزده دقیقهای توی بازیشان راه دادهاند، لابد باید خودی نشان بدهم و ثابت کنم که یک تعویض تاکتیکی و مصلحتی نیستم و به قصد وقتکشی اینجا نیامدهام و قرار هم نیست فرمالیته باشد حرفهایم و نقش آباژور دکوری کنج سالن را بازی کنم که بعد پشت سرم بگویند سبیل نداشتهی طرف چرب بوده و بین جماعت حال پخش کرده. هرچند تا همین حالا که پشت این تریبون آمدهام جدا از عدهای که دارند توی دلشان به من فحش میدهند، عدهی زیادی هم دارند توی دلم رخت میشویند و من هم با خودم متن آوردهام تا به حاشیه نروم و کاسهی چهکنم به دست نگیرم، چون حرفزدن توی این جلسه کار خیلی خیلی سختیست و خدا میداند تا انتهای این مقال چند نفر را از خودم خواهم آزرد. به طرز غریبی حس میکنم این آخرین باری است که در مورد شعر حرف میزنم. برای من حکم بازی خداحافظی را دارد این جلسه.
بگذریم از این حرفها... سلام آقای نشر چشمه! دست شما هم درد نکند! خداقوت! راضی راضی که نیستیم هنوز، اما تا همینجایش هم دم شما گرم که هیزمی ریختید پای تنور شعر تا این اجاق سرد هم نشانی از حیات بگیرد بعد از مدتها... سلام گروسخان عبدالملکیان!... مانده نباشی رفیق که میدانم کارت سخت بوده و لابد در این مدت بخش عمدهای از عضلات فکات آسفالت شده. بالاخره یکجورهایی باید مرارت این مشغله را ذکات سلبریتی بودنات بدانی. اجرت با همان که قرار است اجر شعرا را بدهد در دنیا و آخرت. خانمها و آقایانی که کتابشان از این چشمه جوشیده هم تبریک و ادای احترام توام با حسادت مرا بپذیرند. چون از فرط خوشبیاری این یکباری هم که آمدم لب چشمه، تشنه برگشتم و شرکت واحد کتابرانی ایران و حومه، کتابم را ممنوعالخروج اعلام کرد و تصدیقم را هم عجالتا پانچ فرمود. خدا نگذرد از سر تقصیرات آنهایی که پشت میز مادربه خطایی مینشینند و حین هورت کشیدن چای قند پهلوشان، با یک پارافنویسی و امضای کشکی، حاصل یک عمر خلاقیت و هنر و زندگی یک آدمیزاد را عین ته خیار پرت میکنند توی سطل زباله.
پیش از رفتن سر اصل مطلب باید تاکید کنم که من وکیل مدافع چشمه و گروس نیستم. نمایندهی ذیصلاح شاعران و خوانندگان شعر هم نیستم. من یک ناظر بیرونیام که قرار است مشاهداتام را با شما در میان بگذارم. هیچ هم قصد ندارم وارد جزییات شوم و بگویم این کتاب خوش بود، آن یکی اخ بود یا فلانی شاعر خوبیست و بهمانی شاعر درپیتیست. چند نکتهی کلی را در باب کارنامهی شعری نشر چشمه میگویم و میروم پی کارم تا حوصلهتان سر نرود و نیفتید به خمیازه و کشاله. عمدهی حرفهایم هم لابد عقیده و سلیقهی شخصیست، اما سعی میکنم که قدری فراتر از یک برخورد پرسونال باشد و حق کسانی که حرفی داشتهاند و الان پشت این تریبون نیستند، ضایع نشود. ضمن این که به خاطر رفاقتی که با خوانده و خواهان این دوسیه دارم، از برخی مسائل پشت پرده هم باخبرم که سعی میکنم زیاد دخیل نکنم آن اطلاعات را توی این مقال.
از همین لحظه، اصل مطلب شروع شد: طبق آخرین خبرهایی که من داشتم و دارم، معمولا هیچ شاعری در ایران تمایلی ندارد که سر به تن شاعران دیگر باشد. این است که احتمالا خیلیها- از جمله خودم- وقتی نام متولی شعر نشر چشمه را شنیدهاند با چشمان گرد و حروف بولد از خود و اطرافیانشان پرسیدهاند: چرا گروس؟... این سوال عین همان سوال فلکلوریک «چرا چند تا، پس چند تا»ست. به شخصه فکر میکنم که هر کس دیگری هم به جای گروس این مسئولیت را برعهده میگرفت، همین ماجراها و قصص صد من یکغاز با شدت و حدت بیشتری مطرح میشد. خصوصا که ناشر است و اختیار نشرش را دارد و میتواند با یک «به تو چه؟» یا «عشقم کشید» غائله را ختم کند. حالا که کارنامهای پیش روی ماست از کار گروس، شاید بشود حرفهایی زد و نقدهایی داشت. اما به نظرم در کل انتخاب منطقی و نسبتا سنجیدهای بوده. چشمه گویا قصد داشته فردی را متولی این کار کند که هم خودش در شاعری صاحب آبرو و نامی باشد و هم نگاه دگم و متعصبی به شعر نداشته باشد و هم شعر را خوب بشناسد و بتواند بنجلها را غربال کند و از بین باقی کارها، آنهایی را که لایق سرمایهگذاری میداند، بفرستد برای چاپ. گروس این خصایص را دارد تا حد زیادی. حاصل سلیقه و دقتاش این کتابهاییست که میبینید و چند کتابی که شرکت واحد کتابرانی پلمبشان کرده و طبعا شما هم نمیتوانید ببینیدشان. با مروری به سیاههی این کتابهایی که شانس انتشار یافتند یا نیافتند، پیش از هر چیز یک نکته روشن است و آن هم این است که گروس میخواهد ثابت کند که «گل همهرنگش خوب است» و طبیعتا «بچه هم زرنگش خوب است»؛ خصوصا که «توی کتابها نوشته/ تنبلی کار زشتی است!». این است که اسم مجموعه شده «جهان تازهی شعر». یعنی بنا را بر این گذاشته که رویکردی دموکرات داشته باشد و جهانی را به ما بنمایاند که تویش همهجور شعری هست و شعرهای آن هم تر و تازه است. اتخاذ چنین سیاستی تقریبا چیزیست نزدیک به خودکشی. چون باید بتوانی سلیقه و علاقهی شخصی و رفیقبازی را پرهیزگارانه کنار بگذاری و بدون پیشفرض کارهای ملت را بخوانی و نظر بدهی. میشود؟ من میگویم نمیشود. نمیشود همه را راضی نگاه داشت. من فکر میکنم ذهنیت گزینشگر گروس عبدالملکیان تا اینجای کار زیادی دامنهی کار را گل و گشاد گرفته. یعنی اتخاذ چنین سیاستی برای شخص من غیرممکن است. احترام میگذارم به نگاهش که میخواهد تکثر و توسع داشته باشد، اما رفیقانه هشدارش میدهم که بهتر است زودتر یک نُرم و دامنهی محدودکننده برای کارش قائل شود. نُرمی که در آن «تازگی» مهمترین المان انتخاب شعرها باشد. میدانم البته که این قصد را داشت و حواشی کار تا حد زیادی او را در مضیقه گذاشت و میدانم که حضرات ارشاد حساب و کتابهای اولیهاش را به هم ریختهاند و این مجموعه تا همینجایش هم آن چیزی نشده که او قصدش را داشته. اما حتمن خودش بهتر از من میداند که مردم کاری به این کارها ندارند. این مشکل خوانندگان و منتقدان نیست، مشکل خود اوست و باید راهی برای حل آن پیدا کند. مردم کاری به این ندارند که چند تا کتاب ممنوع و محروم شده. آنها بر حسب چیزی که میبینند و میخوانند و توی بازار کتاب مییابند قضاوت میکنند. کارنامهی هیچ فیلمسازی را بر اساس فیلمهایی که نتوانسته پروانهی ساختشان را بگیرد، نمیسنجند. مردم کاری به این کارها ندارند که تو این آثار را از بین شونصد اثر مختلف گلچین کردهای. چندان تمایلی ندارند بدانند کارهایی که این نشر رد کرده چه بوده، مگر آن که نشر دیگری آن کارها را چاپ کند.(کما این که تا به اینجا فکر میکنم اکثر کتابهایی که نشر چشمه رد کرد و جای دیگر چاپ شدند، آثار دندانگیری نبودهاند). کلا مرحوم دموکراسی چیز خیلی خوبی بوده و گویا هنوز هم هست. من اگر جای گروس بودم، نمیتوانستم اینقدر دموکرات باشم. کما این که همین حالا هم فکر میکنم توی این مجموعه کتابهایی را میشود پیدا کرد که شعر نیستند، یا شعر هستند و تازه نیستند و بر این اساس نمیبایست در جهان تازهی شعر حق حیات مییافتند. میدانم که سعی کرده تا از بین آنچه به دستش رسیده، از هر نحلهی شعری، بهترین نمونهها را انتخاب و منتشر کند. حاصل این رویکرد باید این مجموعه را تا همینجای کار هم متنوع و رنگین کرده باشد. اما با این که احتمالا دلخور میشود از دستم باید بگویم که من توی این کتابها تا به اینجا تنوع چندانی را رصد نکردهام. توجه دارید که به داوری گروس احترام میگذارم و اصلا در باب کیفیت و خوبی و بدی کتابهای منتشرشده حرف نمیزنم. به هر حال او هم معیارهای خودش را دارد و هر کس دیگری هم جای او بود معیارهای خودش را داشت. بحث من تنها بر سر تازگی و تنوع است. تنوع در دل این مجموعه و تنوع در جریان شعر امروز ایران. شعرهایی که تا اینجا منتشر شده، اکثرا از حیث زبان و پرداخت ساختاری با هم قرابت دارند. عمدهی تفاوتشان در کانتنت و کانسپت و کانتکس است، نه در اجرا و تکست. از طرف دیگر از جریان متعارف و غالب شعر امروز ایران هم فاصلهی معنیداری نمیگیرند. برای من اکثر این کتابها تازگی چندانی نداشتند. اکثرشان چیزی به شعر امروز ما اضافه نکردهاند. البته شاید خلاف این بوده و من درست دستگیرم نشده. اگر اشتباه میکنم، باید یکی بیاید و توجیهم کند. منتهی طوری نباشد که قصهی لباس امپراتور تداعی شود و چو بیفتد که هر که جامهی طرف را نمیبیند لابد ابله است.
میخواهم یک نکتهی سیاسی را هم اضافه کنم. نشر چشمه یک نشر خصوصیست. یعنی از معدود ناشرانیست که توان و معرفتاش را دارد که نویسندگان و شاعران مستقل را زیر بال و پر بگیرد. برای من، اینوری و آنوری هنوز خیلی معنا دارد. اگر این مرزبندی را توی ذهنم نداشتم تا حالا صدباره خودکشی کرده بودم و توی گورستان تازهآباد رشت دفن شده بودم و روی سنگ قبرم هم نوشته بودند منتقدنمای پیزوری ناکام. اینوری و آنوری باید توی این فرهنگ سیاستزده معنایی حیاتی داشته باشد. دور از هر کنایه و لفافه میخواهم بگویم که انتخابها باید طوری باشد که اینوریهایی را حمایت کند که عمری از هر گونه حمایتی محروم بودهاند. نباید بشود پایگاه تقیهی جماعتی که عمری آنور خط عشق و حال کردهاند و هنوز هم مشغولاند و بعد کتابشان را میدهند اینور که وجههی عمومیشان را ترمیم کنند. خاصه این که طی این سالها اگر نویسنده یا شاعری از متن ادبیات مستقل کارش را به ناشری دولتی سپرده، فیالفور خود ما تکفیر و تقبیح و طردش کردهایم. پس انصاف نیست که برخی رفقا، هم رانت آن طرف را بخورند و هم بیایند کتابشان را بدهند به یکی از معتبرترین برندهای ادبیات مستقل. خیلی که بخواهم کوتاه بیایم، میتوانم بگویم که لااقل اولویت انتشار باید با اینوریها باشد. متاسفم که اینها را میگویم و چیزهایی جز ادبیات را دارم دخیل میکنم توی ادبیات. اما فکر میکنم که رفتار بوداوار و مسیحانه و بخشش و ارفاق الکی و محض کیفیت هنری و اینحرفها توی موقعیت فعلی یعنی کشک. حرکت فرهنگی باید معنا داشته باشد. باید سیاستگذاری داشته باشد. جز این باشد، نقض غرض است و خیلیها را ناامید میکند.
یک نکتهی فرهنگی را هم بد نیست بگویم. توی این مدتی که بازار شعر امروز تکانی خورده، من و همکاران دیگرم در مطبوعات انگار به اجماعی مخفی رسیدهایم که خودمان را به خواب بزنیم. برخی هم که از بیخ با این روند و این نشر و سیاستهایش مخالف بودهاند و اینجا و آنجا جز به لیچار و نکوهش، لب به سخن باز نکردهاند. این اتفاق پیشتر برای نشر آهنگ دیگر هم افتاد و در ابعادی وسیعتر برای نشر چشمه هم تکرار شد. خیلی بد است که آدم از کلاهدوزی فقط پفنماش را بلد باشد و از نقد فقط فحاشیاش را. اگر عزیزانی هستند که منتقد این جریان هستند و دلشان حقیقتا برای ادبیات این مملکت میتپد و حس میکنند برآیند کار این نشر محافظهکارانه بوده و آوانگاردیسم و رادیکالیسم و اکسپریمنتالیسم و از این ایسمهای شیک و دهنپرکن را نادیده گرفته، با طرح صرف مساله و تخت قاپو کردن ناشر و منشور همین خردک شرر شعر امروز را هم خاموش خواهند کرد. گفت گلههایت به سرم، بماند برای عروسی پسرم. یک عمر گله کردیم و فحش دادیم و غر زدیم و با برخورد سلبی همه را به یک چوب راندیم. میبینید که هیچ اتفاقی نیفتاد. به جای طرح مساله، بیایید یکبار دنبال راهکار باشیم. پیشنهاد بدهیم و همدلی کنیم. بیایید با تمام اختلاف سلایق و علایق یک تفکر سندیکایی داشته باشیم. بیپروا نقد کنیم، اما نه حال بدهیم و نه حال بگیریم. هدفهایمان را چیزهایی بیش از نابودی یک نشر یا یک کتاب یا یک شاعر قرار دهیم. چیزی بیش از ترکتازی و قهرمان جلوه دادن خودمان. خلاف هرولهی حاجیان رفتن، نباید به قیمت قلع و قمع هر آنچه که پسند ما نیست تمام شود. نمیشود به سیاق جانورهای قلعهی حیوانات مرحوم اورول هی شعار داد که چهارپا خوب، دو پا بد. همهچیز این دنیای مزخرف نسبیتر از این حرفهاست. حقحیات مهمترین حق هر بشر و هر نوع محصول فرهنگی تولید بشر است. همهی ما باید باشیم. مرحوم سوسور هم حتی معتقد بوده که معنا حاصل تمایز است. راهکار بدهیم و کمک کنیم تا این سرمایه تلف نشود. الان وقت خوبی برای جنگ داخلی و جویدن خرخرهی همدیگر نیست. به حد کافی دشمن مشترک خارجی داریم. این نیروها را یک بار هم که شده در راه مصلحت فرهنگی این خرابشده متمرکز کنیم. برای تسویهحسابهای شخصی وقت بسیار است. آقای روزنامه و مجله! آقا و خانم سردبیر و دبیر سرویس! آقا و خانم مدیر سایت و خبرگزاری! با شعر مثل طفیلی برخورد نکنید. مضحک است که اکثر رسانههای مستقل اینقدر شعر را در حاشیه قرار میدهند و نادیده میگیرند. مضحک است که حاضر هستند چندین و چند صفحه را به یک رمان درجهی سه از یک نویسندهی درجهی سه اختصاص دهند، اما حرفی از کتابهای شعری که لیاقت داشتهاند و هم خواننده جذب کردهاند و هم کیفیت زیباییشناسانهی قابل قبولی را ارائه کردهاند به میان نیاورند. بازار این ریویوهای در پیت و بیمعنی زیر هزار کلمهای را جمع کنید از توی روزنامهها و مجلات. منتقدهای درپیت و بیسوادتان را بیندازید بیرون. از خود من شروع کنید اصلا. این توطئهی سکوت مطبوعاتی علیه شعر را تمام کنید. این دوران میگذرد و چند صباح دیگر فقط لعن و نفرینش باقی میماند. اینقدر نگویید شعر برای ما چه کرد. شما برای شعر چه کردید؟ کدام یک از کتابهای این مجموعه و مجموعههای ناشران دیگر درست معرفی شدند؟ کدام نشریه سراغ شاعران جوان رفت و فرصتی داد تا آنها هم حرفهایشان را بزنند و نظراتشان را مطرح کنند؟ با کتاباولیهای حوزهی داستان هم همین معامله را کردید؟ نه دیگر... تمام داستانهایی که توی مطبوعات پروپاگاند میشوند شاهکار هستند و تمام شعرهایی که منتشر میشوند مشتی آشغالاند؟... نه دیگر... اگر توی برنامهتان صفحه و ستون و پروندهای برای شعر قرار میدهید، مسئول و نویسنده و منتقدش را درست انتخاب کنید. هر جوجهشاعر قارقارکی را توی ژورنال و سایتتان راه ندهید. نقد کنید، بکوبید، تحسین کنید، ولی نه به طور فرمالیته و با آدمهای بنجل.
و اما موخرهای هم بگویم و ختم به خیر و شر کنم این مقال را...
آقای نشر چشمه! من به سهم خودم و نه به نمایندگی از هیچ گروه و صنفی، نهایت قدردانیام را از شما به صدای بلند اعلام میکنم. همین که توی این اوضاع وانفسا خطر کردید و آمدید توی خط شعر جای سپاس دارد. ما شاعران یادمان نرفته بازار فاسد و کثیف یک دو سال پیش را که پر بود از ناشران پدرسوختهای که از آب کره میگرفتند و سر گردنهی نشر گوش شاعران بدبخت را میبریدند و جیبشان را خالی میکردند و آنها را تیغ میزدند و آخر هم با هزار جور عشوه و منت کتابشان را چاپ میکردند و میانداختند کنج پستوهای تاریک و نمورشان و نهایتا در به حضیض کشیده شدن شعر و شعرخوانی در سالیان اخیر عمدهترین سهم را داشتند. نشر چشمهی عزیز! ورود شما به حوزهی شعر، هم گردش مالی و چرخهی اقتصادی این ژانر ادبی را جانی تازه بخشید و هم موجب شد تا ناشران مستقل دیگر هم تصمیم بگیرند روی شعر سرمایهگذاری کنند. ممنون که برای ما احترام قائل شدید و بدانید که ما هم برای شما و کاری که کردید ارزش و احترام قائل هستیم. شعر دوباره شانس دیدهشدن و خواندهشدن پیدا کرده. در نمایشگاه کتاب امسال توی دلم قند آب میشد وقتی میدیدم توی لیست خرید جماعت کتابهای شعر شاعران جوان هم هست. بخش زیادی از این اتفاق خوش را مدیون التفات شما میدانم. اما در عین حال می خواهم به صراحت بگویم حالا که قصد کردهاید بخشی از حق و حقوق ما را به ما بازگردانید، منّتی بر سر شاعران ندارید. ممکن است گستاخی تلقی شود، اما صنف ناشران بیشتر از اینها به ما شعرا بدهکار است. قریب به سه دهه این صنف، شاعران را داخل آدم حساب نکردند و به رسمیت نشناختند و بیرحمانه نادیدهشان گرفتند. قریب به سه دهه شاعران، آوارهی نشرهای متزلزل نابلد بودهاند و عمر و هنرشان تلف شده و کارشان دیده نشده و کسی دستشان را نگرفته. قریب به سه دهه هر که از راه رسید کوبید توی سر شاعران جوان و پولشان را گرفت و هنرشان را فنا کرد و بعد هم با تیپایی بدرقهشان نمود. چندتای ما توی این سالها افسردگی گرفتیم و محو شدیم؟ چند تایمان را کاسبکاران بیمروت بازار کتاب تلکه کردند؟ چند تایمان آوارهی فرنگ شدیم یا خزیدیم توی عزلتی بینشان وبیصدا و از یاد رفتیم؟ این مردمی که امروز میآیند و با شوق طلب فلان کتاب شعر را میکنند، همان مردمی هستند که تا دو، سه سال پیش کاه توی آخور شعر نمیکردند. نه این که متوهم شده باشم. میدانم که همین حالایش هم نشر شعر اگر برایتان ضرر نداشته باشد، سود چندانی هم ندارد. اما ما شاعران هم زیرمجموعهی همین فرهنگ و ادبیات هستیم. ما هم بضاعت و حیثیتی داریم. خواهش عاجزانهام این است که به فراخور این حیثیت برای ما احترام قائل باشید. ما عمری از هرگونه درآمد و دخلی محروم بودهایم. عمری از آموزگاری انشا و فارسی و ویرایش مجلات صنعتی و اقتصادی و کتابهای در پیت و روزنامهنگاری در روزنامههای بیرمق و جوانمرگ و مشاغلی از این دست نانمان را درآوردهایم. ما شاعران جماعت مظلومی هستیم. به ما ترحم نکنید، اما به فراخور حیثیتمان ما را لایق احترام بدانید. جناب آقای نشر چشمه! اینها را با شما در میان گذاشتم، چون میدانم که آدم با معرفت و شریفی هستید و مقاصد فرهنگی پاکیزهای دارید.
پر گفتم... میبخشید... دلم خیلی پر بود و توی این مملکت هر فرصتی برای حرف زدن ممکن است آخرین فرصت آدم باشد. ممنون که حوصله به خرج دادید. برای آقای نشر چشمه و گروس عبدالملکیان آرزوی دوام و تلاش و پیروزی دارم. امیدوارم بتوانند در آینده کارهایشان را طبق برنامه پیش ببرند و در شعر امروز ایران جریانساز شوند. امیدوارم هر که استعداد و لیاقتاش را دارد، بتواند شعرش را با بهترین کیفیت فنی منتشر کند و با شایستهترین سیستم پخش کتاب در اختیار علاقهمندان قرار دهد. برای آدمهای اهل ادبیات این مملکت آرزوی سعهی صدر و خوشنیتی و رفاقت میکنم.
ببخشید اگر بیراه گفتم.
۱ نظر:
جناب مسعودي نياي عزيز
آن چه در خصوص مشكلات شعر وشاعري ومساله ي نشر گفته بوديد از جان آگاهتان دراين زمينه مايه مي گرفت. برايتان سلامت آرزو مي كنم.
ارسال یک نظر